eitaa logo
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
2.2هزار دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
12.8هزار ویدیو
106 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🍃ولادت : ۶۸/۴/۱۰ - البرز 🍂شهادت : ۹۴/۱۰/۲۱ - خانطومان سوریه 🍁آرامگاه : به وسعت قلبهای عاشق 🌸عباس نیمی از ماهانه‌اش را صرف می‌کرد. 🌺او بخشی از حقوقش را به دو خانواده‌ای می‌داد که یکی‌ شان بیمار و دیگری بچه داشتند. 🌼در طول ماه شاید ۲۰ روزش را روزه می‌گرفت و غذایی که محل کارش به او می‌دادند، به خانواده‌های می‌داد. 🆔 @shahidhojatrahimi
🌷| از نگاه غم بارش می شد این رو 😞 درد دلش باز شده بود نیمه های شب ، می زد و زیر لب نجوا می کرد 📿 غصه 😭 با این حال، حاضر نبود روی امام حرفی بزنه❌ دوست نداشت به او آسیبی برسه 🚐.... زود خودم رو خط🎌 شاد و سرحال بود😅 بین که قرار می گرفت انگار تمام دنیا را به او داده اند. بلاخره امام راضی بود که به جبهه برگردد.✌️ |🌷 🆔 @shahidhojatrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همسر شهید ابراهیمی هژبر •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 🔹🌺🔹🌹 قلبم تالاپ تلوپ می کرد و نفسم بند اومده بود... _/\|/\❤️ 🌷 صمد که صدام را شنیده بود، از وسطِ دریچه خم شد توی اتاق. صورتش را دیدم. با تعجب داشت نگام می کرد 💓 تصویرِ اون نگاه و اون چهره مهربون تپش قلبم را بیشتر کرد.... اشاره کردم به بقچه. خندید و با شادی بقچه را بالا کشید. 🎊🎉 دوستانِ صمد روی پشت بام دست می زدن و پا می کوبیدن. بعد هم پایین اومدن و رفتن توی اون یکی اتاق که مردها نشسته بودن. بعد از شام، خانواده ها درباره مراسمِ عقد و عروسی صحبت کردن.💍 🌺 فردای اون روز مادرِ صمد به خونمون اومد و ما رو برای ناهار دعوت کرد. مادرم منو صدا کرد و گفت: «قدم جان! برو و به خواهرها و زن داداش هایت بگو فردا گَلین خانم همه شان را دعوت کرده.» 🔹چادرم را سرکردم و به طرفِ خونه خواهرم راه افتادم. سرِ کوچه "صمد" را دیدم. یک سبد روی دوشش بود. تا من را دید، انگار دنیا را به او داده باشند، خندید و ایستاد و سبد را زمین گذاشت و گفت: «سلام.» 😊✋ 💥 برای اولین بار جوابِ سلامش رو دادم؛ اما انگار گناهِ بزرگی انجام داده بودم، تمامِ تنم می لرزید. مثل همیشه پا گذاشتم به فرار... 🔹 خواهرم توی حیاط بود. پیغام را به او دادم و گفتم: «به خواهرها و زن داداش ها هم بگو.» 🔶 بعد دو تا پا داشتم و دو تا هم قرض کردم و دویدم. می دانستم "صمد" الان توی کوچه ها دنبالم می گرده. می خواستم تا پیدام نکرده، یک جوری گم و گور بشم. ❇️ بین راه داییم رو دیدم. اشاره کردم نگه دارد. بنده خدا ایستاد و گفت: «چی شده قدم؟! چرا رنگت پریده؟!» گفتم: «چیزی نیست. عجله دارم، می خواهم برم خونه.» دایی خم شد و درِ ماشین را باز کرد و گفت: «پس بیا برسونمت.» 🚗 از خدا خواسته ام شد و سوار شدم. از پیچِ کوچه که گذشتیم، از توی آینه بغل ماشین، "صمد" را دیدم که سرِ کوچه ایستاده و با تعجب به ما نگاه می کرد‼️ مهمان بازی های بین دو خانواده شروع شده بود. 🌟 چند ماه بعد، پدرم گوسفندی خرید. نذری داشت که می خواست ادا کند. مادرم خانواده صمد را هم دعوت کرد. 🚎 صبحِ زود سوارِ مینی بوسی شدیم، که پدرم کرایه کرده بود، گوسفند را توی صندوق عقبِ مینی بوس گذاشتیم تا برویم امامزاده ای که کمی دورتر، بالای کوه بود. 🐑 ماشین به کُندی از سینه کشِ کوه بالا می رفت. راننده گفت: «ماشین نمی کِشد. بهتر است چند نفر پیاده شوند.» 🔷 من و خواهرها و زن برادر هایم پیاده شدیم. صمد هم پشت سرِ ما دوید. خیلی دوست داشت در این فرصت با من حرف بزند، امّا من یا جلو می افتادم و یا می رفتم وسطِ خواهرهام می ایستادم و با زن برادرهام صحبت می کردم. 