🌹شهدا زنده اند ( کرامات شهدا بعد از شهادت)
شفای مادر
حدود بیست سال پیش در ایام محرم پایم ضربة شدیدی خورد؛ به طوری که قدرت حرکت نداشتم. پایم را آتل بسته بودند. ناراحت بودم که نمی توانستم در این ایام کمک کنم. نذر کرده بودم که اگر تا روز عاشورا خوب شوم، با بقیة دوستانم دیگ های مسجد را بشویم و کمکشان کنم. شب عاشورا رسیده بود و هنوز همان طور بودم. از مسجد که به خانه رفتم، حال خوشی نداشتم. زیارت را خواندم و کلی دعا کردم. نزدیکی های صبح بود که گفتم مقداری بخوابم تا صبح با دوستانم به مسجد بروم.
در خواب دیدم در مسجد (المهدی(عج)، بلوار امین قم) جمعیت زیادی نشسته اند و من هم با دو عصا زیر بغل بودم. یک دستة عزاداری در حال ورود به مسجد بود. جلوی دسته، شهید «سعید آل طه» داشت نوحه می خواند. با خود گفتم: اینکه شهید شده بود! پس اینجا چه کار می کند؟ ناگهان دیدم پسرم، (شهید محمّد معماریان) هم کنارش هست. عصازنان به قسمت زنانه رفتم و در حال تماشای این ها بودم که دیدم محمد به سراغم آمده و دستش را دور گردنم انداخت. به او گفتم: مادر، چه قدر بزرگ شدی؟
آره، از وقتی که به اینجا آمدیم، کلّی بزرگ شدیم.
بعد رو به من کرد و گفت: مادر! چه شده؟ مشکلی داری؟
چیزی نشده، پاهایم کمی درد می کرد، با عصا آمدم.
ما چند روز پیش رفتیم کربلا. از ضریح برایت یک شال سبز آوردم.
بعد دست هایش را باز کرد و از سر تا مچ پاهایم کشید، آتل و باندها را باز کرد و شال سبز را به پایم بست و گفت: از استخوانت نیست؛ کمی به خاطر عضله ات است که آن هم خوب می شود.
از خواب بیدار شدم، دیدم باندها همه باز شده و شال سبزی هم به پاهایم بسته شده بود. آهسته بلند شدم و آرام آرام راه رفتم! من که کف پاهایم را نمی توانستم روی زمین بگذارم، داشتم بدون عصا راه می رفتم. پایین رفتم و شروع به کار کردم که پدر محمّد از خواب بیدار شد. وقتی من را در این حالت دید زد زیر گریه... .
بعدها این جریان به گوش آیت الله العظمی گلپایگانی(ره) رسید. ایشان گفتند: او را نزد من بیاورید. پیش ایشان رفتم و شال را به ایشان دادم. ایشان گفتند: به جدّم قسم، بوی حسین(ع) را می دهد. سپس به آقازاده شان گفتند: آن تربت را بیاورید، می خواهم با هم مقایسه کنم.
وقتی تربت را کنار شال گذاشتند، گفتند که این تربت و شال از یک جا آمده است. فکر نکنید این یک تربت معمولی است! این تربت از زیر بدن امام حسین(ع) برداشته شده است، مال قتلگاه است، دست به دست علما گشته تا اکنون به دست ما رسیده است. شما نیم سانت از این شال را به ما بدهید، من هم به جایش به شما از این تربت می دهم.
گفتم: بفرمایید آقا، تمام شال برای خودتان. ایشان گفتند: اگر قرار بود این شال به من برسد، خداوند شما را انتخاب نمی کرد. خداوند خانوادة شهدا را انتخاب کرد تا مقامشان را یادآور شود.
آن شال هنوز هم پربرکت و شفابخش است.
✅ اگر از این دست کرامات (بعداز شهادت شهدا ) سراغ دارید جهت زنده نگه داشتن یاد شهدا به آیدی ارسال کنید.
#شهدا_زنده_اند
@shahidjavadteymuri69
🌹شهدا زنده اند ( کرامات شهدا بعد از شهادت )
شهید احمد نوروزی از زبان فرزند شهید :
۶ سالی از بدنیا اومدن فاطمه(بهار) نوروزی نوه شهید احمد نوروزی می گذشت که دوس داشتم نام شهید را زنده کنم ، چون فرزند اولم را با عنایت حضرت فاطمه(س) گرفتم (خواب مژده حضرت که قبلا عرض کردم) ، دوس داشتم برای فرزند دومم هم یه اتفاقی بیفته که دست و عنایت غیب در کار باشه ، روزا می گذشت تا اینکه روز موعد فرا رسید ...
