🖌 #خاطرات
عاشق شهید همت بود.
یکبار در جلسه خواهران بسیج، دیدم خواهران در یک طرف میز نشسته اند او هم همان طرف اما چند صندلی آن طرف تر نشسته است طوری که در مقابل خواهران نباشد و چهره در چهره نباشند.
می گفت: نمیخوام رودرروی خانمها باشم
طوری مینشینم که عکس #شهید_همت هم در مقابلم باشه.
حاج قاسم میگفت این شهید منو یاد حاج همت می انداخت.
🌹#شهید_محمدحسین_محمدخانی
شادی روحش #صلوات
🌹 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
@Shahidhojatrahimi
🖌 #خاطرات
رابطه ایشان با فرزندانش مثل رابطه یک مادر با فرزند شیرخواره اش بود و جانش و 3 فرزندش؛ درطول 20 سال زندگی مشترک با وجود مشغله کاری فراوان هیچ وقت نشد تولد بچه ها را فراموش کند یا بدون هدیه به خانه بازگردد، با بچه ها بازی میکرد مثل یک دوست بچه ها را تشویق به نماز وعبادت می کرد، به حدی بود که همه اقوام و آشنایان می گفتند؛ خوشا به سعادتت با چنین همسر و فرزندانی.
🌹 #شهید_محسن_الهی
🌹 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
@Shahidhojatrahimi
🖌 #خاطرات
کار همیشگی اش بود..
لباس نظامی اش را که می پوشید دست به سینه می گذاشت و سلام به امام حسیـــــن (علیه السلام) می داد.
بعد هم رو به عکس حضـــــرت آقا می ایستاد و احترام نظامی می گذاشت.
بهش گفتم : مگه آقا شما را می بیند که همیشه احتـــــرام میذاری.
بهم گفت : وظیفه ی من احتـــــرام به حضـــــرت آقاست حتی اگر به ظاهر ایشان من را نبینند.
ایشان در فرازی از وصیت نامهاش نوشت:
تشنه ی نابودی صهیونیست بوده و هستم و بهترین روزم، روز نابودی صهیونیست است.
#شهید_مدافع_حـرم_مسلم_خیزاب
🌹 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
کانال شهیدحجت الله رحیمی
🔽⏺🔽⏺🔽⏺🔽⏺🔽
@Shahidhojatrahimi
🌹 #شهید_محمود_تاج_الدینی
🖌 #خاطرات
پس از انجام عملیاتی در حال بازگشت به مقر بودیم و برف بسیاری در منطقه باریده بود. در همین حین کفشهای محمود در از پایش درمیآید. او برای اینکه در آن سرما و لحظههای خطرناک گردان را معطل خود نکند پا برهنه ادامه مسیر میدهد و به کسی چیزی نمیگوید.هنگام که به مقر رسیدیم با تماشای پاهای سرمازده او تعجب کردیم.پاهایش با اینکه روی برف راه رفته بود اما تاول زده بود.
🔹 راوی؛همرزم شهید
🌹 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
@Shahidhojatrahimi
🖌 #خاطرات
برادر شهید :
اصغر هميشه با روي خوش با مردم برخورد مي کرد و هنگامي كه به منزل مي آمد، ابتدا پاي مادر را مي بوسيد و ايشان را تكريم مي كرد، به همين خاطر مادرم هميشه او را دعا مي كرد.
🌹 #شهید_سیداصغر_فاطمی_تبار
@Shahidhojatrahimi
🖌 #خـــاطرات
خیلی کم خانه بود . ولی همان وقت کمی هم که پیش خانواده می گذرانید ، سرشار از مهربانی و ایمان و محبت و آرامش بود. روزهایی که خانه بود ، در کار خانه کمک می کرد.
یک روز صبح دیدم پایین شلوارش را تا کرده آستین ها را بالا زده و رفته در آشپزخانه.
ازش پرسیدم : حاج آقا ، چرا اینطوری کرده ای؟
گفت: به خاطر خدا و برای کمک به شما.
بعد هم وضو گرفت و شروع کرد به جمع و جور کردن وسایل ها. ناراحت شدم. رفتم که نگذارم کاری کند. چون می فهمیدم چقدر سخت است ،
تا آمدم وارد آشپزخانه شوم ،در را به رویم بست و گفت:
خانم ،بروید بیرون ، مزاحم نشوید .
پشت در التماس می کردم : حاج آقا، شما را به خدا ، بیایید بیرون. من ناراحت می شوم .خجالت می کشم.
می گفت: چیزی نیست. الان تمام می شود.
