❤️🌸❤️🌸❤️
در اوج دلتنگی و دل شکستگی همیشه گوش شنوا منتظر شنیدن غصه های توست ارام غصه هایت را بگو بغض های کهنه و شکسته ات را در حضورش بشکن و از جاری شدن اشک های بی بهانه ات نترس...
❤️🌸❤️🌸❤️
#خدا
•|کــانــال قِــطـعـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🌳ْ|•
🎈 @shahidhojajjy🎈
🌱💙🌱💙
همزاد کویرم تب باران دارم....
در سینه دلی شکسته پنهان دارم....
در دفتر خاطرات من بنویسید....
من هر چه که دارم از شهیدان دارم....
✨به یاد حماسه های رزمندگان اسلام صلوات✨
🌱💙🌱💙
#شهدا
•|کــانــال قِــطـعـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🌳ْ|•
🎈 @shahidhojajjy🎈
🌱✨🌱✨🌱
شهدا چادرم را بنگرید....من پاسدار خون شما هستم و خواهم بود...💙
#پروفایل
#چادرانه
•|کــانــال قِــطـعـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🌳ْ|•
🎈 @shahidhojajjy🎈
{. #حرفاے_خودمونی 😊 .}
طبابت می کند
با عشق ❤️
همان ڪه
درد من را خوب می داند 🍃✨
#درمانمنِخستهدلےتو 💞
#خـــدا_عاشقتم ❣
#الابذڪراللهتطمئنالقلوب . . .
•|کــانــال قِــطـعـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🌳ْ|•
🎈 @shahidhojajjy🎈
#پروفـــــــ💝
#چـــــادرانه ✨
#خیلی_ویژه 😊
•|کــانــال قِــطـعـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🌳ْ|•
🎈| @shahidhojajjy |🎈
#در_انتظار_ظهـــــور 🍃
کاش در صدر خبر هاے جهان گفته شود ...
عاقبت جمعه شد و حضرت مهدے آمد ...
#انشاءالله 😍
#اللهمعجلالولیکالفرج 🌱
#اینجمعههمگذشتونیامدی😞😭
#یا_صاحب_الزمان ✨
•|کــانــال قِــطـعـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🌳ْ|•
🎈 @shahidhojajjy🎈
عاشقــــان وقت نمـــــاز استـــــــ
اذانــــــ❤️ــ می گوینــــد .... 🌱✨
حی علی الصلاة 🌱
حۍاݪعاشقے ❣
#نماز_اول_وقت_یادمون_نره 😉
#خیلیالتماسدعاداریما🌸
YEKNET.IR - Taheri-Shab Milade Emam Hadi1396-003.mp3
4.96M
🌸 #میلاد_امام_هادی (ع)
💐شور تویی
💐دهمین نور تویی
🎤 #حسین_طاهری
👏 #سرود
👌فوق زیبا
•|کــانــال قِــطـعـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🌳ْ|•
🎈| @shahidhojajjy |🎈
بـــہـــ رســـمــ بـدرقہــــ مـــادر
بـــہـــ دستـشــــ آبــــ و قرآنــــ بـــود
عــزیـــز قـلبـــ❤️ــ او می رفتــــ و ـــ
لبـــــہایــشـــ چــہـــ خنـــدانــــ بــود
#مادرانشهداعاشقترند 🌸
•|کــانــال قِــطـعـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🌳ْ|•
🎈 @shahidhojajjy🎈
#سخن_بزرگانـــــــ🌱
يکے از موانع اسٺجابٺ دعـــا
دل شکسٺن اسٺ .... 💔
#استادفاطمینیا ✨
•|کــانــال قِــطـعـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🌳ْ|•
🎈 @shahidhojajjy🎈
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
رمانـــ ـــ❤️قصّـــہء دݪبـــرے❤️ــــ ــــ
🔽 #قســمت_اول ↓
🌱 به نام خــــــــدا 🌱
حسابی کلافه شده بودم . 😤
نمی فهمیدم که جذب چه چیز این آدم شده اند . از طرف خانم ها چند خواستگار داشت .