🚫 آه از نهادِ صمد درآمده بود... 🕌 بالاخره به امامزاده رسیدیم. گوسفند رو قربانی کردن و چندنفری گوشتش را جدا و بین مردمی که اون حوالی بودن تقسیم کردن. قسمتی را هم برداشتن برای ناهار، و آبگوشتی بار گذاشتن.🍜 🌳 نزدیکِ امامزاده، باغِ کوچکی بود که وقف شده بود. چندنفری رفتیم توی باغ. با دیدن آلبالوهای قرمز روی درخت ها با خوشحالی گفتم: «آخ جون، آلبالو!» صمد رفت و مشغولِ چیدنِ آلبالو شد.🍒 🔸 چند بار صدام کرد برم کمکش؛ امّا هر بار خودم را سرگرمِ کاری کردم. خواهر و زن برادرم که این وضع را دیدن، رفتن به کمکش. 💝 صمد مقداری آلبالو چیده بود و داده بود به خواهرم و گفته بود: «این ها را بده به قدم. اون که از من فرار می کنه. این ها را برای اون چیدم. خودش گفت خیلی آلبالو دوست داره.» ⭕️ تا عصر یک بار هم خودم رو نزدیکِ صمد آفتابی نکردم. 🔹 بعد از اون، صمد کمتر به مرخصی میومد. مادرش می گفت: «مرخصی هاش تمام شده.» گاهی پنج شنبه و جمعه می آمد و سری هم به خونه ما می زد. 🎁 امّا برادرش، ستار، خیلی تندتند به سراغ ما میومد. هر بار هم چیزی هدیه میاورد. یک بار یک جفت گوشواره طلا برام آورد. خیلی قشنگ بود و بعدها معلوم شد پولِ زیادی بابتش داده. 💵 ⌚️یک بار هم یک ساعت مچی آورد. پدرم وقتی ساعت را دید، گفت: «دستش درد نکنه. مواظبش باش. ساعتِ گرون قیمتیه. اصلِ ژاپنه.» نویسنده؛ ✍ ادامه دارد ... @shahidhojatrahimi •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
عاشق اند... آنها خداست❤️ شاگردان کلاس درسِ (ع)اند💫 معلم اند و درسشان 🕊 آنها مسلح اند به سلاح 👌 مسافرند و مقصدشان ، است😍 مستحکم اند و تکیه گاهشان 💕 ای کاش ما هم مثل 🌷بودیم ... 🆔 @shahidhojatrahimi
4_5899870787808002507.mp3
16.47M
دعای کمیل باصدای سیدمهدی میرداماد هدیه به همه ی شهداوشهیدحجت الله رحیمی @Shahidhojatrahimi
💠 #اَلسَّلامُ_عَلَيْكَ_يا_اَباعَبْدِاللَّهِ 🌷هر گاه شهدا را در شب جمعه یاد کردید، آنها شما را نزد اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند. 🌹 #شهید_مهدی_زین_الدین 📹👆 #شهید_جواد_حسناوی #شهید_حجت_الله_رحیمی @Shahidhojatrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرکه درشب جمعه ده مرتبه این دعارابخواند...... عکس بازشود... @Shahidhojatrahimi
🔰 فضیلت شب جمعه ❤️ امام باقر علیه السلام: 💠 خداوند هرشب جمعه تا صبح از عرش ندا میدهد: 💎 آیا بنده مؤمنی نیست که قبل از طلوع فجر مرا برای دنیا و آخرتش بخواند ، تاجوابش دهم؟ 💎آیا بنده مؤمنی نیست که ازگناهانش توبه کند تا توبه او را بپذیرم؟ 💎 آیا بنده مؤمنی نیست که ازنظر روزی درتنگنا باشد و ازمن درخواست افزایش کند تا رزقش را زیاد کنم؟ 💎 آیا مؤمن بیماری نیست که شفای خود را بخواهد ، تا شفایش دهم؟ 📕وسائل الشیعه/ج۵/ص۷۳ @shahidhojatrahimi🌸🌹
♦️ از زبان امیر_محمد 7 ساله فرزند 🍃 شهیدی که ازش فقط یک برگشت😭😭 🔸بابا میاد به خونه و به ما همش سرمیزنه بعضی شبا ،ازشب تا صبح بابام تو خوابم میاد پیشم وهی میره. دوباره میاد خونه منو می بینه و باز میره🚶. تو بهم هیچی نگفت، فقط منو میدید خوشحال می شد. 😍 چند بارم تو روز دیدم تو خونه ست و داره وارد اتاقم میشه، از اتاقم میاد بیرون ما رو هم نگاه می کنه☺️، اما اون لحظه هرچی به بقیه میگم نگاه کنین، رو نمی بینن😔، فقط خودم می بینمش،نمیدونم برا چی این جوریه!! 💔 https://eitaa.com/shahidhojatrahimi
از واجبات دین جواب سلام واجب‌ترک شده ایی که‌در فضای مجازی از همه جا بیشتر از همه جا به فراموشی سپرده میشود خصوصی ادمین‌ کانالها که میروی برای پیشنهاد یا انتقاد جواب سلام را نمیدهند اونوقت کار فرهنگی و شهدایی نیز میکنند درگیر مستحبات ترک‌واجبات عجب آدمهایی عجیبی هستیم اللهم الرزقنا اخلاص