#تلنگر..🌱🌸
اگر #نماز هاٺقضاشد ...
اگر #گناھڪردے ...
اگر زیرقولٺزدے
دلٺسیاھشد ...
اگرگریٺگرفٺ ...
هرجایے#قدم نذار
بیاپیشصاحبٺ
به هرڪسےرو #نزن
آخھخودشگفٺھ...
يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ،
ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً
#سورهفجر/۲۸و۲۷
وقٺےخودِ خدا
مشٺاق دیدار ٺو اسٺ ...
به سمٺم بیا ...
ارْجِعي إِلى رَبِّكِ ...💚
@shahidhojajjy 🌹🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه شنبه های جمکرانی 💚
صد قـافلہ دل ،
بہ جمڪران
آورديـم
رو جـانـب
صـاحبالـزمـان
آورديــم ...
#السلام_علیڪ
#ایها_العزیز 💚
#الهـمعجـلالولیکالفــرج
♥️ @shahidhojajjy
.
.
.
امام صادق(ع)می فرمایند:
هرکس به دنیا دل بسته شود،
دلش به سه چیز بسته می شود:
اندوه پایان ناپذیر،
ارزوی دست نیافتنی
و امید نارسیدنی
#حدیث_روز
🍃منبع:کافی جلد۲،ص۳۲۰
♥️•| @shahidhojajjy
ای شهیـدان ...!
مرغ ِدلم به عش❤️ق ِشما پَرڪشیده است
تا آسمــان ِ ڪرب و بلاتان پـریده است
مـن آمـدهام بــرای شمــا نوڪـری ڪنـم
مـن را خـدا برای همیـن آفریـده است
#روزم_به_نامتان
#جانم_فدایتان
♥️ @shahidhojajjy
رمان بچه مثبت
#پارت_صد_پانزده
.
ریحان:
با متین داخل ماشین نشستیم . شیشه ها بالا بود و متین درحال روشن کردن ماشین. صدای فریاد آرشام میاد:
دارم برات......
ریحان:
بی اختیار لرزه ای به تنم افتاد با این حرف.
متین پخش ماشین را خاموش کرد و در سکوت با سرعت میروند و هر چند دقیقه یک بار هوف عصبی و حرص داری میکشید.
ریحان:
بی اختیار گفتم:
اون هیچ غلطی نمیتونه بکنه.
افکار ریحان:
شاید این حرف بی اختیاری را برای اعتماد به نفس به خودم گفتم.
متین:
چرا با پدر و مادرتون صحبت نمی کنید؟؟
ریحان:
اخه دیگه چقدر بهشون بگم من نمیخوام باهاش ازدواج کنم. کی به حرف من گوش میده؟ اونا فکر میکنن من هنوز عقلم نمیرسه و بچه ام.
متین:
پس دلیل آمدنتون به خونه مائده این بوده که به راحتی صحنه را ترک کردین.
ریحان:
میخواستین چیکار کنم؟
متین:
می موندین ومحکم میگفتین نه!!
ریحان:
تو هنوز مادرم را نمیشناسی....
متین:
من شما را توی ذهنم آدم محکم و استواری میدیدم. م اما انگار اشتباه بوده. شما الان برخلاف هستید. شکست پذیر؟؟؟؟؟
ریحان:
آهی کشیدم و گفتم هیچ وقت درکم نمیکنی.
متین:
نه . اما ازتون میخوام که برگردین خونه و میدان را خالی نگه ندارید. میدان خالی بهترین لحظه برای دشمنه چون سریع میتونه هرچی که میخواد به دست بیاره.....
ریحان:
با تعجب نگاهش کردم و او مثل همیشه نگاهش را دزدید . ( چی شد؟؟؟)
ریحان:
درخونشون پیاده شدم و الفرار.
مائده را به زحمت رازی مردم بربم خونه ی خودش
___
✍ادامه دارد.....✍
نویسنده: الف ستاری
تایپ: گمنام
.....
@shahidhojajjy
رمان بچه مثبت
#پارت_صد_شانزده
.
ریحان:
آن شب با متین هماهنگ کردیم که برای مائده جشن تولد بگریم . بعد از شام کادو ها را دادیم و بالاخره گذشت.
ریحان:
دیگه تصمیم گرفته بودم برم خونه خودمون.روبه مائده گفتم:
میخوام برگردم خونه خودمون.
مائده:
با اینکه بهت عادت کردم اما کارت خیلی درسته.
ریحان:
با یک عالمه تشکر از مائده به سمت خانه راه ٱفتادم . بابد خودم را برای جنگ تن به تن با مامان آماده بکنم.
+++++++++)))
ریحان:
از قصد بلند گفتم:
یوهووووو . من ٱومدم.
سوسن و مامان به سمتم اومد. سوسن بلا یه جوری رفتار میکرد که انگار منو خیلی وقته ندیده با اینکه دیروز براش سمنو ٱوردم.
مامان:
به به ریحان خانوم . بیشتر خونه دوستت میموندی.
ریحان:
مامان من فعلا خستم میرم داحل اتاق فعلا بسه.
مامان:
چی چیو بسه. دختره اضافه . معلوم نیست کجا بوده؟
ریحان:
فعلا حوصله تو ضیح ندارم.
مامان:
بله برو که خوب باید استراحت بکنی . شب مهمون داریم . وای به حالت اگه امروز پات و از در ٱتاقت بیرون بگذاری تاشب.
----------
✍ادامه دارد......✍
نویسنده: الف ستاری
تایپ: گمنام
.
@shahidhojajjy