مستقیم به او گفته بودند ، آن هم وسط دانشگاه . 😑 وقتی شنیدم گفتم :
چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه قصد دارم باهات ازدواج کنم ، اونم با چه کسی!
اصلا باورم نمی شد 😵 . عجیب تر اینکه بعضی از آن ها مذهبی هم نبودند 😶 .
به نظرم هیچ جذابیتی در وجودش پیدا نمی شد 😏. برایش حرف و حدیث درست کرده بودند . مسئول بسیج خواهران تأکید کرد :
وقتی زنگ زد ، کسی حق نداره جواب تلفن رو بده !
برایم اتفاق افتاده بود که زنگ بزند و جواب بدهم . باورم نمی شد این صدا ، صدای او باشد . 🤔 برخلاف ظاهر خشک و خشنش ، با آرامش و طمأنینه حرف می زد . تن صدایش زنگ و موج خاصی داشت . 🌈
از تیپش خوشم نمی آمد 😒 . دانشگاه را با خط مقدم اشتباه گرفته بود . شلوار شش جیب پلنگی گشاد می پوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که می انداخت روی شلوار 😳 .
در فصل سرما ❄️ با اورکت سپاهی اش تابلو بود . یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری می انداخت روی شانه اش ، شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ 🍃 .
وقتی راه می رفت 🚶، کفش هایش را روی زمین می کشید . ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد .
از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد ، بیشتر می دیدمش . به دوستانم می گفتم :
این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه شصت پیاده شده و همون جا مونده ! 😏
به خودش هم گفتم . آمد اتاق بسیج خواهران و پشت به ما و رو به دیوار نشست .
آن دفعه را خودخوری کردم . 😬 دفعه بعد رفت کنار میز که نگاهش به ما نیفتد .
نتوانستم جلوی خودم را بگیرم .
بلند بلند اعتراضم را به بچه ها گفتم . 😠 به در گفتم تا دیوار بشنود . زور می زد جلوی خنده اش را بگیرد . 😁
معراج شهدای دانشگاه که انگار ارث پدرش بود 😄 . هر موقع می رفتیم ، با دوستانش آنجا می پلکیدند . زیرزیرکی می خندیدم 😆 و می گفتم : بچه ها ، بازم دار و دسته ی محمد خانی !
بعضی از بچه های بسیج با سبک و سیاق و کار و کردارش موافق بودند ، بعضی هم مخالف . بین مخالف ها معروف بود به تندروی کردن و متحجر بودن . اما همه از او حساب می بردند ، برای همین ازش بدم می آمد . فکر می کردم از این آدم های خشک مذهبی از آن طرف بام افتاده است .
اما طرفدار زیاد داشت . خیلی ها می گفتند : مداحی می کنه ، هیئتیه ، میره تفحص شهدا ، خیلی شبیه شهداست 😍 !
توی چشم من اصلا این طور نبود . با نگاه عاقل اندر سفیهی به آن ها می خندیدم که این قدر ها هم آش دهن سوزی نیست .
کنار معراج شهدای گمنام دانشگاه🌹 ، دعای عرفه برگزار می شد . دیدم فقط چند تا تکه موکت پهن کرده اند . به مسئول خواهران اعتراض کردم : دانشگاه به این بزرگی و این چند تا تکه موکت !
در جواب حرفم گقت : همینا هم بعیده پر بشه !
وقتی دیدم توجهی نمی کند ، رفتم پیش آقای محمد خانی 🌸 صدایش زدم . جواب نداد . چند بار داد زدم تا شنید .
سر به زیر آمد که بفرمایین ! 😉 بدون مقدمه گفتم : این موکتا کمه !
گفت : قد همینشم نمیان !
