حامد جلیلی4_5780436698018089830.mp3
زمان:
حجم:
8.29M
ای امام مهربونم
تو جوونی، منم جوونم🌺
🎙حامد جلیلی
✅پیشنهاد دانلود✅
@shahidkharazi_com
هر شَهیدی...🥀
نِشانیست از یِڪ راهِ ناتَمام..
یِڪ فانوس
که دارَد خاموش مےشَود
و حالا تو ماندهای
یِڪ شَهیدو یِڪ راهِ ناتَمام..
فانوس را بَردار
و راهِ خونینِ شُهدا را
ادامه بده..🥀
@shahidkharazi_com
معمولاً ســاعت ۵ یا ۶ بــعد از ظهر از محل کــارش خارج میشد. همان دوســتـش کــه صبــح ها بــه دنبــالش می آمد، او را بــرمیگرداند. ولی او بــه خانه نمی رفتـ. از همانجا مســتـقیم می رفت بــه مســجد.
آنجا در کــتـابــخانه مســجد هم فعالیت داشتـ. بــرای بــچه محصل ها کــلاس های تـقویتـی و عقیدتـی_ســیاســی می گذاشتـ. تـا آخر شب مســجد بــود. بــعد هم کــه می خواســت بــه خانه بــیاید، جوانهای مســجد دورش را میگرفتـند. هرکــس ســوالی می کــرد، او هم بــا حوصله جواب می داد. اما بــاز هم آن ها رهایش نمی کــردند و همین کــار من را ســخت کــرده بــود. آخر آن ها دســت بــردار نبــودند و تـا جلوی در خانه اش او را بــدرقه می کــردند.
آن شب بــعد از اینکــه بــچههای مســجد رهایش کــردند، او بــه داخل خانه رفتـ. می خواســتـم بــرگردم کــه دیدم از خانه خارج شد. ســاکــی در دســت داشتـ. نمیدانم چرا همانجا کــار را تـمام نکــردم. فقط می دانم کــه حس کــنجکــاویم گل کــرد. تـعقیبــش کــردم. پیش خودم گفتـم امشب دیگه بــاید کــار رو یکــســره کــنم.
ســر خیابــان ســوار یک تـاکــســی شد. چند خیابــان آن طرفتـر پیاده شد و داخل کــوچه ای رفتـ.
بــهتـرین موقعیت بــرای انجام عملیات فراهم شد بــود؛ اما بــاز هم یک جور کــنجکــاوی مانع شد کــه او را بــزنم.
مقابــل در چوبــی و غبــار گرفتـه خانه ای ایســتـاد. بــالای ســر در خانه پلاکــارد و رو در روی دیوار آن اعلامیه ای چســبــانده بــودند. در زد و وارد خانه شد. جلوتـر رفتـم، دقت کــردم. اعلامیه مربــوط بــه یک شهید بــود. بــه عکــس روی اعلامیه دقیق شدم. چهرهاش بــه نظرم آشنا آمد. بــیشتـر دقیق شدم. خودش بــود؛ همان کــارگر ســاختـمانی کــه چند روز قبــل کــامران تـرورش کــرده بــود. همان جا خشکــم زد.
ادامه دارد...
📚ققنوس فاتح
#شهید_محسن_وزوایی
@shahidkharazi_com
#افزایش_ظرفیت_روحی ۵۶
قبول اعمال
🔶 به اینجا رسیدیم که به نتیجه رسیدن در امور دنیایی لزوما به "تلاش و به درست عمل کردن ما" بستگی نداره.
🔵 چون گاهی از اوقات دستگاه امتحان به ما اجازه میده که "با وجود عملکرد نادرست به نتیجه برسیم" تا در همین نتیجه هم از ما دوباره امتحان گرفته بشه.
⭕️ در یه جایی هم ممکنه که ما کاملا به وظیفه خودمون عمل کنیم ولی به نتیجه نرسیم.
