eitaa logo
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
2.2هزار دنبال‌کننده
31.8هزار عکس
12.8هزار ویدیو
106 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
اتوبوس شهادت را دیده اید ؟؟؟ مسافر جامانده خانطومان که شهید شد شهیدی که اولین فرزندش بعد شهادتش به دنیا آمد تاریخ ولادت : 66/1/21 تاریخ شهادت : 96/4/18 🌷🍃دلـــتــنـگ شـــهــیدان 👇👇👇 https://eitaa.com/shahidhojatrahimi
💠شهید مدافع حرم هادی ذوالفقاری 🌷هادی خیلی اهل روضه و هیات بود . یک هیات هفتگی داشتند با دوستان هم سن و سالش که هادی در آنجا مداحی می کرد . یک دستگاه اکو داشت که در خانه با آن می خواند و صداشو تنظیم می کرد . الان هم صدای ضبط شده اش هست . ما همیشه با مداحی هایش گریه می کردیم . ما را هم زیاد تشویق به هیات رفتن می کرد . هادی همیشه زمزمه لبش روضه بود و توی خانه ، روی موتور ، در هر حالی که داشت روضه می خوند . حال و هوای عجیبی داشت. @shahidhojatrahimi
1_37459197.mp3
10.6M
👆 👈تقدیم به همه 🌹🍃 ❤️ 🎙حامـــــدزمـــــانـــے👌 🍃یازهراس
🍃🌹🕊🌹🕊🌹🍃 🌹شهیدمحمد مشایخی رودباری: 💠آیاگناهانی که باحضور خداوند انجام می شوند را می توانیم در حضور یک فرد معمولی انجام دهیم؟ چقدر ما بی شرم هستیم! مگرباور نداریم خداوند، حاضر و ناظر است؟ اگر حاضر است ، پس بترسیم و بلرزیم، و هر کار را با حضوراو بدانیم و دست از گناه برداریم. @shahidhojatrahimi 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 💐دوست خوبم : 🔷قبر تنگ و تاریک خانه همیشگی توست 🔷مخصوص خودت،فقط برای تو 👈🏻پنجره ندارد 👈🏻درش هم با ورود تو تا قیامت بسته می شود اجازه نداری غیر از چند متر پارچه،چیز دیگری با خودت ،آنجا ببری❗ 🔹وقتی آنجا نقل مکان کنی،کسی به دیدنت نمی آید❗ 👈🏻کسی برایت ایمیل نمی فرستد❗ گروه های اجتماعی از لیستشان حذفت می کنند❗ مطالبت لایک نمی خورد❗ تنهایک چیز به دردت می خورد❗ ✅نمازهایت.... ✅خیراتت.... ✅ و اعمال نیکت.... حال راستش را بگو❗❗❗ ⛔برای رفتن اماده هستي ؟؟؟ ___________________ 🍂 https://eitaa.com/shahidhojatrahimi
کم غذا و پرکار دایم در حال این بود که بهترین روش تحقیق را یاد بگیرد و در منطقه اجرا کند . فقط انجام وظیفه برایش اهمیت داشت . زمانی که من به عنوان مسوول گردان انتخاب شدم با خنده گفتم : از این به بعد من رییس تو هستم . محمد حسن در جواب جمله زیبایی گفت : (( من می خواهم کار کنم و فرقی نداره مسوول چه کسی باشه )) و واقعا هم همین طور بود و فرقی نمی کرد که چی کاره باشد . تا فرصتی پیش می آمد شروع می کرد به تمییز کردن محل سکونت خودشان و آشغال ها را جمع می کرد تا جایی که بچه ها به شوخی بهش می گفتند ، خلیل آشغالی . یازهراس https://eitaa.com/shahidhojatrahimi
1_45359602.mp3
4.86M
🎙بشنویم 👌آقارسول دو نشانه داشت تو شهادتش ... «صلى الله عليكِ يا فاطمه الزهراء» 🏴 ايام شهادت حضرت زهراء سلام الله عليها تسليت باد. ▪️آجرك الله يا صاحب العصر و الزمان
🔰 #هادی_دلها 🌸با اينكه در سنين بلوغ بود، اما به #دختر و #ناموس مردم نگاه نمی کرد. باطن پاك او برای همه نمايان بود. 🌷 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری 🆔 @shahidhojatrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سکانسی ماندگار از فیلم دلیران تنگستان ....ما همزمان با دو حریف میجنگیم... یکی دشمن مهاجم خارجی... و یکی هم خائنین داخلی... ایکاش فقط با دشمن خارجی میجنگیدیم... ضربه اصلی را خائنین داخلی به ما میزنند... دشمن بهترین راه را برای نابودی استقلال ما انتخاب کرده است: جنگ، تبلیغ ، تطمیع و قحطی ساختگی.... بدبختی اینجاست که عامل اجرای تمامی اینها خائنین معروف داخلی هستند.... #تراژدی_تکرار_تاریخ @Shahidhojatrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سکانسی ماندگار از فیلم دلیران تنگستان ....