eitaa logo
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
2.1هزار دنبال‌کننده
33.1هزار عکس
14.3هزار ویدیو
108 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
☑️ 🍂 سردار شهید محمود شهبازی 🏴 قبل از شروع عملیات فتح مبین، به آقای بروجردی گفته بود: برادر محمد! ⚫️ من خیلی نگرانم که مبادا در گذر زمان بار دیگر تاریخ تکرار بشود و بر سر این همان بیاید که بر سر حکومت امیر المومنین (ع) آمد.😔😔 🎍 به همین دلیل هم از خدا می خواهم هر چه زودتر مرا از این دنیا با ببرد تا نمانم و شاهد تکرار تاریخ نباشم.» @shahidhojatrahimi
💌 🔴شهید مدافع‌حرم پدر شهید نقل می‌کنند: یه‌روز با ابراهیم صحبت کردم و بهش گفتم: به دوستم گفته‌ام که پسر من ، ابراهیم ، مدافع‌حرم است. ابراهیم بعد از شنیدن این جمله چنان برافروخته شد و گفت: چرا به مردم میگویی من مدافع حرمم؟ من سربار مدافعان حرمم ؛ باباجان! مدافع‌ِ حرم‌بودن کار هر کسی نیست و لیاقت میخواهد و من سربار اهل بیت‌ام ، نَه مدافع‌حرم ! قول بده که زین پس به کسی نگویی من مدافع حرم هستم! @shahidhojatrahimi
~♥ نانوایۍ محل بسته بود و براۍ خرید نان باید مسافت زیادۍ را طۍ میکردیم.👣 به محسن که تازه از راه رسیده بود، گفتم‌: «مادر جان! نانوایۍ بسته بود؛ میرۍ یه جاۍ دیگه چند تا نون بگیرۍ؟» گفت: «بله، چرا که نه؟»🍃 بعد موتورش را گذاشت داخل حیاط و کیسه را از من گرفت.✨ پرسیدم: «چرا با موتور نمیرۍ؟» گفت: «پیاده میرم. موتور مال خودم نیست؛ بیت الماله» :: شهید_محسن_احمدزاده🦋 :: یاد_شهدا_با_صلوات🌱 @shahidhojatrahimi
📝 🌹 شهید علی‌رضا قلی‌پور 💠علی‌رضا صبح‌ها حدود یک ساعت قبل از اینکه مدرسه‌اش شروع بشه، از خونه خارج می‌شد، می‌رفت لحاف دوزی؛ یک تشک می‌دوخت و بعد می‌رفت . ازش پرسیدم: علی‌رضا، چرا این کار رو می‌کنی؟ بهم گفت: می‌خوام توی هزینه‌های مدرسه‌ام کمک خرج پدرم باشم و حداقل قلم و دفترم رو خودم تامین کنم. @shahidhojatrahimi
📝 🌹شهید محمودرضا بیضایی 💠محمودرضا قبل از ازدواجش همیشه دوست داشت که در آینده دختری داشته باشه و اسمشو بذاره کوثر بعد ازدواجش هم خدا بهش دختری داد و اسمشو کوثر گذاشت. شب یکی از بهش گفتند که امکان تماس با هست نمیخوای صدای کوثر کوچولوت رو بشنوی؟ گفت: از کوثرم گــــــــــذشتم... @shahidhojatrahimi
توی آموزش یه بار که در منطقه حسابی عرق بچه ها رو درآورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت : نکنه فکر کنین که فلانی ما را آموزش میده ، من خاک پاهای شماهام . من خیلی کوچکتر از شماهام اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم. ولی دلش رضا نداده بود و با گریه از همه خواست که دراز بکشن، همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه، همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و دست می کشید به کف پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو پیشانیش می گفت: من خاک پای شماهام .... سردار خیبر 📕 ستارگان خاکی @shahidhojatrahimi
🌟 🔰 شهیدی که زندگی‌اش را فدای امام حسین علیه‌السلام کرد... 📝 ایام محـرّم که می‌شد، سید منصـور تمام دارایی خود‌ش رو می‌داد به تکیه‌ی محل ، و خرجِ مراسم عزاداری حضرت سیـدالشهدا علیه‌السلام می‌کرد. وقتی هم بهش اعتـراض کردم ، گفت: بـرای امـام حسیـن علیه‌السلام ، دادنِ سـر و جان هم کم است، چه رسد به پول ... ✍🏻 خاطره‌ای از زندگی شهید سیدمنصور جوادیون اصفهانی 📍منبع: کتاب سیرت شهیدان، صفحه ۱۲۶ @shahidhojatrahimi
📝 🌹شهید عباس بابایی 💠نیروی هوایی که بود، ماهی یک بار به دیدار ما می‌آمد، وقتی هم که به ما می‌آمد، مستقیم به زیرزمین می‌رفت تا ببیند ما چی داریم و چی نداریم. وقتی گونی برنج و یا حلب روغن را می‌دید، می‌گفت: «مادر! اینها چیه که اینجا انبار کردید؟! ... خیلی ها نان خالی هم ندارند بخورند، آنوقت شما ...» خلاصه هرچی که بود جمع می‌کرد و می‌ریخت توی ماشین و با خودش می‌برد، به می‌داد @shahidhojatrahimi
📝 🌹شهید سیدمجتبی نواب‌صفوی 💠وسط سخنرانی‌اش گفت: برام یه شمع بیارین. شمع رو که آوردند، روشن کرد و گفت: درِ اتاق رو کمی باز کنین. در اتاق که باز شد، شعله‌ی شمع، با وزش باد کمی خم شد. سید مجتبی گفت: مومن مثل این شعله شمع است و معصیت و حتی اگه به اندازه وزش نسیمی باشه، رو به طرف چپ و راست منحرف کرده و از صراط الهی دور می‌کنه. @shahidhojatrahimi
♥️| مادر شهید نقل می‌کنند: مبنای همه زندگی ابوالفضل قرآن بود؛ همیشه به من سفارش می‌کرد اگر مشکلِ حل‌نشده‌ای داشتم، به قرآن رجوع کنم. اخلاق و روحیاتش در راستای قرآن بود. کارهایش دلنشین بود، زیرا مأنوس با قرآن بود. هر زمان که خلوت می‌کرد، به اولین چیزی که پناه می‌برد، قرآن بود و به واقع این قرآن است که از ما حفظ و نگهداری می‌کند. 💚 🌷 @shahidhojatrahimi
| 🌟 شهیدی که زندگی‌اش را فدای امام حسین علیه‌السلام کرد... 📍ایام محـرّم که می‌شد، سید منصـور تمام دارایی خود‌ش رو می‌داد به تکیه‌ی محل، و خرجِ مراسم عزاداری حضرت سیـدالشهدا علیه‌السلام می‌کرد. وقتی هم بهش اعتـراض کردم، گفت: بـرای امـام حسیـن علیه‌السلام، دادنِ سـر و جان هم کم است، چه رسد به پول ... یاد شهدا با صلوات🌷 @shahidhojatrahimi
✨ موقع رفتن بهش گفتم: برو داداش،ولی برگـرد...🙃🍂 یه لبخندی زد و گفت: من دیگه برنمیگردم...😊✋🏻 گفتم:نزن این حرفو،تو بچه ڪوچیک داری...😔 یه دست زد به گردنش و گفت: این گردنو میبینے؟! ...💔😇 ✨🌱 @shahidhojatrahimi