eitaa logo
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
2.2هزار دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
12.8هزار ویدیو
106 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 🦋 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟» پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که دلواپس حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم می‌برمت درمانگاه.» از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم می‌دانست در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شود و نمی‌خواست دل من بلرزد که چفیه خونی زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟» در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :«حاج قاسم نمی‌ذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری داعشی‌ها رو دست به سر می‌کنه تا هلی‌کوپترها بتونن بیان.» سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!» اشکی که تا روی گونه‌ام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«می‌خوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!» و از چشمان شکسته‌ام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کرده‌ام که با لبخندی دلربا دلداری‌ام داد :«ان‌شاءالله محاصره می‌شکنه و حیدر برمی‌گرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله‌هایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است. دلم می‌خواست از حال حیدر و داغ دلتنگی‌اش بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمی‌داد. با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی‌اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون اسلحه بیارن!» نفس بلندی کشید تا سینه‌اش سبک شود و صدای گرفته‌اش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه‌ها شهید شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه‌هایی که آمریکا واسه کردها می‌فرسته دست ما بود، نفس داعش رو می‌گرفتیم.» سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا می‌جنگیم! فقط سید علی خامنه‌ای و حاج قاسم پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت می‌داد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت. محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :«سنجار با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها می‌کرد، آخر افتاد دست داعش!» صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمی‌خواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد. در میان انگشتانش نارنجکی جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمی‌ذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!» دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمی‌کردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با آرامشی شیرین سوال کرد :«بلدی باهاش کار کنی؟» من هنوز نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او اضطرابم را حس می‌کرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دست‌تون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای داعش به شهر باز شد...» و از فکر نزدیک شدن داعش به ناموسش صورت رنگ پریده‌اش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.» با دست‌هایی که از تصور تعرض داعش می‌لرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد. این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا می‌گرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمنده‌اش به پای چشمان وحشتزده‌ام افتاد :«ان‌شاءالله کار به اونجا نمی‌رسه...» دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، به‌سختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پله‌های ایوان پایین رفت. او می‌رفت و دل من از رفتنش زیر و رو می‌شد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد. عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بی‌حال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما شیر دارید؟»... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد 🌸 ══════°✦ ❃ ✦°══════ @Shahidhojatrahimi ❤️
🌸 امام صادق علیه السلام : نماز شب ،چهره را زیبا و اخلاق را نیکو و بوی بدن را پاک و خوش و روزی را فراوان و بد هکاری را ،ادا و هم وغم را بر طرف می سازد و دیده را جلا می بخشد. رساله لقاء الله ص185 امام صادق ع فرمود: خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده شود، بر اهل آسمان چنان می درخشد که ستارگان بر اهل زمین می درخشد. @Shahidhojatrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 شهدایے که روزی معلم بودند 🔹️ انتشار به مناسبت شما همیشه الگو و معلم ما هستید♥️ @Shahidhojatrahimi
4_5850471714646919309 (1).mp3
731.3K
اَللّهُمَّ‌اَذِنْتَ‌لى‌فى‌دُعآئِکَ‌وَمَسْئَلَتِکَ... 🥀 خودت‌خواستن‌رابه‌ماآموخته‌ای🌿 🌸 💫 🤲🏻 @Shahidhojatrahimi
1_28100627.mp3
3.95M
🎧🎧 🌾یادمون بده سبک بال مثل پر بگیریمـ🕊 🌾چی میشه حسین پای عشقـ❣ یه روز بمیریم 🎤🎤 🌷 @shahidhojatrahimi
🔴احساس میکنم که گم شده امـ😔 میشود مرا کنید⁉️ ○⭕️گم شده ام؛ درکجا❗️ بیش از همه در خودم.. شما را به آن تفحصم کنید. ○⭕️آخر که چه⁉️ مگر نه این است که از آمدم و به خاک میروم؟ پس چه بهتر که خاکی بروم دیگر ندارم ★قلبمـ❤️ پر از حب دنیاست ★چشمانم که هنوز گریان است😭 ★دستانم هنوز به سوی ★پاهایم هنوز در است ★گوشهایم هنوز نوایتان را میشنود 🎧 💥پس تا دیر نشده به داد این برسید.... شما را به سر بندهایتان تفحصم کنید😭 ... 🌙 @shahidhojatrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 ماه رمضان آمده ای یارڪجایی ای روح سحرمعنے افطارکجایی   ای صاحب این ماه عزیزدل حیدر عالم شده از هجر تو بیمارکجایی .. .. ❤️ @shahidhojatrahimi
♥️ هر زَمـــانے ڪہ روزه مےگیــرم بیشتر مےڪنم هواے این متصــل ڪرده روزه ام را بہ روضہ هاے حسین 🥀 🌤 @shahidhojatrahimi
گذشتی از روز های خوش جوانی‌ات! دعا کن برایم تا این جوانی، مرا به بازی نگیرد @shahidhojatrahimi