🌹#با_شهدا|شهید سید محمد علوی
✍️ غبطه
▫️پدر سید محمــد بیمارستان بستری شده بود. اونم وقتی میومد توی بیمارستان، نسخه بیماران رو میگرفت و میرفت داروخونه. وقتی بر میگشت توی دستش چند تا پلاستیک دارو بود. اونها رو میبـرد و میگذاشـت کنار تخـت مریـضها. هرچـه هـم صداش میزدند کـه بیاد پـول داروهـا رو ازشون بگیره، قبول نمیکـرد....از نگاه مریضها میشد فهمید که چه غبطهای مــیخورن بــه پدر و مادر سید محمــد، به خاطر داشتن چنین پسری...
📚 ستارگان حرم کریمه ۲۹، کتاب شهید سید محمد علوی🥀
@shahidhojatrahimi
🌹#با_شهدا|شهید سید محمد علوی
✍️ غبطه
▫️پدر سید محمــد بیمارستان بستری شده بود. اونم وقتی میومد توی بیمارستان، نسخه بیماران رو میگرفت و میرفت داروخونه. وقتی بر میگشت توی دستش چند تا پلاستیک دارو بود. اونها رو میبـرد و میگذاشـت کنار تخـت مریـضها. هرچـه هـم صداش میزدند کـه بیاد پـول داروهـا رو ازشون بگیره، قبول نمیکـرد....از نگاه مریضها میشد فهمید که چه غبطهای مــیخورن بــه پدر و مادر سید محمــد، به خاطر داشتن چنین پسری...
📚 ستارگان حرم کریمه ۲۹، کتاب شهید سید محمد علوی🥀
@shahidhojatrahimi
🌹#با_شهدا|شهید مدافع حرم محمد کامران
✍️ عروسی بدون گناه
▫️دوست نداشت جشن عروسی برگزار کنیم. دوست داشت بدون گناه بریم سر خونه زندگیمون. دلایل خودش را هم داشت که از نظر من دلایل بدی نبود هر چند رضایت محمد هم برایم شرط بود. آنقدر ذوق شروع زندگی را داشتیم که به سرعت وسایلمان را چیدیم و خیلی زود برای سفر آماده شدیم. چون جشن نگرفتیم، ولخرجی کردیم و سفرمان به مشهد هوایی بود. آن هم دو هفته! حسابی ریخت و پاش کرده و عروسیمون بدون گناه انجام شد.
📚 راوی: همسر شهید مدافع حرم محمد کامران
@shahidhojatrahimi
#با_شهدا
🍃تسبیحاتحضرتزھرا(س)
روبدونِ تسبیحبگید..!
👋بابندبندھایِانگشتکهبگی
روزقیامتهمینابهحرفمیان
شهادتمیدنکهباهاشونذکرگفتی☘
🥀شهید حمید سیاهکالی
#با_شهدا
💠کمی خاک تربت اباعبدالله علیه السلام را با مقداری خاک بجا مانده از استخوان های شهدا را در
هم آمیخته بود. بوی عجیبی داشت.
🔹می گفت: در جیبم عطر نمیگذارم که مبادا بوی خوش آن را از بین ببرد
قبل از هر سخنرانی آن را به مشام می کشید و بر صورت و لب هایش می مالید. انگار مست می
شد. صحبت هایش همیشه در دل ها نفوذ می کرد.
✨می گفت: لب هام را که به خاک شهدا تبرک می کنم، خودشون حرف هایی رو که باید بزنم به
زبونم جاری میکنن...
🔸حجت الاسلام و المسلمین ضابط
@shahidhojatrahimi
🌹#با_شهدا|شهید یوسف گلکار
✍️ خرید عروسی
▫️برای خرید عروسی رفتیم بازار، خانواده هر کاری کردند یوسف حلقه برنداشت و گفت: طلا برای مرد حرامه و من نمیخواهم از همین حالا زندگیام بر پایه حرام باشه... یوسف هر وقت میوه یا خوراکی واسه منزل میخرید، میگذاشت توی یک پلاستیک سیاه، میگفت ممکن است کسی ببیند و هوس کند، ولی توان خرید نداشته باشد...
