eitaa logo
شهید جمهور
151 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.8هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
💠طرف‌ تو حرم آقـا‌علی بن‌موسی الرضا سلام الله🌸 علیه قدم میزد، دید لبه قـالی برگشته ، بـاخودش‌ گفت‌ بـا پـا برش‌گردونم، بعد گفت: نه حرم‌ اربابه، بزار دولا بشم‌ بـادست‌ برگردونم، شب‌ تو عـالم‌ رویـا ،خواب‌ آقـا‌علی بن‌موسی الرضـا علیه السلام رودید، امـام‌رضـا گفت‌ : مـا ادب‌ تو رو دیدیم لبه ی قـالی ما رو بـا پا بر نگردوندۍ... این‌‌دستگاه شهدا و دستگاه اهل‌بیت، دستگاه دقیقیه ...❗️ 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 @khaimahShuhada
شهید جمهور
🌹عشق فانسقه راوی : رزمنده پیشکسوت حاج حسن زارعی 🌴 روزها و شب ها آموزش می دیدیم تمرین می کردیم وجودمون را آماده عملیات می کردیم ، چون قرار بود عملیات آبی خاکی باشه ماهم چون گردان یکبار مصرف بودیم قرار براین بود که دیگر نیروهای لشکر از ما بی اطلاع باشند لذا اطراف شادگان در منطقه هور مستقر بودیم ، روز وشب آموزش می دیدیم، آموزش بلم رانی و قایق رانی و شنا و غواصی و ... آماده شدیم برای عملیات بدر در تاریخ ۶۳/۱۲/۱۹ عملیات بدر آغاز شد ما هم خط شکن بودیم. خط را شکستیم ، سفارش کرده بودند که توی سنگر عراقی ها نروید اما شیطون وسوسه کرد ، هنوز هوا گرگ ومیش بود از جاده پریدم اونور گفتم برم یکدست لباس عراقی برای خودم بردارم ، عاشق فانسقه هاشون هم بودم 😄 وارد سنگر شدم دیدم صدای یه نفر داره میاد یه گلنگدن کشیدم گفتم :قف (ایست) طرف خیلی ترسیده بود گفت : نزن من ایرانی هستم بچه های اطلاعات بود، یکدست لباس عراقی که هنوز پلاستیکش باز نشده بود برداشتم وبرگشتم بطرف سنگر خودی ، هوا گرم بود لباس‌های خودم هم اون لباس کره ایی های خاکی رنگ بود ، کوله نداشتم ، رفقا گفتند لباس عراقی‌ها را زیر لباس کره ایی بپوش من قبول کردم، از صبح ۲۰ اسفند تا ۲۵ اسفند دو دست لباس روی هم پوشیده بودم وچقدر ظهرها گرم بود ، گذشت تا درتاریخ ۶۳/۱۲/۲۵عراقی ها پاتک سنگینی کردند ما نزدیک رودخانه دجله بودیم که عراقی ها بعضی از جاها آنقدر آتش ریختند که خاکریز صاف شد و این منطقه را حسابی آتش می ریخت کمتر کسی بود که از اینجا می خواست عبور کنه وترکشی نخوره دستور دادند بریم عقب ، آمدیم از اینجا که خاکریز نداشت رد شویم یه خمپاره ۶۰ بدون سروصدا کنارم زدند و مجروح شدم از ناحیه پا ده تا ترکش واز ناحیه دست سه تا ترکش ودوتا هم رفته بود در شکم وروده هام را پاره کرده بود امدادگر خودش را به من رساند با قیچی دو تا شلوار عراقی وشلوار کره إیی ودوتا بلوز عراقی وکره إیی را پاره ، پوره کرد. حرص خوردم لباس کره إیی که خیلی دوستش داشتم را هم پاره کرد. تانکها ی عراقی‌ها داشتند بطرف ما پیشروی می‌کردند تمام بدنم خونین مالی بود، بچه ها آمده بودند وخودشون رو روی من انداخته بودند می گفتند ما رو هم شفاعت‌ کن همه داشتند فرار می‌کردند. عراقی ها خیلی نزدیک شدند هر که هر وسیله ای داشت روبه