eitaa logo
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
2.2هزار دنبال‌کننده
31.6هزار عکس
12.7هزار ویدیو
106 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺دیوانه می شوم به تو تا فکر می کنم 🔻وقتی به شما فکر می کنم 🔺این لطف فاطمه است که 🔻اقا فقط به فکر می کنم😔 (علیه السلام) @Shahidhojatrahimi
🍃🌹🍃🌸🍃🌹🍃🌸🍃🌹🍃 گفت: چیکار داری میکنی؟🤔 گفت: دارم قبر میسازم برا خودم تو مسجد😳😳🤔 گفت : قبره کوچیک نیست؟😢 گفت: قرار من با امام حسین🌹 اینه که سرم قطع شه،😭😭جنازمو که میارن قبره به همین قد بسه.😔😭 رفت جبهه و اومد سرش قطع شد بود. جنازه رو که اوردن دیدن قد قبریه که باید. همین جوری بوده ....😔 گفت : خیلی دوس دارم شهید شم یعنی میشه ؟😭😭 نگاش میکردیم، چه حرفا میزنه!...😏 بچه ها شهدا برای خدا ناز میکردن😔😔😭 برای امام حسین ناز میکردن 😭 امام حسینم نازشونو میخرید...❤️🌹 داشت جعبه مهمات ها رو جابه جا میکرد میذاشت تو ماشین 😉یدفعه جعبه مهمات ترکید منفجر شد،😔 گرد و خاک که تموم شد دویدیم سمتش دیدیم سرش قطع شده افتاده اون ور 😔😭 نگاه کردیم ظهر عاشوراست 😔 چرا شهدا دل ادم و میبرن؟😭😭 سیم اینا وصله ..... . شیرعلی سلطانی🌹 @Shahidhojatrahimi
4_5859371359330633042.mp3
5.92M
اربابمه اون که روح لحظات زندگیمه🌹🍃 🎤حاج حسین سیب سرخی #میلاد_سرداران_کربلا_مبارک_باد🌺🍃 #یاحسین....🌺🍃 #یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃 🆔 @shahidhojatrahimi
یا اباعبدالله الحسین ... در لحظه ی ورود به «ماه خدا» فقط یک #یاحسین گویم و حکم طهارت هست @shahidhojatrahimi
❣بہ فدای شور و شین #شهـدا 🕊❣اسم رمز #یاحسین شـهـدا ❣هرکه باشیم و به هرجا برسیم 🕊❣زیر دِینیم، زیر #دِینِ_شـهدا #یاد_شهدا_با_صلوات🌺 #شبتون_شهدایی🌙 @shahidhojatrahimi
🌸🍃 میگویند سری را که درد نمیکند😥 دستمال نمیبندند، ولی سر من درد میکند برای سربندی که نام مقدس تو روی آن حک شده باشد😔✋ " یا حسین 💚🌹💚 /ʝסíꪀ➘ |❥ @shahidhojatrahimi
اي آب فرات از كجا مي آيي؟ ناصاف ولي چه با صفا مي آيي! خود را نرساندي به لب خشك حسين💔 ديگر به چه رو به كربلا مي آيي!😔 آب فرات کربلا... #یاحسیـــــن😭😭😭😭 @shahidhojatrahimi
#یاحسین... #ترکش‌هایی که پیکر #محمودرضا را شبیه پیکر #سیدالشهدا (علیه‌السلام ) نقاشی کردند. #احمدرضا برادر #شهید_محمودرضا_بیضائی درباره خاطره ملاقات با پیکر برادرش گفت: عمیقا غبطه می‌خوردم به وضعی که پیکرش داشت. سخت احساس کردم حقیر شده ام در برابرش. بی‌اعتبار زیر لب گفتم: «ماشاالله برادر.‌ای والله. حقا که شبیه حسین (علیه‌السلام ) شده‌ای.»، اما با آن همه زخم در پهلو بیشتر شبیه زهرا (سلام الله علیها) بود. چه می‌گویم؟... هیچ کس نمی‌دانست حرف آخری داشته یا نه. #یازهرا...🌹 @shahidhojatrahimi
🌸🌾 ↯♢↯ 🌷(۱) هر وقت بر سر قبرم آمدید سعی کنید یک روضه از (ع) و یا حضرت زهرا (س) بخوانید و مرا به فیض بالای گریه برسانید. 🌹(۲) هر وقت قصد داشتید خیری به بنده حقیر برسانید آنرا به هیئت های مذهبی به عنوان کمک بدهید. 🌼(۳) در کفنم یک سربند (ع) و تربت کربلا قرار بدهید. 🌸(۴) تا می‌توانید برای حضرت حجت (عج) دعا کنید که بهترین دعاهاست 💐(۵) پیرو باشید و هیچگاه این سید مظلوم حضرت آقا آقا را تنها نگذارید....♡ ▓مــــدافــــع‌حــــرمـ↯⇩↯ 💔🍃 @shahidhojatrahimi