بهش توپیدم : ما مکلف به وظیفه ایم نه نتیجه ! ✨
او هم با عصبانیت جواب داد : این وقت روز دانشجو از کجا میاد ؟! 😡
بعد رفت دنبال کارش . همین که دعا شروع شد ، روی همه ی موکت ها کیپ تا کیپ نشستند . همه شان افتادند به تکاپو که حالا از کجا موکت بیاوریم . 😏
یکبار از کنار معراج شهدا 🌷 یکی از جعبه های مهمات را آوردیم اتاق بسیج خواهران به جای قفسه کتابخانه . مقرر کرده بود برای جابه جایی وسایل بسیج ، حتما باید نامه گذاری شود .
همه ی کارها با مقررات و هماهنگی او بود . من که خودم را قاطی این ضابطه ها نمی کردم ، هر کاری به نظرم درست بود ، همان را انجام می دادم . 🍂
جلسه داشتیم ، آمد اتاق بسیج خواهران . با دیدن قفسه خشکش زد . چند دقیقه زبانش بند آمد و مدام با انگشتر هایش ور می رفت . مبهوت مانده بودیم 😕 . با دلخوری پرسید :
این اینجا چیکار می کنه ؟
همه ی بچه ها سرشان را پایین انداختند . زیر چشمی به همه نگاه کردم ، دیدم کسی نطق نمی زند . سرم را بالا گرفتم و با جسارت گفتم : 😀
گوشه ی معراج داشت خاک می خورد ، آوردیم اینجا برای کتابخونه . 📚
با عصبانیت گفت : 😡
من مسئول تدارکات رو توبیخ کردم ! اون وقت شما به راحتی میگین کارش داشتین !
حرف دلم را گذاشتم کف دستش :
مقصر شمایین که باید همه ی کارا زیر نظر و با تأیید شما انجام بشه ! اینکه نشد کار !😠
لبخندی نشست روی لبش 😌 و سرش را انداخت پایین .
با این یادآوری که زودتر جلسه رو شروع کنین بحث را عوض کرد . 💞
#ادامه_دارد.....
•|کــانــال قِــطـعـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🌳ْ|•
🎈 @shahidhojajjy🎈
💙❤️💙❤️💙
چشمانم را باز میکنم و به اسمان مینگرم.......
اسمان هم رنگ خون را به خود گرفته است........
اسمان نیز با زبان بی زبانی میگوید.........
✨شهدا شرمنده ایم✨
💙❤️💙❤️💙
#شهدا
•|کــانــال قِــطـعـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🌳ْ|•
🎈 @shahidhojajjy🎈
#سخن_بزرگانـــــ🌱📿
انسان خود را در #محضر خدا ببیند و خدا را در همه احوال #مطلع از خود و در همه جا #حاضر و بر همه کارها و احوال خود #ناظر بداند ، خدا می داند این حالت #مراقبه و توجه ، چه تأثیری در #روح_انسان و در تحصیل علم و معرفت انسان دارد ....✨
#آیت_الله_بهجت_ره 🍃
📚 در محضر بهجت ؛ ج ۱ ، ص ۳۵۴
•|کــانــال قِــطـعـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🌳ْ|•
🎈 @shahidhojajjy🎈
#سخنے_از_بہشتــــ ✨
پدر و مادر !
من زندگے را دوست دارم ، ولے نہ آنقدر کہ آلوده اش شوم و خویش را گم و فراموش کنم .
علی وار زیستن و علی وار شهید شدن ، حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست مے دارم ... 🌸
#شهیدحاجابراهیمهمتـــ 🌷
•|کــانــال قِــطـعـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🌳ْ|•
🎈 @shahidhojajjy🎈
🌹صلوات خاصه امام هادی علیهالسلام
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَصِيِّ الْأَوْصِيَاءِ وَ إِمَامِ الْأَتْقِيَاءِ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ وَ الْحُجَّةِ عَلَى الْخَلَائِقِ أَجْمَعِينَ اللَّهُمَّ كَمَا جَعَلْتَهُ نُوراً يَسْتَضِيءُ بِهِ الْمُؤْمِنُونَ فَبَشَّرَ بِالْجَزِيلِ مِنْثَوَابِكَ وَ أَنْذَرَ بِالْأَلِيمِ مِنْ عِقَابِكَ وَ حَذَّرَ بَأْسَكَ وَ ذَكَّرَ بِآيَاتِكَ وَ أَحَلَّ حَلَالَكَ وَ حَرَّمَ حَرَامَكَ وَ بَيَّنَ شَرَائِعَكَ وَ فَرَائِضَكَ وَ حَضَّ عَلَى عِبَادَتِكَ وَ أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَ نَهَى عَنْ مَعْصِيَتِكَ فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَمَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ ذُرِّيَّةِ أَنْبِيَائِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ.»