سوم خرداد ۱۴۰۰ سالروز آزادسازی خرمشهر بود عملیاتی که پدر در آن به شهادت رسید و من همه ساله برای پدر شهیدم احمد نوروزی بر سر مزارش مراسم سالگرد می گیرم ، بعد از اتمام مراسم، مادرم شب بهم زنگ زد و گفت مبارکه ، گفتم چطور ... مادر با ناراحتی گفت خب حالا عروسم بارداره اما به من خبر نمیدید .
گفتم نه خبری نیس و هر کی هم بهت گفت راستشو نگفت ،
از خانمم پرسیدم مگه خبریه ... اونم گفت نه خبری نیس ...
مجدد به مادر گفتم که چیزی شده ، خب به منم بگو بدونم .
مادر گفت دیشب خواب بابا رو دیدم ...
بابا بهم میگه عروسم بارداره اما خودش خبر نداره ، برید بهش بگید مواظبه خودش باشه ، بچشم پسره و اسمش هم احمد هستش .
به خانمم گفتم بریم آزمایشگاه شاید درست باشه ،
فردای اون روز رفتیم آزمایشگاه. بعد دادن آزمایش ، منتظر جواب بودیم ...
بعلت شلوغی آزمایشگاه ، جواب آزمایش دیر شد. ما دل توی دلمون نبود که ببینیم بالاخره چی میشه ...
اپراتور آزمایشگاه اسم خانمم رو خوند سریع رفتم تا ببینم چه خبره !!
به متصدی آزمایشگاه گفتم جواب چیه . اونم گفت ...
جواب مثبته ، با خوشحالی از اون مکان برگشتیم توی راه به خواب مادرم و به پدر فکر می کردم . رفتم سر مزار شهید احمد نوروزی و به خودم بالیدم و قبر به ظاهر سردش را در آغوش گرفتم اما در باطن گرمای بدنش را حس می کردم ... .
برای جنسیت فرزند بی صبرانه منتظر بودیم و باید ۴ ماه صبر می کردیم ، هر دفعه می رفتیم سونو می گفت مشخص نمی کنه باید صبر کنید این صبر امان ما رو بریده بود ...
هر دفعه افراد مختلفی واسم زنگ می زدند و میگفتن ما خواب دیدم بچت پسره و من شک و گمان به خودم راه می دادم تا اینکه یه شب خودم خواب دیدم که شخصی به من میگه ما اینقدر واست نشونه می فرستیم که بچت پسره ، تو چرا باور نداری !!! بچه شما پسر خیلی زیبایی هست و به این معجزه یقین داشته باش .
من و خانمم برای سونو ۴ ماهگی به سونوگرافی رفتیم و مثل همیشه شلوغ و مثل همیشه صبر باید امانمان را می برید تا نتیجه مشخص بشه. بهرحال با خوندن اسم همسرم رفتیم داخل و سرانجام جنسیت فرزند دوم مشخص شد .
بله همون وعده پدر شهیدم محقق شد ،
دکتر گفت فرزندتون پسره .
و سرانجام نوه شهید احمد نوروزی در ۱۹ دی ماه ۱۴۰۰ بدنیا آمد . فرزندی که به شهید خیلی شباهت داره .
نام فرزند را که خود شهید انتخاب کرد ...
احمد
احمد نام زیبای شهید است که فرزندم را به این نام زیبا مزین کردم .
در وصف شهید احمد نوروزی اینکه
در سن ۲۸ سالگی در سال ۶۱ در عملیات بیت المقدس آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید .
مزار شهید در استان مازندران گلزار شهدای شهرستان نکا دفن است .
شهید احمد نوروزی توسط بعثی ها سرش از بدنش جدا شد و بدن پاکش را در آتش سوزاندن و پیکر پاکش چند شبانه روز در گرمای سوزان جنوب روی خاک بود .
شهیدی که پیکر پاکش را بی سر دفن کردند .