✔️✔️✔️ در اینجا نباید احساس شکست کنیم چون به وظیفه خودمون در امتحان عمل کردیم.
«حتی این نگاه که آیا خدا از ما قبول میکند و به عمل ما نتیجه میده؟» هم نتیجه نگاه اشتباهی هست.
✅ چون ممکنه که خدا عمل ما رو قبول کنه ولی نتیجه دنیایی به عمل ما نده.
⭕️ بر عکس هم ممکنه اتفاق بیفته و خدا عملی رو از ما قبول نکنه ولی نتیجه دنیایی به ما بده!
@shahidkharazi_com
به ڪدام روشنے
جز لبخند بے منّت شما
گره بزنم روزم را...✨
#نعم_الرفیق_ما♥️
@shahidkharazi_com
همه جور آمدنی رفتن دارد...
اِلا شهادت🌷
شهادت تنها آمدنِ بدون بازگشت است،
شهید ڪِ شدی میمانی
یعنی خدا نگهت میدارد
تـا اَبد...
@ShahidKharazi_Com
چند دقیقه ای کــه گذشت، آمــد بیرون. دســتش خالی بود. خواســتم کــار را یکــســره کــنم امــا باز هم نشد.
او رفت و مــن تا دمــدمــه های صبح همــان جا مــاندمــ. به فکــر فرو رفتمــ. به گذشته ام فکــر کــردمــ؛ به همــه کــارهایی کــه انجام داده بودمــ. به حرف های بی ســر و ته شهرامــ، مــســئول تیمــمــان و به تئوری های پوچ ســازمــان کــه مــن و امــثال مــن را به ورطه هلاکــت فرســتاده بود. یک لحظه به خودم آمــدمــ؛ ســوال بزرگی فکــر و ذکــرم را به خودش مــشغول کــرده بود کــه هر چه به مــغزم فشار آوردم پاســخی برای این ســوالم پیدا نکــردمــ. از خودم پرســیدم راســتی از آن همــه عشق و ایمــانم به خدا و آرمــان ســعادت مــحکــومــان، چه بر جای مــانده؟ در این ســه ســالی کــه از بهمــن ۵۷ گذشته، تمــام آرزویم این بود کــه برای حمــایت از کــارگرها و دهقان ها و به خاک مــالیدن پوزه امــپریالیســم آمــریکــا، یک روز دســت به ســلاح ببرمــ. حالا کــارم به جایی رســیده کــه باید در ترور یک کــارگر ســاختمــانی و یک رزمــنده مــحروم شرکــت کــنم و دســت آخر افتخار کــشتن کــســی نصیب مــن بشود کــه پوزه آمــریکــا را به خاک مــالید. با آویختن از ریســمــان پوســیده ســازمــان به چه مــنجلابی فرو رفته بودمــ؟... نه، مــن خدا را به ســازمــان و دوســت را به دشمــن فروخته بودمــ.
صدای اذان صبح از بلندگوی مــســجد بود کــه مــرا به خودم آورد. تصمــیمــم را گرفتمــ. مــوتور را روشن کــردم و راه افتادمــ. به کــجا؟... اولین مــقرّ ســپاه.
حالا هم اینجا هســتمــ، توی بازداشتگاه. شاید آزادتر از هر وقت دیگر از دوران زندگیامــ. این کــه بر ســرم چه خواهد آمــد اهمــیت چندانی ندارد. مــهم این اســت کــه تعقیب ســایه وار وزوایی در شب گذشته، پنجره ای را به روی مــن باز کــرد، پنجره ای رو به روشنایی.
دیگر مــن هرچه باشمــ، آن مــجاهد قلابی نیســتمــ. نه، نمــیتوانم یک مــنافق تروریســت باشمــ، مــی خواهم خودم باشمــ، یکــی از همــین مــردمــ، برای این مــردمــ.
📚ققنوس فاتح
#شهید_محسن_وزوایی
@shahidkharazi_com