🔻نغمهای در باد
📃روایتی از شهید #حمیدرضاعابدینیزادگان، قاری نوجوان کاشمری و شهید راه جهاد
🌷تولد نغمهای در کویر
شب، آرام در آغوش کاشمر فرو میرفت. ستارهها، همچون فانوسهای کوچک، بر دامن آسمان کویری این شهر میدرخشیدند. باد، آهسته از میان تاکستانها عبور میکرد و بوی انگورهای رسیده را در کوچههای خاموش میپراکند. در همین شبهای پربرکت، علیرضا چشم به جهان گشود.
مادرش بعدها همیشه میگفت:
«آن شب، بادی ملایم در حیاط پیچید و صدای اذان از مسجد محله بلند شد. وقتی تو را در آغوش گرفتم، حس کردم که این صدا، در جانت خانه کرده است.»
علیرضا، از همان روزهای کودکی، به صدای اذان و تلاوت قرآن گوش میسپرد. وقتی مادرش، در گوشهای از خانه، قرآن میخواند، او آرام میشد، انگار این آیات، همان لالاییهایی بودند که جانش را نوازش میدادند.
🌷صبحی که از کوههای بینالود طلوع کرد
صبح، آرام از کوههای بینالود پایین میغلتید و بر دامنههای سبز کاشمر بوسه میزد. بوی نان تازه در کوچههای باریک پیچیده بود، و خورشید، با گامهایی نرم، از گلدستههای حرم علیابنموسیالرضا (ع) در قلب این شهر کهن عبور میکرد.
در یکی از خانههای سادهی این شهر، پسری نوجوان، با چشمهایی پر از اشتیاق و دستی که آرام بر صفحات مصحف میلغزید، خود را برای روزی دیگر آماده میکرد. نامش علیرضا بود، اما شاید بهتر بود او را «نغمهی خاموشان» بخوانند؛ چرا که با وجود لکنتی که گاهی بر کلامش سایه میانداخت، هنگام قرائت قرآن، صدایش به زلالی چشمههای کوهستانی، جاری و بیوقفه بود.
در مدرسه، گاهی نگاههای تمسخرآمیز همکلاسیها را بر شانههایش حس میکرد. کلمات، گاهی بازیگوشی میکردند و در میان راه، گره میخوردند. اما همین که به آیات الهی میرسید، گرهها باز میشدند، کلمات همچون پرندگان مهاجر، آزادانه از گلویش پرواز میکردند.
معلم، روزی با حیرت پرسید:
«علیرضا، چطور ممکن است هنگام خواندن قرآن، هیچ لکنتی نداشته باشی؟»
لبخندی زد و گفت:
«وقتی قرآن میخوانم، انگار زبانم را خدا میگرداند، نه من.»
🌷زمین جهاد، آسمان سخاوت
علیرضا، اما فقط در واژهها و نواها خلاصه نمیشد. قلبش، همچون دشتهای باز کاشمر، سرشار از سخاوت بود. او نمیتوانست ببیند که دستی خالی بماند یا چشمی از فقر و نداری، خاموش و ناامید شود.
هرگاه فرصتی پیش میآمد، در کارهای جهادی شرکت میکرد. خانههای کاهگلی که ترک برداشته بودند، چهرههای معصومی که لباسهای کهنه بر تن داشتند، چاههای خشکیدهای که تشنگی روستا را فریاد میزدند—همه و همه، او را به حرکت وامیداشتند.
«مگر نه اینکه خدا در قرآن گفته فَأَمَّا ٱلْیَتِیمَ فَلَا تَقْهَرْ؟»
این آیه را هر بار که دست کودکی را میگرفت، در دلش زمزمه میکرد. در میان آجرچینیها، در کمک به پخش بستههای معیشتی، در ساختن سقف برای خانهای که از باران میلرزید—او نه فقط دستی یاریرسان، بلکه نوری در میان تاریکیها بود.
🌷نغمهای که در آسمان خواهد پیچید
کاشمر، سرزمین سروهای استوار و تاکستانهای پربار، شاهد پرورش روحی بود که هیچ مانعی، حتی لکنت زبان، نمیتوانست سد راهش شود. علیرضا نهتنها قاری قرآن، بلکه قاری زندگی بود؛ کلماتی که گاه بر زبانش میشکستند، در عملش به کمال میرسیدند.
و روزی خواهد آمد که صدای تلاوت او، همچون نسیمی که از دشتهای کاشمر میگذرد، در جهان طنینانداز شود؛ صدایی که دیگر هیچ گرهی نخواهد داشت، چرا که حقیقت را میخواند، و حقیقت، همیشه جاری است.
کوتاه نوشتی از:
✍#سیدفخرالدین_موسوی
#جهادگران_آسمانی
#خادمان_بی_پلاک
🌷 دبیرخانه کنگره ملی شهدای جهاد وخدمت
https://eitaa.com/shahidjahadi