✍️ 🦋 💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمنده‌ها بود و دل او هم پیش جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق و !» سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! به‌خدا اگه نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط می‌کرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف و روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!» 💠 تازه می‌فهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن سرشان روی بدن سنگینی می‌کرد و حیدر هنوز از همه غم‌هایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از چیزی نگفته بود؟» و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شیشه چشمم را از گریه پُر می‌کرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. 💠 ردیف ماشین‌ها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم می‌کرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای بردم :«چطوری آزاد شدی؟» حسم را باور نمی‌کرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه می‌کنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را می‌پوشاندم و همان نغمه ناله‌های حیدر و پیکر کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!» 💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناک‌تر از بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و می‌کرد من می‌شنیدم! به خودم گفت می‌خوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به‌خدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!» و از نزدیک شدن عدنان به تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط مرا نجات داده و می‌دیدم قفسه سینه‌اش از هجوم می‌لرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟» 💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشین‌ها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع ، من و یکی دیگه از بچه‌ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، کردن و بردن سلیمان بیک.» از تصور درد و که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخ‌های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله می‌کرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و می‌خواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.» 💠 از که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم (علیهم‌السلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچه‌مون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف می‌زنی بیشتر تشنه صدات میشم!» دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمی‌کردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود. 💠 مردم همه با پرچم‌های و برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانه‌مان را به هم نمی‌زد. بیش از هشتاد روز در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشق‌ترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم. ✍️نویسنده: ══════°✦ ❃ ✦°══════ @Shahidhojatrahimi ❤️
📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 4⃣1⃣ 📝سال پنجاه و چهار📆 از یوسف خواستند برود ؛ پادگان لویزان، گارد شاهنشاهی یوسف تردید داشت. با استادش و چند نفر دیگر مشورت کرد. گفتند: به صلاح است که برود تا شک هایی که تا به حال ساواک به او داشته، از بین برود. 📝می گفتند: موقعیت خوبی است. یوسف هم قبول کرد و رفتیم تهران. خیابان دماوند، یک خانه🏡 اجاره کردیم که طبقه ی بالایش هم یک افسر با خانمش زندگی می کرد. سال اولی که تهران آمدیم، سخت ترین دوران زندگی من بود. همان غربت و که ازش می ترسیدم‌ و به خاطر همان هم نمی خواستم با یک نظامی ازدواج کنم😢 سرم آمده بود. باید بنشینم و کتاب ها بنویسم از آن غربت. 📝یوسف ساعت⏰ شش صبح می رفت سرکار و پنج بعد از ظهر می آمد خانه. توی این مدت من همه اش بودم. هیچ برنامه و سرگرمی ای نداشتم. البته حامد بود و سرم به او گرم بود، ولی او هم هشت نه ماهه بود و هم صحبتی نداشتم 📝از تنهایی خیلی میترسیدم😰 از اینکه یک نفر یکدفعه بیاید توی خانه و من تنها باشم. تلفن☎️ که نداشتیم جایی راهم که بلد نبودم. همان اتفاقی افتاد که ترسم بیشتر شد 📖زهرا سینی را از توی آشپزخانه برداشت، حوصله اش از چهار دیواری خانه سر رفته بود رفت توی تراس تا گوشت هایی🍖 که صبح خریده بود خُرد کند. توی اتاق بند نمیشد آنقدر نق زد که زهرا بلند شد و آوردش توی تراس گذاشتش روی صندلی بغل دستش و مشغول کارخودش شد 📖حامد میخواست دولاشه و مادرش را تماشا کند اما یکدفعه سنگینیش را جلو داد و صندلی برگشت و حامد خورد زمین، زهرا وحشت زده😱 داد کشید . سر حامد خورده بود به لبه ی تیز سنگ⚡️ باغچه ی کوچیکی که توی تراس بود و مثل فواره از سرش خون میریخت. 📖زهرا مانده بود چه کند سریع حامد را بغل گرفت و سعی کرد کند. هنوز یک هفته نشده بود که آمده بودند تهران، کسی را نمیشناخت، تلفن که نداشتند. دکتر و درمانگاهی هم که نمیشناخت😢 فقط شب اول ورودشان به این خانه با بالایی در حدِّ سلام و علیک آشنا شده بود. آخرش با هول و ولا رفت طبقه بالاو زنگ هسایه شان را زد. فرزانه خانم همراهش آمد و باهم حامد را بردند دکتر. ... @shahidhojatrahimi
4_5924511371667442317.mp3
2.92M
🎵نرفتم کربلا اما شنیدم عالمی داره حآݪ دلمان خراب است بدون کربلا💔 @shahidhojatrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیـمارےِ دورے زڪربلا💚 دارمـ.... تجـــویزِ پزشڪـــِ من حـَــرَمـ🕌 درمانے ستــــ @shahidhojatrahimi
برادرم.... ❗️ دخترانی که در فضای مجازی هستند هم مثل دختران داخل کوچه و بازار نامحرم هستند ⚠️ نباید آنها را لایک کنی ❌دنبال کنی ❌خیره بشی به عکس ها و فیلم هاشون🚫 فضا مجازی است اما نامحرم همان نامحرم ❗️❗️ خواهرم..... در فضای مجازی نامحرم همان نامحرم بیرون از گوشی همراه توست با نامحرم گرم نگیر ⚠️ فضا همان فضاست ✔️ برادرم...! درست است که گذاشتن عکس پروفایل برای شما ایرادی ندارد ❌ اما ممکنه با اون عکسی که گذاشتید دل دختری بلرزد....! دختران هم دل دارند...، حواسمان باشد 🦋 خواهرم صدایت را نازک نکن موقع صحبت با نامحرم اما برادرم شماهم صدایت را خسته نشان نده جلب توجه می‌کند❗️ کاش حقوق متقابل را یاد بگیریم کاش.... 🚶‍♂ (ع) اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج💕 @shahidhojatrahimi
Meysam Motiei - Man Ja Moondam (128).mp3
23.92M
• . من‌جاموندم...💔 . میثم‌مطیعی|🎤| نوحه‌خاطره‌انگیز|🎤| . @shahidhojatrahimi
فـداے آن جـوانے ڪـه در ڪنـار سنگـر با گریـھ گفـت با خنـده فـدا ڪـرد @shahidhojatrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ‌پزشکی، تجویزی‌برای‌قلب‌شکسته‌نداشت . . خوب‌می‌دانند؛ درمان،فقط‌تویی!'..🌱 ❤️ @Shahidhojatrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت مادر شهید آرمان علی وردی از لحظه خاکسپاری پسرش ع ‎‎‌‌‎ @shahidhojatrahimi