eitaa logo
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
2.2هزار دنبال‌کننده
31.6هزار عکس
12.7هزار ویدیو
106 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
#شهید_دیالمه: ⭕️در هر شغلی که هستیم اگر ذره‌ای👌 #عدم_خلوص در ما باشد، امروز سقوط نکنیم #فردا سقوط
🌷 🔰اگه بخوایم پنج نفر👥 رو تو انقلاب اسلامی جوان حزب اللهی بدونیم✅ یکی از اونا بدون شک 🌷 است. 🔰عمرش کوتاه بود، زیاد. هم مبــ💥ـارزه کرد، هم مناظره. هم با شاه👑 هم با گروهک ها. هم کف خیابون، هم پشت . 🔰دیالمه یک بچه تمام عیار در انتظارات امام و آقا بود. یعنی متخلق به اخلاق و ، متنعم به آگاهی💬 و بصیرت و متشخص به روحیه 👌 🔰خیلی قشنگ لباس👕 می پوشید؛ فوق العاده تمیز و مرتب. کت و شلوارش ساده، تمیز✨ واتو کشیده بود. کفش هایش👞واکس خورده. محاسنش و زیبا و همیشه شانه زده. خودش همیشه 😌 🔰دیالمه روی بچه ها کار نمی کرد❌ روی عقل💭 و خرد آن ها کار می کرد. به همین خاطر آن ها راهشان را انتخاب می کردند✔️ و چون می دانستند چه کار دارند می کنند، می ایستادند. 🌷 @shahidhojatrahimi
❣﷽❣ 📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 3⃣1⃣ 📝هر وقت هم که دلم برای پدر و مادرم تنگ می شد، آزاد بودم یکی دو هفته بروم اصلاً سخت نمی گرفت. از اصفهان هم که بر می گشتم، می دیدم زندگی خیلی مرتب و تمیز✨ است. لباس هایش را خودش می شست و آشپزخانه را می کرد. 📝گاهی که حوصله مان سر می رفت، با حسن و حوری می رفتیم گردش🚘 جاده ی فرودگاه جای باصفایی بود. گُل کاری قشنگی داشت. دانشگاه شیراز هم همینطور. بیرون که می رفتیم، حسن و مشغول صحبت از کارشان می شدند. 📝گاهی آن قدر در مورد کار و و رژیم حرف می زدند که من و حوری حوصله مان سر می رفت😕حوری می گفت: بابا ول کنین دیگه! همش فلان فرمانده چی گفت، فلان افسر این کارو کرد، اوضاع اینطور و اونطوره. بسه دیگه. دوساعته که من و فقط داریم شمارو تماشا می کنیم. 📝حسن و یوسف هم می خندیدند😄 و عذر خواهی می کردند. تئاتر را خیلی دوست داشت. شیراز که بودیم، من را زیاد تئاتر🎭 می برد. یکبار نمایشی رفتیم که اسمش «نوبان و زار» بود. یوسف می گفت یک نوع درمان بیماری های روحی با موسیقی است. جنوبی یا سیستانی بودند انگار. 📝فکر کردم لابد یک جور تئاتر مثل بقیه ها است و بازیگرها می آیند روی صحنه و بازی می کنند. ولی هر چه صبر کردم، خبری از بازیگرها نشد😐 فقط دو سه نفر روی سِن نشسته بودند و ساز می زدند و نورپردازی صحنه هم، هم آهنگ با صدای سازشان🎶 عوض می شد. از اول تا آخر نمایش همین بود. فقط گاهی ریتم موسیقی را عوض می کردند. 📝یوسف گفت: اینا همه حرف تویش هست. برای روح و روان ازش استفاده می کنند، توی مراسمی به اسم زار. انگار خوشش آمده بود. جمعیت👥 هم زیاد آمده بودند. ولی من که چیزی ازش نفهمیدم. به نظرم خیلی و غریب بود. 📝پسرمان حامد، به دنیا آمد. زایمانِ مشکلی داشتم. خیلی طول کشید. همه نگران حالم بودند. خانم دکتر خیلی از روحیه ی یوسف خوشش آمده بود☺️ بعدها به من گفت: شوهرت بدون اینکه مثل بقیه سروصدا کنه وشلوغ بازی در بیاره، خیلی آروم نشسته بود و برای جون تو قرآن و دعا📖 می خوند. 📝خیلی دنبال اسم گشتیم و آخرش اسم را از توی یک کتابِ اسم درآوردیم. هردومان خوشمان آمد‌‌. آن موقع این اسم خیلی تک بود👌 ... @shahidhojatrahimi
🍃🌺🍃🌺🍃 🍁مهریه مون حسن بود... هفت سفر عشق💖مکه و کربلا وسوریه و... که تموم سفرها رو دوتایی با هم رفتیم.خیلی به اهمیت می داد. میگفت: مسلمون باید ظاهرش هم بوی مسلمونی بده... خیلی هم بود. 🍁خیلی به وادکلن و این چیزا اهمیت می داد. رو بچه ها هم خیلی تاکید داشت و میگفت باید باشن.هیچ وقت صدای را نشنیدم،نماز شبش،زیارت عاشورا و🏴 نماز اول هیچ وقت ترک نشد. 🌷 🌷 @Shahidhojatrahimi