📚زادالمعاد، ص٣١٢
#امام_هادی #صلوات الله علیه
🍃🌹
•|کــانــال قِــطـعـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🌳ْ|•
🎈 @shahidhojajjy🎈
10-heydariyam ta abad ba ali tazminam_240416225100.mp3
4.1M
🌺 سرود بسیار زیبا
✍ حیدری ام تا ابد با علے تضمینم
🌟❣🌟❣🌟
#سیدرضانریمانی 🍂
#پیشنهاد_دانلود 👌
•|کــانــال قِــطـعـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🌳ْ|•
🎈 @shahidhojajjy🎈
🍃🌻
#طنزجبهه\😂\
خدایا مارو بڪش🙏
آن شب یڪی از آن شبها بود؛ بنا شد از سمت راست یڪی یڪی دعا ڪنند، اولی گفت: «الهی حرامتان باشد…» بچهها مانده بودند ڪه شوخی است، جدی است؟ بقیه دارد یا ندارد؟ جواب بدهند یا ندهند؟ ڪه اضافه کرد: «آتش🔥 جهنم» و بعد همه با خنده گفتند: «الهی آمین.»😅🤗
نوبت دومی بود، همه هم سعی می ڪردند مطالب شان بڪر و نو باشد، تأملی ڪرد و بعد دستش را به طرف آسمان گرفت🤗 و خیلی جدی گفت: «خدایا مار و بڪش…»
دوباره همه سڪوت ڪردند 😐و معطل ماندند ڪه چه ڪنند و او اضافه ڪرد: «پدر و مادر مار 🐍و هم بکش!»
بچهها بیش تر به فکر فرو رفتند، خصوصاً ڪه این بار بیش تر صبر ڪرد، بعد ڪه احساس ڪرد خوب توانسته بچهها را بدون حقوق سرڪار بگذارد، گفت: «تا ما را نیش نزند!»😂
•❥•❤️🌿
•|کــانــال قِــطـعـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🌳ْ|•
🎈 @shahidhojajjy🎈
#شهید
شهــیدبیدارتميڪند
شهیـــددستترامیگیرد
شهـــیدبݪندتمیڪند↓
شهـــیدشهــــ♥️ـیدتمۍڪنداگر
ڪهبخواهۍ√
#فرقۍنمیڪند....
فڪه-اروند-دمشق-حݪب-یاصعده-ویاصنعا-↓
اینرابدان
[هرڪسیبایڪشهیدیخوگرفتروز
محشـرآبروازاوگرفت√]
#شهیدانهزیستنمآرزوست❤️•❥•
•|کــانــال قِــطـعـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🌳ْ|•
🎈 @shahidhojajjy🎈
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
خاطره ای از حمید آقا❣️
تقریبا روزهایی بود که حمید آقا میخواست بره سوریه دلم براش تنگ شده بود بهش زنگ زدم گفتم فردا بعدازظهر میام خونتون میخوام ببینمت طبق معمول خیلی با ادب و احترام و خیلی خوشحال شد فردا رفتم پیشش کلی با هم حرف زدیم من معمولا توی مهمونیها میوه انار نمیخورم ولی حمید آقا عاشق انار بود برام انار آوردش گفتم حمید من سیب میخورم خیلی اسرار داشت انار بخورم ولی نخوردم با این وجود همش لبخند میزد حتی میخواست برام دون کنه که نذاشتم ولی کاش از دستش انار رو میخوردم 😔
#روایت_از_برادر_شهید
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی ✨
•|کــانــال قِــطـعـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🌳|•
🎈 @shahidhojajjy🎈