❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
،
،
#به_رسم_مصطفی 🌹
.
🔸دوستانش را تشویق می کرد ...
.
🔹هر کسی هر جایی که کار می کرد تشویقش می کرد. اصرار نداشت که طرف را حتما ببرد توی سازمان.توی این چند سالی که از دانشگاه باهم رفیق بودیم شاید فقط یک بار گفت که این تهران خراب شده را ول کن و بیا سازمان.
کارم توی حوزه نفت بود. ازش خبر داشت. هم تشویقم می کرد هم دنبال این بود که اگر می شود کار مشترک بکنیم. می خواست فضاهای دیگر صنعت را را هم تجربه کند.
.
↩ نقل از دوست شهید .
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
🌹 #جـرعہ_اے_از_ڪلام_شـهدا
خـداونـدا؛ ما را حسینے آفریدے..
ما را حسینے زنـده بـدار..
و ما را بہ حـق حسین(ع) بہ #شهـادت برســان...
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن 🌷
🌹 بِسـْــمِ رَبِّـــــ الشُهـَــــدا 🌹
🍃پنج درس از پنج شهید🍃
#شهیدمحمودرضابیضائی :
(شیعه به دنیا آمده ایم تا مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم!)
#شهید_رسول_خلیلی :
(به برادر برادر گفتن نیست! به شبیه شدنه!)
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن :
( ظهور اتفاق می افتد، مهم این است که ما کجای ظهور ایستاده ایم)
#شهید_روح_اله_قربانی :
( شهادت خوب است اما تقوی بهتر است تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا می کند)
#شهید_مصطفی_صدرزاده :
(سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد)
@shahidhojatrahimi
سر قبر نشسته بودم ، باران می آمد🌧 . روی سنگ قبر نوشته بود:
« #شهیدمصطفی_احمدی_روشن»
از خواب پریدم .
مصطفی ازم خواستگاری کرده بود
ولی هنوز عقد نکرده بودیم .
بعد از ازدواج #خوابم را برایش تعریف کردم . زد به خنده😄 و شوخی گفت :
«بادمجون بم آفت نداره»
ولی یکبار خیلی جدی پیاپی اش شدم که
«کی #شهید میشی مصطفی⁉️»
مکث نکرد گفت:« #سی_سالگی»
باران می باریدشبی که خاکش می کردیم
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
#سالروز_شهادت🌷
@shahidhojatrahimi
🔹از حرم #امام_رضا(ع) آمدیم بیرون. نیمه شب بود؛ زمستان❄️. هوا عجیب سرد بود.
🔸پیرمرد میرفت سمت #حرم.
- سلام حاجی!
جوابمان را داد.
🔹از زور سرما خودش را مچاله کرده😖 بود. آب توی #چشمهایش جمع شده بود.
🔸 #مصطفی شال گردنش را باز کرد، انداخت دور گردن پیرمرد.
- حاج آقا! #التماس_دعا.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
@shahidhojatrahimi
#خاطرات_شهدا 🌷
#نان_سنگگ گرفته بودیم و می آمدیم طرف خوابگاه چندتا سنگ به نانها چسبیده بود. مصطفی کندشان و برگشت سمت #نانوایی.
میگفت «بچه بودم، یه بار نون سنگگ خریدم، سنگ هاش رو خوب جدا نکرده بودم؛ بهش چسبیده بود. خونه که رسیدم، بابام سنگ ها رو جدا کرد داد دستم، گفت برو بده به #شاطر. نونواها بابت اینا #پول میدن.»
#شهید_هسته_ای
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidhojatrahimi
میگفت دوست دارم سه تا بچه داشته باشم و اسم دومیشو بذارم عباس
بعد میگفت ابوالفضل بذاریم یا عباس؟
یخورده مکث میکرد
دوباره میگفت نه عباس...
بعد یه بغضی ته گلوش مینشست
به حضرت عباس علاقه ویژه ای داشت.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
@shahidhojatrahimi
■ #شبی_آرام💭
___________________________
ﺳﺮ ﻗﺒﺮی نشسته بوﺩﻡ ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﻣﻲ ﺁﻣﺪ،ﺭﻭی ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮ ﻧﻮشته ﺑﻮﺩ
"شهیدمصطفی احمدی روشن"
ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﻳﺪﻡ،مصطفی ﺍﺯﻡ
ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭی کرﺩه ﺑﻮﺩ ﻭلی
ﻫﻨﻮﺯ ﻋﻘﺪ ﻧﻜﺮﺩه ﺑﻮﺩﻳﻢ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺶ
ﺗﻌﺮﻳﻒ کرﺩﻡ ﺯﺩ زیر ﺧﻨﺪه ﻭ به
ﺷﻮخی ﮔﻔﺖ∶ﺑﺎﺩﻣﺠﻮﻥ ﺑﻢ ﺁﻓﺖ ﻧﺪﺍﺭه
ﻭلی یه ﺑﺎﺭ خیلی ﺟﺪی ﺍﺯﺵ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ:
کی شهید میشی مصطفی؟ﻣﻜﺚ ﻧﻜﺮﺩ
ﮔﻔﺖ:سی ﺳﺎلگی.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﻲ ﺑﺎﺭﻳﺪ،
شبی که خاﻛﺶ می کرﺩﻳﻢ
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
@shahidhojatrahimi
.
