eitaa logo
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
2.1هزار دنبال‌کننده
33هزار عکس
14.3هزار ویدیو
108 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
✳ تأثیر 📌 از همسایگان بود. اخلاق ناپسندی داشت. عده‌ای از بچه‌ها حتی از او وحشت داشتند. هیچ‌کس حاضر نبود به او نزدیک شود. ابراهیم اما مانعی نمی‌دید. رفت و با او رفیق شد. مشکل مالی‌اش را هم حل کرد. آن‌قدر در او نفوذ کرد که شد عاشق ، عاشق علیهم السلام. 📚 برگرفته از کتاب ⭐ مجموعه‌ی ۱۱ 👤 بر اساس زندگی سردار 📖 ص ۱۰۷ ❤ @shahidhojatrahimi
✳ آقا سید شما یه چیزی بگو! 🔻 سیدابوالفضل کاظمی یکی از دوستان می‌گوید: «برف شدیدی باریده بود. وقتی قطار دوکوهه وارد ایستگاه تهران شد، ساعت دو نیمه‌شب بود. با چند نفر از رفقا حرکت کردیم. علی‌اصغر را جلوی خانه‌شان در خیابان طیب پیاده کردیم. پای او هنوز مجروح بود. فردا رفتیم به علی‌اصغر سر بزنیم. وقتی وارد خانه شدیم، مادر اصغر جلو آمد و بی‌مقدمه گفت: «آقا سید شما یه چیزی بگو!» بعد ادامه داد: «دیشب دو ساعت با پای مجروح پشت درِ خانه تو برف نشسته اما راضی نشده در بزنه و ما رو صدا کنه! صبح که پدرش می‌خواسته بره مسجد، اصغر رو دیده!» بله بسیجیان خمینی این‌گونه بودند. مدتی بعد این سرباز دین و میهن در منطقه‌ی عملیاتی شلمچه به شهادت می‌رسد و همچون مادر بی‌نشان سادات، زهرای مرضیه (س) بی‌نشان می‌شود. 📌 پ.ن: از راست: حاج حسین سازور، شهید علی‌اصغر ارسنجانی و سیدابوالفضل کاظمی 📚 برگرفته از کتاب | سیره‌ی علما و شهدا در احترام به والدین 📖 صفحات ۶۶ و ۶۷ ❤ #⃣
✳️ می‌دانی شاه از کجا شاه شد؟! 🔻 یکی از محافظان اهل یکی از شهرستان‌ها بود. زمانی که ابتدای برداشت گلابی بود، از آن شهرستان برای آن محافظ گلابی نوبرانهٔ خیلی تروتمیزی فرستاده بودند. او هم گفته بود که آن‌ها را به شهید رجایی بدهند. اطرافیان آن گلابی را شستند و روی میز ایشان گذاشتند. شهید رجایی وقتی ظرف گلابی را دیدند، پرسیدند: «این گلابی را چه کسی آورده است؟» معرفی کردند و وقتی محافظ آمد، شهید رجایی گفتند: «من از شما تشکر می‌کنم اما می‌دانید شاه از کجا شاه شد؟ از همین‌جا. وقتی فصل برداشت گلابی شد، نوبرانه‌اش را برای او آوردند. اگر فرصتی ایجاد شد، برای او خاص بود. اگر امتیازی می‌خواستند بدهند، به او دادند و آرام‌آرام شاه مملکت شد. شما اگر می‌خواهی به من خدمت کنی هر چند وقت یک بار بیا و به من بگو آقای محمدعلی رجایی، فرزند عبدالصمد، اهل قزوین، یادت نرود که زمانی دوره‌گرد بودی و دست‌فروشی می‌کردی. هر چند وقت یک بار بیا و این را به من بگو.» 📚 از کتاب «عاشورائیان منتظر در آوردگاه فتنه» 📖 صفحات ۲۱۲ و ۲۱۳ 👤 ❤️
❤️ وقتی از سفر کربلا برگشت مادر پرسیده بود چه چیزی از امام حسین خواستی؟ مجید گفته بود یک نگاه به حضرت ابالفضل کردم و یه نگاه به گنبد امام حسین، گفتم آدمم کنید. مجید هیچ وقت اهل نماز و روزه و دعا نبود‌، اما سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شد‌، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت می‌خواند و حتی نماز صبحش را نیز اول وقت می خواند، خودش همیشه می‌گفت نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده که این طور عوض شده‌ام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم. در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی شده بود همیشه زمزمه لبش «پناه حرم، کجا می‌روی برادرم» بود؛ همیشه ارادت خاصی به حضرت زینب (سلام الله علیها) داشت. ✍خواهر شهید مجید قربانخانی