آشپزخانه را مرتب کرد. ظرف ها را چیده بود سر جایش . روی اجاق گاز را تمیز کرده بود. بعد شلنگ آورد و کف آشپزخانه را شست. در را که باز کرد ، آشپزخانه شده بود مثل دسته گل . نمی دانستم چه بگویم. تکیه داده بودم به دیوار ،
گفتم: آخه چرا این کار را می کنی من خجالت می کشم .
گفت : می خواستم من هم کمی کمکتان کنم. از من ناراحت نباشید .
محبتش را به من این طوری نشان می داد....
🌹 #شهیدصیاد_شیرازی
📗 یادگاران
🌹 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
@Shahidhojatrahimi
🖌 #خاطرات
چند روز که صداشو نمیشنیدم دلم میگرفت...
پر مشغله بود یعنی خودش دورشو شلوغ کرده بود...
یه بار از اداره با من تماس گرفته بود
صحبتمون به درازا کشید
میشناختمش که وسواس داره
با خودم گفتم یادآوری کنم بهش که از اداره زنگ میزنه....
بهم گفت نگران نباش...
یه صندوق گذاشتم اینجا تلفنای شخصی رو حساب میکنم بیشتر از معمولش هم تو صندوق میذارم....
🌹 #شهید_هادی_باغبانی
@Shahidhojatrahimi
🖌 #خاطرات
ازش پرسیدند:
چرا اسمِ جهادیـت رو گذاشتی"کاظــم" ؟
گفت : چون امام موسی کاظم(ع)مظلوماند و اونجوری که باید خیلی ازشون یــاد
نمی کنیم
🌹 #شهید_علی_حسین_سعد
@Shahidhojatrahimi
🌹 #شهید_مهدی_نوروزی
🖌 #خاطرات
یکی از کارهایی که خیلی دوست داشتم نماز خواندن پشت سر آقا مهدی بود، ما حتی نماز صبح را هم جماعت می خواندیم ، اگر یک روز بدون من نماز می خواند ناراحت میشدم و گله میکردم. وقتی مهدی را نمیدیدم مریض میشدم، قلبم درد می گرفت ، سردرد می گرفتم ، ولی وقتی میدیدمش خوب میشدم، این جور موقع ها می گفت : "فکر کنم مریضی هایت احساسی هست"
زمانی که محمد هادی فرزندم بدنیا آمد ، مهدی #غسل_شهادت انجام داد ، می گفت دوست دارم بچه ام را با غسل شهادت بغل بگیرم، لحظه ای که صدای محمد هادی را موقع بدنیا آمدنش شنیدم تنها دعایی که بعد از ظهور امام عصر (عج) کردم، دعا برای شهادت آقا مهدی بود، نمی دانم چرا آن دعا را کردم، مهدی خیلی در کارهای مربوط به محمدهادی کمکم می کرد ، مثل پروانه دورم می چرخید.
🌹 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
🆔 @shahidhojatrahimi
🖋 #خـــاطرات
قبل از شروع مراسم عقد ، علی آقا نگاهی به من کرد و گفت :
شنیدم که عروس هرچه از خدا بخواهد ، اجابتش حتمی است .
گفتم ، چه آرزویی داری؟
درحالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود ، گفت: اگرعلاقهای به من دارید و به خوشبختی من می اندیشید ، لطف کنید از خدا برایم شهادت بخواهید .
از این جمله تنم لرزید.
چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود.
سعی کردم طفره بروم ؛ اما علی آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم ، ناچار قبول کردم .
هنگام جاری شدن خطبه عقد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به علی دوختم ؛
آثار خوشحالی در چهرهاش آشکار بود.
مراسم ازدواج ما در حضور شهید آیت الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد.
نمیدانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت الله مدنی همه به فیض شهادت نائل شدند...
همسر فاتح سوسنگرد ، سردار
#شهیدعلی_تجلایی
🌹 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
🆔 @shahidhojatrahimi
1_45359602.mp3
4.86M
🎙بشنویم
👌آقارسول دو نشانه داشت تو شهادتش ...
«صلى الله عليكِ يا فاطمه الزهراء»
🏴 ايام شهادت حضرت زهراء سلام الله عليها تسليت باد.
▪️آجرك الله يا صاحب العصر و الزمان
#خاطرات
✍ #خاطرات
در دوران تحصیل برای كمك به بابای پیر مدرسه كه كمر و پاهایش درد می كند
نیمه های شب قبل از اذان صبح به مدرسه می رود...
و كلاس ها و حیاط را تمیز می كند...
و به خانه برمی گردد.
مدتها بعد بابای مدرسه و همسرش
در تردید می مانند كه جن ها به كمك آنها می آیند...
و در نیمه شبی « عباس»
را می بینند كه جارو در دست مشغول تمیز كردن حیاط است...
