روزی سلطان به وزیر گفت سه سوال میکنم فردا اگر جواب دادی ، هستی وگرنه عزل میشوی
1⃣ سوال اول: خدا چه میخورد؟
2⃣ سوال دوم: خدا چه میپوشد؟
3⃣ سوال سوم: خدا چه کار میکند؟
وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود . غلامی #دانا و #زیرک داشت . وزیر به غلام گفت سلطان ۳ سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم . غلام گفت جواب هر سه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم و سومی را فردا...
1⃣ اما خدا چه میخورد؟ خداوند غم بنده هایش را میخورد
2⃣ اینکه چه میپوشد؟ خدا عیب های بنده های خود را می پوشد
3⃣ اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم.
فردا وزیر و غلام نزد #سلطان رفتند . وزیر به دو سوال جواب داد ، سلطان گفت درست است ولی بگو جواب ها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟
#وزیر گفت این غلام من انسان #فهمیده ایست . جواب ها را او داد . گفت پس لباس وزارت را در بیاور و به این غلام بده ، غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد.
بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ #غلام گفت آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند؟!
خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند . چه #تعبیر زیبایی ...
❄ لطفا مطالب را با لینک کانال منتشر کنید
❄ همراه ما باشید
@shahidhojatrahimi
🌷 #خاطرات_شهدا 🌷
💠سردار خیبر
🔸↫یه شب خواب بودم که تو خواب دیدم دارن در میزنن . در رو که باز کردم دیدم #شهیدهمت با یه موتورتریل جلو در خونه وایساده و میگه #سوارشو بریم .
🔹↫ازش پرسیدم کجا گفت یه نفر به #کمک ما احتیاج داره . سوار شدم و رفتیم . سرعتش زیاد نبود طوری که بتونم آدرس #خیابون ها رو خوب ببینم
🔸↫وقتی رسیدیم از خواب پریدم .
از چند نفر پرسیدم که #تعبیر این خواب چیه گفتن خوب معلومه باید بری به اون آدرس ببینی کی به #کمکت احتیاج داره .
🔹↫هر جوری بود خودمو به اون #آدرس رسوندم و درزدم . دررو که باز کردن دیدم یه #پسرجوون اومد جلوی در . نه من اونو میشناختم نه اون منو .
🔸↫گفت: بفرمایید چیکار دارید ؟
ازش پرسیدم که با #شهیدهمت کاری داشته؟؟ یهو زد زیر گریه . گفت چند وقته میخوام #خودکشی کنم .
🔹↫دیروز داشتم تو خیابون راه می رفتم و به این فکر میکردم که چه جوری خودم رو #خلاص کنم که یه دفعه چشمم اوفتاد به یه تابلو که روش نوشته شده بود #اتوبان_شهیدهمت .
🔸↫گفتم میگن شماها #زنده اید اگه درسته یه نفر رو بفرستید سراغم که من از خودکشی منصرف بشم . الان شما اومدید اینجا و میگید که از #طرف شهید همت اومدید ...
🌷 #شهید_حاج_ابراهیم_همت 🌷
📚برگرفته از کتاب شهیدان زنده اند
@Shahidhojatrahimi
#خاطرات_شهدا 🌷
💠↫از همان روزی که به #خواستگاریام آمد، مطمئن بودم علیرضا #باشهادت🌷 از پیش من میرود. از قبل اینکه بخواهد بحث #سوریه را پیش من مطرح کند.
💠↫وقتی که هشت ماهه #باردار بودم یک شب خواب دیدم همسرم برای مأموریت به #عراق رفته و شش ماه میشود که خبری از ایشان نیست
💠↫تا اینکه بعد از شش ماه یکی از داییهایم خبر آورد که #علیرضا مجروح شده و به حرم #امام_حسین(ع) پناه برده و آنجا پیدایش کردهاند.
💠↫دقیقاً همین خواب به نوعی برایم #تعبیر شد. چون هنگام #شهادت من شش روز از ایشان خبر نداشتم و داییهایم به من خبر دادند که #شهید شده است.
💠↫بعد طوری رفتار میکرد که مطمئن بودم شهید میشود. حتی زمانی که داشت وسایلش را جمع میکرد و گفت میخواهم به #سوریه بروم، من گریه میکردم و میگفتم تو اگر بروی #شهیدمیشوی.
راوی: همسـرشهید
#شهید_علیرضــا_نـوری 🌷
@shahidhojatrahimi