📚 راوی: همسر شهید
@shahidhojatrahimi
#با_شهدا
🔸علی برای خودش لباس نمی خرید. هیشه آنچه که داش را مرتب و تمیز نگه میداشت.
✴️یک بار برای مدرسه اش کت خریدم؛ اما علی آن را نپوشید. میگفت: مادر برایم لباس معمولی بخر. در مدرسه بعضی از بچههای یتیم هستند، خیلی ها فقیرند، دلم نمیآید من لباس نو بپوشم و آنان نداشته باشند.
💠شهید علی هاشمی
#شهدا
@shahidhojatrahimi
#با_شهدا
🔸دَستش توی عملیات قطع شـده بود.
یه روز که اومدم خونه دیدم لباس کثیف رو شسته،
بهش گفتم: مادر برات بمیره!
چطور با یک دست اینها رو شستی؟
🔵گفت: مادر! اگه دو تا دستم رو هم نداشتم
باز وجدانم راضی نمیشد کـه من خونه باشم
و شما زحمت شستن لباسها رو بکشی...
🌷شهید علی ماهانی🌷
@shahidhojatrahimi
#با_شهدا🌙
گاهی باید مکث کرد،
روی لبخندهایت
نگاه هایت...
هرکدامشان پیامی دارند
که می تواند نجات دهنده ی
حال وروز این روزهایمان باشد ...🌱
#برادر_شهیدم
#شهید_حجت_الله_رحیمی
#سلام_صبحتون_شهدایی
@shahidhojatrahimi
#با_شهدا
✨سرباز که بود، دو ماه صبح ها تاظهر آب نمی خورد.
نماز نخوانده هم نمی خوابید.
🔰می خواست یادش نرود که دوماه پیش یک شب نمازش قضا شده بود‼️
🌷یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری، ص۸
@shahidhojatrahimi
#با_شهدا
☘دو سه روزی بود می دیدم توی خودش است. پرسیدم « چته تو؟ چرا این قدر توهمی؟ »
🔹گفت « دلم گرفته. از خودم دل خورم. اصلا حالم خوش نیست.» گفتم :همین جوری ؟
🔸گفت نه. با حسن باقری بحثم شد. داغ کردم. چه می دونم ؟ شاید باهاش بلندحرف زدم. نمی دونم. عصبانی بودم.
🔹حرف که تموم شد حسن فقط بهم گفت مهدی من با فرمانده ه ام این جوری حرف نمی زنم که تو با من حرف می زنی. دیدم راست می گه. الان دو سه روزه کلافم. یادم نمی ره.»
@shahidhojatrahimi
#شهیدانه
#متن
یه موتور گازے داشت 🏍
که هرروز صبح و عصر سوارش میشد
و باش میومد مدرسه و برمیگشت .
یه روز عصر ...
که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت❗️
رسید به چراغ قرمز .🚦
ترمز زد و ایستاد ‼️
یه نگاه به دور و برش کرد 👀
و موتور رو زد رو جک
و رفت بالای موتور و فریاد زد :🗣
الله اکبر و الله اکــــبر ...✌️
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .😳
اشهد ان لا اله الا الله ...👌
هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید 😂
و متلک مینداخت😒
و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد 😳
که این مجید چش شُدِه⁉️
قاطی کرده چرا⁉️
خلاصه چراغ سبز شد🍃
و ماشینا راه افتادن🚗🚙
و رفتن .
آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟
چطور شد یهو؟؟!! حالتون خُب بود که؟!!
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت👀
و گفت : "مگه متوجه نشدید ؟ 😏
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود
که عروس توش بی حجاب نشسته بود 😖
و آدمای دورش نگاهش میکردن .😒
من دیدم تو روز روشن ☀️
جلو چشم امام زمان داره گناه میشه ❌
به خودم گفتم چکار کنم
که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه .
دیدم این بهترین کاره !"👌
همین‼️✌️
🎌برگےازخاطراتشهیدمجیدزین الدین🌟
هر جوری که میتونی جلوی گناه رو بگیرید💔🙂
#با_شهدا ✨🌹
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج ✨🌸
@shahidhojatrahimi