ما همزمان با دو حریف میجنگیم... یکی دشمن مهاجم خارجی... و یکی هم خائنین داخلی... ایکاش فقط با دشمن خارجی میجنگیدیم... ضربه اصلی را خائنین داخلی به ما میزنند... دشمن بهترین راه را برای نابودی استقلال ما انتخاب کرده است: جنگ، تبلیغ ، تطمیع و قحطی ساختگی.... بدبختی اینجاست که عامل اجرای تمامی اینها خائنین معروف داخلی هستند.... #تراژدی_تکرار_تاریخ @Shahidhojatrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همسر شهید ابراهیمی هژبر •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 و یکم 💠 نمی تونستم حرفی بزنم، فقط یه ریز گریه می کردم😭 انگار این خونه منو به یاد گذشته انداخته بود. دلم واسه روزای رفته تنگ شده بود. هیچکس نمی دونست دردم چیه😐 روی اینو نداشتم بگم دلم واسه شوهرم تنگ شده، تحمل تنهایی رو ندارم، دلم میخواد حالا که صمد نیست پیش شما باشم.😢 💞یه هفته ای میشد که خونه پدرم بودم، هر چند دلتنگ صمد می شدم، اما با وجود پدر و مادر و دیدن خواهر و برادر ها احساس آرامش می کردم☺️😇 🌻یه روز در باز شد و صمد اومد، بهت زده نگاش کردم، باورم نمی شد اومده باشه😳 اولش حس بدی داشتم فکر می کردم الان دعوام کنه😰یا اینکه اوقات تلخی کنه که چرا به خونه پدرم اومدم؟! اما اون مثل همیشه بود، می خندید و مدام حالم رو می پرسید!🙃 از دلتنگیاش می گفت و اینکه چقدر دلش برام شور می زده! می گفت فکر میکردم اتفاق بدی افتاده که انقدر هول می کنم و هر شب خواب بد می بینم! کمی بعد پدر و مادرم اومدن.با اونا هم گفت و خندید و بعد رو به من کرد و گفت: قدم! بلند شو بریم.😊🌷 گفتم امشب اینجا بمونیم! لب گزید و گفت نه بریم!🌹 چادرم رو سر کردم و با پدر و مادرم خداحافظی کردم.👋 دوتایی از خونه اومدیم بیرون و تو راه باهم میگفتیم و می خندیدیم و برام تعریف می کرد. روستا کوچیکه و خبرا زود پخش میشه.همه می دونستن یه هفته ای هست که بدون خداحافظی به خونه پدرم اومدم😶😐 به همین خاطر وقتی من و صمد رو باهم شوخ و شنگ می دیدن با تعجب نگاهمون می کردن🙄😟😐 💥هیچکس انتظار نداشت صمد چنین رفتاری با من بکنه. خودمم فکر می کردم صمد از ماجرای پیش اومده خبر نداره، جلو در خونه که رسیدیم ایستاد و آهسته گفت: قدم جان! شتر دیدی ندیدی. انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده. خیلی عادی رفتار کن، مثل همیشه سلام و احوال پرسی کن، من با همه صحبت کردم و گفتم تو رو میارم و کسی نباید حرفی بزنه. باشه؟!🤗😊🙃 ❇️نفس راحتی کشیدم و وارد خونه شدیم.اونطور که صمد گفته بود رفتار کردم.مادر شوهر و پدر شوهرم هم چیزی به روم نیاوردن. کمی بعد رفتیم اتاق خودمون.صمد ساکی رو که گوشه اتاق بود آورد👝 با شادی بازش کرد و گفت: بیا ببین برات چیا آوردم😉 گفتم: بازم به زحمت افتادی؟! خندید و گفت:😅بازم که تعارف میکنی؟خانم جون قابل شما رو نداره. دو سه روزی که صمد بود، بهترین روزای زندگیم بود. نمیذاشت از جام تکون بخورم! می گفت:تو فقط بشین و برام تعریف کن☺️😌 دلم برات تنگ شده❤️❣ هر روز و هر شب جایی مهمون بودیم! اغلب واسه خواب میومدیم خونه، کم کم در و همسایه و دوست و آشنا به حرف اومدن که : خوش بحالت قدم. چقدر صمد دوست داره☺️🙃🙂 دلم قنج می رفت ازین حرفا؛ اما اون دو سه روز هم مثل برق و باد گذشت😣 عصر روزی که میخواست بره، منو کشوند گوشه ای و گفت: قدم جان! من دارم میرم؛ اما میخوام خیالم از طرفت راحت باشه. اگه اینجا راحتی بمون؛ اما اگه فکر میکنی اینجا بهت سخت میگذره، برو خونه حاج آقات. وضعیت من فعلا مشخص نیست. شاید یکی دو سال تهران بمونم، اونجا هم جای درست و میزونی ندارم تو رو با خودم ببرم؛ ولی بدون دارم تمام سعیم رو میکنم تا زود تر پولی جمع کنم خانه ای 🏡ردیف کنم! من حرفی ندارم اگه میخوای بری خونه حاج آقات😇 برو. با پدر و مادرم حرف زدم اونا هم حرفی ندارن. همه چی مونده به تصمیم تو. کمی فکر کردم و گفتم دلم میخواد برم پیش حاج آقام.اینجا احساس دلتنگی میکنم🙁 خیلی سخت میگذره. بدون اینکه خم به ابرو بیاره، گفت: پس تا خودم هستم برو ساک و رخت و لباست رو جمع کن😊 با خودم بری بهتره🌷 ساکم 👛 رو بستم و با صلح و صفا از همه خداحافظی 👋کردم و رفتیم خونه پدرم. صمد منو به اونا سپرد و خداحافظی کرد و رفت. : بهناز ضرابی زاده ✍ ادامه دارد ... @Shahidhojatrahimi •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•