شهید احمد نوروزی همانند ارباب بی کفنش امام حسین (ع) سرش را از بدنش جدا کردند .
یاد و نام همه شهدا بالاخص شهید بی سر احمد نوروزی تا ابد در قلبمان جاویدان .
نثار شادی روح مطهر شهدا _ صلوات
#شهدا_زنده_اند _۲
✅ اگر از این دست کرامات (بعداز شهادت شهدا ) سراغ دارید جهت زنده نگه داشتن یاد شهدا به @mohsen_3_1_3
ارسال کنید.
@shahidjavadteymuri69
خواهرشهیدبابڪنورۍ:
هرسالبابڪشباییلدامیومد
خونہبرامیہهدیہایباآجیلومیوه🍎
واینامیاورد،بعدمیگفتبیابریمخونہننہ
(مادربزرگ)دورهمباشیم
میرفتیمخانہمامانبزرگم.
اونجافامیلادورهمجمعمیشدیم
بعدشهادتش،منفکرمیکردمدیگہ
بابڪنیست💔
قرارڪیبیاد؟!
خیلیناراحتبودموافسوسسالهای
قبلرومیخورم...😔
تااینکہروزیلدارفتہ
توخوابدوستشگفتہ:
"برایخواهرمالهامعیدیببرنزارچشم
بہدربمونہ.الهاممنتظره..!"
#یادشباصلوات📿
#شهدا_زنده_اند _۳
شهید بابک نوری
@shahidjavadteymuri69
4.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹مادر شهید قوچانی از خوابی که از مهمانی فرزندش در خانه حضرت زهرا(س) دیده بود.
👌 ما از تمام اتفاقات دنیا خبر داریم.
👌فتنه ۸۸ ما کمک میکردیم.
#گرامی داشت و تکریم مقام مادران
#شهدا_زنده_اند _۴
✨ _🌺_✨_🌼_✨_🌺_✨
ارواح طیبه ی جمیع شهدا و تعجیل در فرج آقا امام زمان عج 🌹صلوات🌹
✨ _🌺_✨_🌼_✨_🌺_✨
@shahidjavadteymuri69
بسم الله النّور
💢 هدیۀ بهشتی شهید کاظم نجفی رستگار به مادرش
▪️سردار شهید کاظم نجفی رستگار، فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع)، پس از شهادت به خواب مادر میآید و به او میگوید: در بهشت جایم خیلی خوب است، چی میخواهی برای شما بفرستم؟
🔹 مادر میگوید: چیزی نمیخواهم؛ فقط جلسۀ قرآن که میروم، همه قرآن میخوانند و من نمیتوانم بخوانم و خجالت میکشم. همه میدانند که من سواد ندارم و میگویند همان سوره توحید را بخوان!
🔹 کاظم لبخندی میزند و به مادرش میگوید: نماز صبح را که خواندی قرآن را بردار و بخوان!
🔹 حاجیهخانم رستگار بعد از نماز صبح به یاد حرف پسرش میافتد. قرآن را برمیدارد و شروع به خواندن میکند!
🔹 خبر همه جا میپیچد و برادر شهید ماجرای این کرامت را به آیتالله نوری همدانی اطلاع میدهد و از ایشان میخواهد که مادرش را امتحان کند.
🔹 آیتالله نوری همدانی نزد مادر شهید میرود. قرآنی را به او میدهد که بخواند. مادر شهید به راحتی شروع به خواندن مینماید، اما از بعضی جاها عبور میکند و نمیخواند.
🔹 آیتالله نوری همدانی میگوید: قرآن خودتان را بردارید و بخوانید.
🔹 مادر شهید بدون غلط آیات زیادی از قرآن را میخواند. آیتالله نوری همدانی گریه میکند، چادر مادر شهید را میبوسد و میگوید: جاهایی که مادر نمیتوانست بخواند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانش کنیم.
#شهدا_زنده_اند _ ۵
@shahidjavadteymuri69
14.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایتگری
🎥ماجرای عنایت شهید موسیپسندی به فرزند شهیدی که استاد دانشگاهِ ضدانقلاب بیرونش کرده بود...
خاطرهای ناب از سردار شهید محمدابراهیم موسیپسندی با روایتگری حجتالاسلام گلپیچی
#شهدا_زنده_اند _6
🌸نثار شهدا صلوات
@shahidjavadteymuri69