دستے تڪـان دادے و
این آخـــرین تــصویـــر تــو بود،
تصویرے ڪــہ مے شود قابش ڪرد و
تمـام عــــمـــر بہ آن نگـــاه ڪــرد و خستہ نشد.
#شهید_رضا_سنجرانی ❤️
#شهید_حسن_قاسمی_دانا ❤️
#شادی روح#شهداصلوات
12.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬کلیپی از #شوخیهای شهیدان مدافع حرم #شهید_حسن_قاسمی_دانا 🌷 و #شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
#حتما_ببینید👌😂😂
@shahidhojatrahimi
✍ #خاطره_شهدا
🌷آهسته پشت دیوار موضع گرفتیم و از صدای پا احساس کردیم #دشمن پشت دیوار اتاق است.
🌷فاصله ما تنها یک دیوار 30، 40 سانتی متری بود. تکفیری ها هم متوجه ما شده بودند و با صدایی #وحشت_زده و خشن گفتند: «مین؟ مین؟» به زبان عربی یعنی (تو کی هستی؟) می خواستند بفهمند که بالاخره خودی هستیم یا غریبه؟
🌷حسن ضامن نارنجک را کشید و آن را داخل حفره دیوار پرت کرد و گفت: «شیعه علی بن أبی طالب امیرالمؤمنین (ع)» نارنجک با صدایی بلند منفجر شد. #ناله تکفیری ها به گوش می رسید.
#شهید_حسن_قاسمی_دانا🌷
#شهید_مدافع_حرم
@shahidhojatrahimi
4.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ڪلیپــــ👆
●اجازه نمیداد کسی به حضرت #آقا اهانت کند.
شدیدا عاشق #ائمه_اطهار، ولایت اقای #خامنه_ای بود..
میگفت هرجا باشم بخاطر عشقم به حضرت اقا و اهل بیت، نمی گذارم کسی #توهینی بکند...
●در خانه چندبار پیش امده بود خانواده های مخالف نظام و رهبری مهمان ما باشند...
می رفت پدرش را راضی میکرد تا تلویزیون را خاموش کند. میگفت نباید اجازه بدهیم موقعیتی پیش بیاید که بخواهند به حضرت #آقا بی احترامی کنند...
همیشه موقعیت ها رو طوری فراهم میکرد
که اجازه ندهد کسی به حضرت اقا توهین کند
حواسش به همه چیز بود...
#شهید_حسن_قاسمی_دانا🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🍃🌷•✾••┈┈•
شادےروح شهدا صلوات
@shahidhojatrahimi
🌱دیدم حسن سرش پایین داره میره مدح امیرالمومنین على علیه السلام رو میخوند من ترکش نشسته بودم .
ترسیدم فقط میتونست دو سه متر جلو رو ببینه گفتم داداش مواظب باش تصادف میکنیم ولى توجه نکرد.
همینطور که میخوند با ناراحتى گفتم سر تو بیار بالا خیلى خطر ناکه باز هم به حرفم توجه نکرد.
داشتم عصبانى میشدم که با جدیت گفت: چه کارم دارى نمیخوام سرمو بیارم بالایک لحظه توجه کردم به دور و برمون دیدم اطوافمون پر از زنهاى بى حجاب میترسید چشمش بیوفته به نامحرم.
#شهید_حسن_قاسمی_دانا🌷
#حجاب🌱
@shahidhojatrahimi
🥀 تو شهر حلب دو تایی سوار موتور میرفتیم.
🥀 دیدم حسن سرش پایین داره میره مدح امیرالمومنین على علیه السلام رو میخوند من ترکش نشسته بودم.
🥀 ترسیدم، فقط میتونست دو سه متر جلو رو ببینه، گفتم داداش مواظب باش تصادف میکنیم ولى توجه نکرد و همینطور که میخوند با ناراحتى گفتم سر تو بیار بالا خیلى خطرناکه باز هم به حرفم توجه نکرد.
🥀 داشتم عصبانى میشدم که با جدیت گفت چه کارم دارى نمیخوام سرمو بیارم بالا، یک لحظه توجه کردم به دور و برمون. دیدم اطوافمون پر از زنهاى بى حجابه. میترسید چشمش بیوفته به نامحرم...
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
@shahidhojatrahimi
تو حلب شبها با موتور، حسن غذا و وسائل مورد نیاز به گروهش میرسوند.
ما هر وقت میخواستیم شبها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم.
یک شب که با حسن میرفتیم غذا به بچههاش برسونیم چراغ موتورش روشن میرفت!
چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناصها بزنند.
خندید.
من عصبانى شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم: مارو میزنند.
دوباره خندید و گفت: مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندی که گفته شب روى خاکریز راه میرفت و تیرهاى رسام از بین پاهاش رد میشد نیروهاش میگفتن فرمانده بیا پایین تیر میخورى در جواب میگفت اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده
و شهید مصطفى میگفت:
حسن میخندید و میگفت: نگران نباش اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده.
و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاق هایى براش افتاد و بعد چه خوب به شهادت رسید...
راوی: شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده 💚
#شهید_حسن_قاسمی_دانا 🕊