🌹 #شهید_عباس_بابایی
🌹 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
🆔 @shahidhojatrahimi
✍ #خاطرات
حسین قبل از آخرين عمليات
درخواب ديده است صاحب فرزند پسری مي شود...
و با اينكه اقوام براي عرض تبريك
به خانه شان رفته اند اما وی از حضور در خانه و ديدن فرزند امتناع نموده...
و در موقع بیداری
عنوان مي كند كه قطعا موفق به ديدن خانواده ام نخواهم شد وشهيد خواهم شد...
ايشان صاحب فرزند پسری بنام مجتبي مي شود
اما شهيد هيچگاه موفق به ديدن فرزندش نمی شود...
🌹 #شهید_حسین_رضایی
🌹 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
🆔 @shahidhojatrahimi
✍ #خاطرات
سال 85 با علی در سیرجان کار می کردیم . روز عاشورا گفت : یه حاجت دارم و می خواهم یک گوسفند قربانی کنم . در خانه یکی از بچه ها گوسفند را ذبح کردیم . وقتی داشتیم گوشتش را تقسیم می کردیم .
علی گفت : دیشب خواب دیدم #سوره_صف را با صوت زیبایی دارم می خوانم . تعبیرش چیه ؟ تعبیرش می دونی چیه ؟ به کتاب تعبیر خواب رجوع کردیم که دیدیم امام صادق علیه السلام فرموده اند : هر کس سوره صف را در خواب بخواند سرنوشتش به #شهادت ختم می شود.
🌹 #شهید_علی_عسگری
🌹 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
🆔 @shahidhojatrahimi
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🖋 #خاطرات
حمید آقا میگفت :
سینه زَنی خوبه وَلی با تامل
با درس گیری از امام...
می گفت همینطور
سینه نزنید
توجه ڪنید تو خودتون
پرورشش بدید...
خدا نکرده برای خالی
کردن هیجانات نباشه!
اشک بریزید
چون باعث پاکی دل میشه...
غم اهل بیت برای روح
خودمون خوبه؛
مگه نشاط بعد از هیئت رو ندیدید...
✍ راوی؛ همسر مکرمه شهید
🌹 #شهدا_را_فراموش_نکنیم
🆔 @shahidhojatrahimi
✍ #خاطرات
من اجازه نمیدادم شهید خیزاب زمانی که محاسن خود را اصلاح میکنند آن را دور بریزند و نگه میداشتم تا در آب روانی بریزم، چند باری قبل از شهادتشان فرصت نشده بود که برویم و محاسنشان را دور بریزیم و محمدمهدی این مسئله را میدانست، یک روز که با گریه از من اصرار کرد آنها به پسرمان دادم که ببیند و به محض دیدنشان گریهاش شدت گرفت و ساعتها روی آنها خوابید تازه آن لحظه من روضه حضرت رقیه(س) را درک کردم که لحظهای که ایشان طلب پدر کرد سر پدر را برایش بردند.
شهید مدافع حرم مسلم خیزاب
#به_یاد_فرزندان_شهدا
@Shahidhojatrahimi
شهید روز🌷
شهید رضا دادبین
#خاطرات
یک هفته پس از شهادتش،
هنوز از زخم کتفش خون می آمد😔
وقتی پدر بالای جنازه ی رضا رسید، هنوز از زخم کتفش خون می آمد.
پدر فوری یک پارچه آورد و به خون آغشته کرد.
گفت:
👈می خواهم این پارچه رو به منتقم خون شهداء، حضرت مهدی علیه السّلام هدیه کنم😔.
و این عکس همان پرچم متبرک به خون شهید است در دست پدر😭....
که اکنون در موزه ی دفاع مقدس استان کرمان نگه داری میشود...
شهادت 2اردیبهشت سال61
یادش بخیر و گرامی باد🌷
@shahidhojatrahimi
#خاطرات
پدرم همیشه دعایش میکرد و می گفت: «بابا ا گر
دردی را از دردمندی برداری، دنیا و آخرت همه مان آباد است». هروقت احمد خداحافظی میکرد که به جبهه برود، میگفت: «خدا پشت و پناهت. برو بابا و سلام من را هم به همه رزمنده ها برسون». مادرم هم با همه سختی هایی که در نبود احمد تحمل میکرد، همیشه برای سلامتی اش دست به دعا بود و نذر میکرد صحیح و سالم برود و برگردد.