میهن وپشت به دشمن می رفت من هم با رفقای شهیدم که فکر کردم اونا جامانده اند روی زمین افتاده بودم ودیگه امیدی به برگشت نداشتم دیدم موتور سوارها هم گاز موتورها راگرفته و به عقب برمی گردند اونا بچه های پرسنلی بودند کارشون این بود که مهمات وآذوقه با موتور برامون می آوردند، یکی از آنها هم حاج آقا مصطفی پسر مقام معظم رهبری بود ، دیدم یه موتوری آمد رد بشه یه نگاه کردم منو شناخت سردار حاج احمد کریمی مسئول پرسنلی لشکر بود . منو سوار کرد ویک نفری دیگه پشت سرم نشست که نیفتم تو دوتا دست انداز از هوش رفتم اگر حاج احمد منو ندیده بود الان عزتی داشتم ، خدا از سر تقصیرات او بگذره ، سال‌هاست که با خود می‌گویم از چه توفیقی بی نصیب شدم هنوز خالص نبودم، چون لباس عراقی‌ها را زیر لباسم پوشیده بودم امید برگشت داشتم وشاید هنوز مادرم چشم براه بود. دیگه نفهمیدم چی شد چشمهایم را باز کردم خانمی جوان بالین سرم بود از اتاق عمل بیرون آمده بودم ودر اتاق انتظار بودم با آن گازهای مرطوب خاکهای داخل چشمم را پاک میکرد گاهی با گاز خیس به لبهای خشکیده وترک برداشته میزد ، تا چشمهای بازم را دید مثل خواهری که بالین سر برادرش باشد فریاد زد « بهوش آمد وما را با آمبولانس وهواپیما منتقل کردند واز بیمارستان نجمیه تهران سر درآوردم تعاون گردان ، جواد بابایی من را ندیده بود که مجروح شدم لذا جزء مفقودالاثر ها اسمم را نوشتند ، بعد از درمان از تعاون سپاه قم موتور سواری آمده بود ودرب منزل وکاغذ ی را به پدرم داده بود در آن نوشته بود حسن زارعی مفقودالاثر... هیچ لباسی نداشتم ، بایک ملحفه مرا برده بودند بیمارستان نجمیه ، خانواده هم هیچ خبری از من نداشت چند روزی گذشت .گفتم به اخوی خبر دهم ، زنگ زدم محل کارش ، نبود ، قضیه مجروحیت را به همکارش ابوالفضل ابراهیمی گفتم وقرار شد به اخوی خبر دهد ، اخوی آماده شده بود با گردان امام سجاد برود منطقه چند روزی بخاطر وضعیت من قم ماند، در بیمارستان نجمیه رفقای دیگری هم بودند خلبان پاسدار یحیی محمدی هم بستری بود ، پدرش حاج حسن خدا بیامرزد پرستار او و همه ما بود @khaimahShuhada
❤️ به زبان خودتان با امام رضا علیه‌السلام حرف بزنید 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: سعی کنید درحرم امام رضا ولو دو دقیقه، ولو پنج دقیقه، دل را فارغ کنید از بقیّه‌ی شاغلها و متّصل کنید به معنویّتی که در آن‌جا حضور دارد و حرفتان را بزنید. به زبان خودتان هم با امام رضا حرف بزنید. اشکال ندارد. گفت: گوش کن با لبِ خاموش سخن میگویم‌ پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست. ۱۳۸۲/۱/۶ 🗓 انتشار به مناسبت ۲۳ ذی القعده روز مخصوص زیارت حضرت امام رضا (علیه‌السلام) @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹ببينيد | زمزمه صلوات خاصه امام رضا(ع) توسط رهبرانقلاب | مردادماه ۱۳۹۵ @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞معرفی شهید 💞 ✅🌷فرازی از وصیت نامه آری! این است وعده الهی، بازگشت همه به سوی