📖 کتاب با بابا
💢 #با_بابا اثر جدیدی از انتشارات شهید ابراهیم هادی با موضوع تجربه های نزدیک به مرگ و پیرامون زندگی شهید حاج محمد طاهری و فرزند ایشان نگارش شده است. پیش از این کتابهای #سه_دقیقه_در_قیامت، #بازگشت و #شنود پیرامون این موضوع منتشر شده بود.
فرزند شهیدی که دانشجوی سال آخر پزشکی بود، در جریان یک سانحه رانندگی دچار مرگ مغزی شد. هجده روز در کما بود و همه میگفتند اعضای بدنش را اهدا کنید.
اما یکباره این جوان به هوش آمد… او #تجربه_نزدیک_به_مرگ عجیبی داشت.
پس از مدتها که شرایط طبیعی پیدا کرد معلوم شد هجده روز در بهشت پروردگار مهمان پدرش بود و با خاطرات زیبایی از همنشینی با شهدا به میان ما بازگشته…
مشاهدات او توصیف کاملی از نعمتهای بهشت برزخی است.
پدرش از سرداران بااخلاص جبههها بود که استاد #رحیم_پور_ازغدی و سرداران بزرگ جنگ خاطرات زیبایی از او نقل کردهاند.
این کتاب به بررسی خاطرات زیبای این پدر و پسر میپردازد.
📙رونمایی با حضور فرزند شهید؛ دوشنبه سوم خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱۷.۳۰
حرم مطهر امام رضا علیه السلام. صحن قدس
@sardaraneashgh
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
بسیاری از خیرات انسان، توسط فرزند برای او ارسال می شود. شاید هیچ باقیات الصالحاتی بهتر از فرزند صالح برای انسان
نباشد.
برای همین است که امام رضا علیه السلام می فرماید: وقتی خداوند خیر بنده اش را بخواهد، وی را نمی میراند تا فرزندش را ببیند.
بنده از نوجوانی یاد گرفتم که هر کار خوبی انجام می دهم یا اگر صدقه ای میدهم، ثواب آن را به روح تمام کسانی که به گردن من حق دارند، از آدم تا خاتم و تمام اموات شیعه و پدران و مادرانم نثار کنم.
در آن سوی هستی، پدر بزرگم را همراه با جمعی که در کنارش بودند مشاهده کردم.
آنها مرتب از من تشکر می کردند و می گفتند: ما به وجود اولادی مثل تو افتخار می کنیم. خیرات و برکاتی که از سوی تو برای ما ارسال شده، بسیار مهم و کارگشا بود. ما همیشه برایت دعا می کنیم تا خداوند بر توفیقات تو بیفزاید...
📙برگرفته از سه دقیقه در قیامت. اثر گروه شهید هادی
@sardaraneashgh
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ انسان با اخلاصی که بتواند از تمام تعلقات دنیایی دل بکند، لیاقت شهادت می یابد. شهادت یک اتفاق نیست، یک انتخاب است. یک انتخاب آگاهانه که برای آن باید تمام تعلقات را از خود دور کرد. مثالی بزنم تا بهتر متوجه شوید. همان شبی که با دوستانم در سوریه دور هم جمع بودیم و گفتم چه کسانی شهید می شوند، به یکی از رفقا هم تأکید کردم که فردا با دیگر رفقا شهید میشوی.
روز بعد، در حین عملیات، تانک نیروهای ما مورد هدف قرار گرفت. سیدیحیی و سجاد، در همان زمان به شهادت رسیدند. درست در کنار همین تانک، آن دوست ما قرار داشت که من شهادت او را دیده بودم. اما این دوست ما زنده ماند و در زیر بارش سنگین رگبار نیروهای داعش، توانست به عقب بیاید!
من خیلی تعجب کردم. یعنی اشتباه دیده بودم؟! دو سه سال از این و ماجرا گذشت. یک روز در محل کار بودم که این بنده خدا به دیدنم آمد. پس از کمی حال و احوال، شروع به صحبت کرد و گفت: خیلی پشیمانم. خیلی.... با تعجب گفتم: از چی پشیمانی؟
گفت: «یادته تو سوریه به من وعده شهادت دادی؟ آن روز، وقتی که تانک مورد هدف قرار گرفت، به داخل یک چاله کوچک پرت شدم. ما وسط دشت و درست در تیررس دشمن بودیم.
یقین داشتم که الان شهید می شوم. باور کن من دیدم که رفقایم به آسمان رفتند! اما همان لحظه، فرزندان خردسالم در مقابل چشمانم آمدند. دیدم نمی توانم از آنها دل بکنم! در درونم به حضرت زینب (س) عرض کردم: خانم جان، من لیاقت دفاع از حرم شما را ندارم. من می خواهم پیش فرزندانم بر گردم. خواهش می کنم... هنوز این حرف های من تمام نشده بود که حس کردم
یک نیروی غیبی به یاری من آمد! دستی زیر سرم قرار گرفت و مرا از چاله بیرون آورد. آنجا رگبار تیربار دشمن قطع نمی شد.
من به سمت عقب می رفتم و صدای گلوله ها که از کنار گوشم رد میشد را می شنیدم، بدون اینکه حتی یک گلوله یا ترکش به من اصابت کند! گویی آن نیروی غیبی مرا حفاظت کرد تا به عقب آمدم.
اما حالا خیلی پشیمانم. نمیدانم چرا در آن لحظه این حرف ها را زدم! توفیق شهادت همیشه به سراغ انسان نمی آید.»
او می گفت و همینطور اشک می ریخت...
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
@khaimahShuhada