به روایت حسن کاظمی(برادر شهید)
@shahidhojatrahimi
#خاطرات
#شهید_عباس_بابایی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هروقت النگوهایم را می دید ناراحت می شد و می گفت:«خانم!اگر یه زن و دختر فقیری اینها را تو دستت ببینن و حسرت بخورن،جواب خدا را چی می دی؟این همه فقیر توی این جامعه هست.مگه خانم زینب کبری(س) النگو دستش می کرد...»
شادی روح شهدا و سيدالشهداء #صلوات.🌷
@shahidhojatrahimi
✍ #خاطرات
🌷سال 85 با علی در سیرجان کار می کردیم. روز عاشورا گفت: یه حاجت دارم و می خواهم یک گوسفند قربانی کنم. در خانه یکی از بچه ها گوسفند را ذبح کردیم .
🌷وقتی داشتیم گوشتش را تقسیم می کردیم
علی گفت: دیشب خواب دیدم #سوره_صف را با صوت زیبایی دارم می خوانم. تعبیرش چیه ؟ تعبیرش می دونی چیه ؟
🌷به کتاب تعبیر خواب رجوع کردیم که دیدیم امام صادق علیه السلام فرموده اند: هر کس سوره صف را در خواب بخواند سرنوشتش به #شهادت ختم می شود.
#شهید_علی_عسگری🌷
#شهید_مدافع_حرم
@shahidhojatrahimi
چه خنده های قشنگی
به لب نشانده ای
ای #یـــار
چه #خاطرات که مانده
ماندگار افق های ناکجا آباد ..
و من انگار #بیدارم
و شعر شهــ🌷ــادت می خوانم!!
مرا به خود برسان💞
دلم برای تبسم هایت تنگ💔 است..
#شهید_حجت_الله_رحیمی
#سلام_صبحتون_بخیر
@shahidhojatrahimi
💠منتظرت هستم
یک روز بعد از #شهادت عبدالمهدی، دلم خیلی گرفته بود💔
گفتم بروم سراغ آن دفتری که #خاطرات مشترکمان📖 را در آن می نوشتیم.
به محض باز کردن دفتر، دیدم برایم یک نامه💌 با این مضمون نوشته بود:
#همسر عزیزم، من به شما افتخار می کنم که مرا سربلند و #عاقبت_به_خیر کردی و باعث شدی اسم من هم در فهرست #شهدای_کربلا نوشته شود. آن دنیا #منتظرت_هستم😍❤
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی 🌷
@shahidhojatrahimi
🔹رسول خیلی به قرآن اهمیت می داد و علاقه داشت.
کلاس اول ابتدایی که رفت ,همون روز اول مدرسه رفته بود و به ناظم مدرسه گفته بود که من می خوام سر صف قرآن بخونم .
من همیشه شبها موقع خواب که می شد , می خواستم براشون قصه بگم ;می گفتم اول یه سوره کوچیک از قرآن بخونیم و شما هم تکرار کنید و بعد قصه بگم براتون. به این ترتیب بود که سوره های کوچیک قرآن رو حفظ شده بودند.
📚نقل از مادر شهید رسول خلیلی
#خاطرات
#شبتون_شهدایی🌙
@shahidhojatrahimi
بخون رفیق👇
اومد بهم گفت:میشه ساعت ۴ صبح بیدارم کنی
تا داروهامو بخورم....❓
ساعت ۴ صبح بیدارش کردم تشکر کرد🙂
بلند شد از سنگر رفت بیرون...
بیست الی بیست و پنج دقیقه گذشت
اما نیومد....
نگرانش شدم رفتم دنبالش دیدم یه قبر کنده!
توش نماز شب میخونه زار زار گریه میکنه...😭
بهش گفتم:مرد حسابی تو منو نصف جون کردی....
میخواستی نماز شب بخونی چرا به من دروغ گفتی
مریضم و میخوام داروهامو بخورم...!!
برگشت گفت:خدا شاهده من مریضم 💔
من ۱۶ سالمه ....🙂
چشمام مریضه ....🚶♂
چون توی این ۱۶ سال امام زمان (عج) رو ندیده..💔
دلم مریضه ...🚶♂
بعد ۱۶ سال هنوز نتونستم با خدا ارتباط بر قرار کنم💔
گوشام مریضه ...😔🚶♂
هنوز نتونستم یه صدای اللهی بشنوم....💔
#خاطرات
خاطرات #شهید_احمد_مشلب🌸🌷
راوے: #احمد_سلوم {دوست شهید}
شغل دوممان در محلہ این بود کہ مسجد محل را هر سہ روز تنظیف مےکردیم و دستمزد کارگران از اهداکنندگان جمعآورے مےشد و در این ماه، #شھیداحمـد، پول خودش را قبل از شہادتش بہ کارگران اهدا کرده بود..!❤🌸
#خاطرات
#شهید_احمد_مشلب