اوست. خدای من در این لحظه که من تمام حرف‌هایم را به روی کاغذ می‌آورم. تنها فقط خودت می‌دانی که چه شور و غوغایی برای رسیدن به تو در دلم موج می‌زند. دیگر هیچ‌چیز در این دنیا مرا آرام نمی‌کند جز رسیدن به سوی تو و خشنودی تو. تازه معنی فزت و رب الکعبه را که از زبان مولا و امام اول خود جاری شده را درک می‌کنم. در این دنیای ناچیز که دشمن زبون، شمشیر را برعلیه شیعیان از رو بسته، دیگر آرام و قرار ندارم. خدای من! تو از دل بنده‌هایت آگاه و باخبری، چگونه می‌توانم ساک نشسته و زندگی‌ام را ادامه دهم. در حالی که جگر مولایم امام زمان (عج) خون است. آیا می‌توانم چشمانم را به روی این همه جنایت‌ها که بر محبین اهل‌بیت (ع) می‌آورند ببندم. خدای من! دوستانم یک به یک می‌روند من راست، راست برای خود می‌گردم آرامش و قرار ندارم. خدای من! دیگران شاید فکر کنند من شهادت را برای بهشت می‌خواهم، ولی نه!  ای معبود من! در این لحظه، مکان و زمان از تو می‌خواهم اگر جان بی‌ارزش مرا قبول نمودی و بعد از پاک نمودت من خواستی مرا در بهشت خود جای‌دهی، از تو خواهش و تمنا دارم به جای بهشت که شاید آرزوی همه باشد به من نوکری، غلامی آقا سیدالشهدا (ع) را بدهی. چرا که تنها چیزی که مرا آرامم می‌کند، نوکری و خادمی و خدمتگزاری به سالار شهیدان، اباعبدالله الحسین (ع) می‌باشد... 🌺یادشهداباصلوات 🌺 متولد:۱۳۶۱ شهادت:۱۳۹۴/۴/۱درعا،سوریه مزار:بهشت زهرا کتاب زندگی نامه:درعا @khaimahShuhada
🌾🍃🕊✨ . وقتے . پیڪر‌شهید‌سیاوشےراآوردند . همسرش‌مبهوت‌ . دست‌نوازش‌بہ‌رویش‌ڪشید . و‌اشڪ‌چشمان‌شهید‌سیاوشی . پاسخےشد‌براےوداع...💔 @khaimahShuhada
پناهیان -چمران.mp3
1.44M
🎵رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست...! ❣از خاطرات شهید چمران 👌👌👌 🎙استاد پناهیان🌷 @khaimahShuhada
با یکی از دوستانش‌ قرار گذاشته بودند؛ یک قرارِ‌ خدایی ھروقت‌ درس‌ می‌خواندند‌، میگفتند یا‌کریم؛ الوعده‌وفا ما‌ درس‌مان را خواندیم تو برکتش را بده..! @khaimahShuhada
شهید مدافع حـ🕊ــــرم دادالله شیبانی 🌺🌿 ٩٣/٤/٢ در روز انقضاي مدت اعتبار كارت ملي شان به شهادت رسيدند. 🕊🌺 💠پسرم خيلي و بود. محبت خاصي به همه ي خانواده داشت و با بقيه ي بچه هايم فرق مي كرد. با اين كه در تهران سـاكن بـود و كمتـر وقـت مي كرد به شيراز بيايد، اما هر فرصتي پيش مي آمد، به شيراز مي آمـد و ي مانده ي ما را انجام ميداد. 🌸بار آخري كه سوريه بود، من اصرار كردم كه بـراي سـالگرد پـدرش نيايـد. حتي به بچه ها گفتم كه به او نگويند مراسم چه تـاريخي اسـت. امـا او بـا هـر زحمتي بود، خودش را به تهران رسانده بود و با خانواده اش بـه شـيراز آمدنـد و براي مراسم زحمـت زيـادي كشـيدند. 💠حتـي و و مراسـم را خودشان انجام دادند. هر وقت سفره مي نشستيم، غذا را براي همه مـي كشـيد. گوشـت و مرغي اگر بود، بين همه تقسيم مي كرد و گاهي به خودش چيزي نمي رسيد. هر كس تهران كاري داشت به او زنگ ميزد. فاميـل و غريـب و همسـايه برايش فرقي نداشت @khaimahShuhada