🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ خاطره
خیلی وقته هیچ خاطره ای در گروه درج نکرده ام، زمانی در گروه هر روز از شهدا میگفتم، نمیدانم چه خاکی بر سرم شده که فراموش کرده ام .
🌴 اوایل سال ۶۳ بود، آن زمان موبایل نبود، مشکلی داشتم که به پول نیاز داشتم، خیلی فکر کردم که چکار کنم، چکار نکنم، بالاخره تصمیم گرفتم به داداش رحمت بگم....
خجالت میکشم حضوری بگم، دست نوشته ای حاضر کردم و نیاز خود را بیان کردم، موتور را برداشتم و رفتم سنگر سردار #شهید_رحمتالله_اوهانی
🎋 الحمدلله خودش نبود، نامه را دادم به عزیزی و سفارش کردم حتما حتما بدهید به خودِ برادر اوهانی.
🌹 بعد از نماز مغرب و عشا، دیدم رحمت با ماشین اومد و کمی صحبت کردیم و احوالپرسی، هیچ از یادداشت من حرفی نزدند. موقع رفتن، پاکتی دادند و سریع رفتند.
🌸 پاکت را باز کردم پنج هزار تومن پول بود، ( آنزمان ما دو هزار و هشتصد حقوق میگرفتیم ). داخل پاکت دست نوشته ای هم بود که داداش رحمتم نگاشته بود، چند جمله ی کوتاه. یادگاری برایتان عین جملات رحمت را می آورم:
✅ بسم الله
سلام داداش اسماعیلم
فدایتان شوم نمیدانم با چه زبانی از این لطف شما تشکر کنم که دست رحمت بیچاره را گرفتین، امروز شاد و خرامان هستم که هنوز در این دنیا کسی هست که دستم را بگیرد ، روز قیامت این لطف داداشم را به خدا عرضه خواهم کرد.
مجددا تشکر میکنم
التماس دعا رحمت
🌸 شادی ارواح مقدس شهدا صلوات .
@sardaraneashgh
شهید جمهور
تا منقلب نشدی وارد حرم نشو.....👆👇 @sardaraneashgh
✅ داستان کوتاه
✒️ روزی از روزهای خدا، با سردار شهید رحمت الله اوهانی عازم مشهد مقدس شده بودیم، زمان جنگ هر زمانی عازم مشهد میشدیم در حسینیه ها و مساجد میماندیم از هتل و چند ستاره خبری نبود...
وقتی رسیدیم مشهد، رفتیم پایگاه مقاومتی که مستقر در مسجدی بود، سید نامی منتظر رحمت بود... خیلی اصرار کرد که بریم خونه، ولی رحمت قبول نکرد.
خلاصه وسایل رو گذاشتیم پایگاه و راهی حرم شدیم....
پیاده که میرفتیم سمت حرم، رحمت تا حرم این ذکر شریف «یا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِكْشِفْ كَرْبى بِحَقِ اَخْیكَ الْحُسَیْنِ» را زمزمه میکرد و هیچ سخن نمیگفت....
🌹 وقتی رسیدیم حرم، ایستادیم و اذن دخول رو خوندیم، اذن دخول تمام شد، ولی رحمت باز ایستاده بودند، سه مرتبه اذن دخول رو خواندند...
بعد برگشت برام فرمود: بر میگردیم پایگاه ....
تعجب کردم، عرض کردم داداش نمیریم حرم؟ فرمودند نه ...
هیچ نپرسیدم، راهی پایگاه شدیم و رسیدیم پایگاه، مشغول نماز مستحبی شدند و کمی قرآن و یه زیارت امین الله هم خواندند .
سپس کمی استراحت کردند، دوباره فرمودند حاضر شو بریم حرم ....
✒️ باز راهی حرم شدیم، باز تو راه همان ذکر رو زمزمه میکردند، رسیدیم ورودی حرم و باز اذن دخول .....
اما رحمت چون ابر بهاران میگریست و قطرات اشک از گونه هاش سرازیر بود ...
بعد از اذن دخول، با خوشحالی فرمودند: بریم زیارت آقا ...
خلاصه رفتیم داخل حرم و مشغول زیارت و نماز زیارت، چند نماز دو رکعتی هم خواندند و برگشتیم پایگاه ...
عرض کردم: داداش! دفعه ی اول چرا نرفتیم برای زیارت و برگشتیم ؟
فرمودند: اجازه ندادند ....
عرض کردم:متوجه نشدم!
فرمود: اسماعیل جان! هر موقع اومدی حرم و اذن دخول رو خوندی و منقلب شدی و اشک هات سرازیر شد، یعنی قبولت کردن تا منقلب نشدی و .... وارد حرم نشو ....
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه آلاف تحیة و الثناء
✍بازمانده
#شهید_رحمتالله_اوهانی
#فرمانده_محور_عملیاتی_لشکر_مکانیزه۳۱عاشورا
@sardaraneashgh