تازه دکترا قبول شده بودم،بهش گفتم "#مصطفی تو نمیخوای درستو ادامه بدی؟"
گفت:"موقعیتش برام هست،خود سازمان هم بورس میکنه مارو،ولی داداش ما با همین لیسانسمونم خیلی کارا میتونیم انجام بدیم"
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
@shahidhojatrahimi
#خاطرات_شهدا
اذان گفته بودند. زود مهر برداشتم و رفتم برای نماز.
مصطفی هنوز نیامده بود. برگشتم
مثل همیشه کله اش را کرده بود داخل جا مهری و مهرها رو زیر و رو می کرد.
فوت کرد و یکی را داد دستم.
گفتم: "این چیه؟"
بشکن زد، گفت: "مهر کربلاست. بگیر حالشو ببر!
خیلی وقت ها روی مهرها ننوشته تربت کربلا."
گفتم: "از کجا فهمیدی مهر کربلاست؟"
گفت "مهر کربلا از قیافش پیداست..."
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
#شبتون_شهدایی
@shahidhojatrahimi
باآروزهایش تا شهادت پیش رفت...
#دانشمند_نخبه_جوان
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
🔵 مامانی..🔵
به مادرش می گفت «...مامانی».
پشت تلفن لحنش را عوض می کرد و با مادرش مثل بچه ها حرف می زد.
گاهی وقت ها مادرش که می آمد دم در شرکت، می رفت، دو دقیقه مادرش را می دید و برمی گشت، حتی اگر جلسه بود.
بچه ها تعریف می کردند زمان دانشجویی دکتر هم می خواست برود با مادرش می رفت. بهش می گفتیم «...بچه ننه».
👈 شهید مصطفی احمدی روشن
📚 كتاب شهيد مصطفی احمدی روشن ، ص 73
@shahidhojatrahimi
مصطفی هراسان از خواب بیدار شد،
ولی دیدم داره میخنده ...🤔
علت رو که سوال کردم،
گفت:
خواب دیدم که بالای یک تپه ایستادم
امام زمان(عج) رو دیدم
آقا دست روی شانهام گذاشت
و گفت: مصطفی! از تو راضی هستم!🙂
🌿خاطرهازشهیدمصطفیاحمدیروشن
#جان_فدا
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
#لبیک_یا_خامنه_ای
@shahidhojatrahimi
#مصطفی_برگزیده_خدا🌸🍃
شاگرد اخلاق آیت الله خوشوقت بود. یک بار به حاج آقا گفت:
🔷"ذکری به من یاد بدهید که من شهید شوم."
حاج آقا گفته بود: الان فقط وظیفه شما این است که آنجا(سایت نطنز) خدمت کنید. خدمت شما در آنجا ظهور آقا امام زمان (عج) را نزدیک می کند.
🔷در کار خیلی اذیت می شد. کارش زیاد بود. کمتر به خانه می آمد اما به خاطر خدا تحمل می کرد. او در لیست ترور منافقین و صهیونیست ها بود.
یک روز صبح بلند شد، دیدم چهره اش برافروخته است!
گفتم: "چه شده؟!"
نمی گفت. اصرار کردم. حال عجیبی داشت.
بعد هم گفت:
🔷" در خواب #امام_زمان_(عج) را دیدم. امام به من فرمودند: من از شما راضی ام."
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌹
@shahidhojatrahimi
از آدمهای سیاسی کشور زیاد انتقاد میکرد. میگفت: فلان کار اشتباه بوده، فلان کار درست بوده. بهش میگفتم: تو که هیچکی رو نذاشتی بمونه، آخر سر طرفدار کی هستی؟ میگفت: فقط آقا؛ هر چی آقا بگه. گاهی وقتها که دلش میسوخت میگفت: آرزوم اینه سرم رو بذارم روی سینهی آقا و دردِدلهایی رو که نمیتونم به کسی بگم، بهش بگم.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
@shahidhojatrahimi