دستی ک جاماند ...
حالم هر لحظه وخیم تر می شد،
تا اینکه یک شب بین خواب و بیداری
یکی از ملائک مقرب درگاه الهی ب سراغم آمد
و پرسید :
#حسین، آیا آماده رفتن هستی
یا قصد زنده ماندن داری؟!
من گفتم
فعلا میل ماندن دارم
تا با آخرین توان به مبارزه در راه #دینِ_خدا ادامه دهم...
برای رسیدن به #حسین باید اول #عباس شد
آماده ای...؟!
#علمدار_جبهه_ها روزت مبارک
.
کانال علمدار جبهه ها
@haj_hosseinkharazi
👈برگزاری مراسم ولادت #نعم_الرفیق
یکم شهریور ماه ۱۳۹۸ 😍
عکس های خود را در شبکه های اجتماعی با هشتگ #علمدار_جبهه_ها منتشر نمایید.
.
.
@shahidkharazi_com
نشسته بودم روی خاک ریز. با دوربین آن طرف را می پاییدم. بی سیم مدام صدا می کرد. حرصم در آمده بود.آدم حسابی. بذار نفس تازه کنم. گلوم خشک شد آخه.
گلویم ، دهانم ، لب هام خشک شده بود. آفتاب مستقیم می تابید توی سرم. یک تویوتا پشت خاکریز ترمز کرد. جایی که من بودم، جای پرتی بود.خیلی توش رفت و آمد نمی شد. گفتم« کیه یعنی؟» یکی از ماشین پرید پایین. دور بود درست نمی دیدم. یک چیز هایی را از پشت تویوتا گذاشت زمین. به نظرم گالن های آب بود. بقیه اش هم جیره ی غذایی بود لابد. گفتم «هر کی هستی خدا خیرت بده مردیم تو این گرما.» برایم دست تکان داد و سوار شد. یک دست نداشت. آستینش از شیشه ی ماشین آمده بود بیرون، توی باد تکان می خورد...
منبع:(سایت آوینی)
#علمدار_جبهه_ها❤️
#شهید_حاج_حسین_خرازی
@ShahidKharazi_Com
آن آستینِ خالی که با باد
این سوی و آن سوی می شود
نشانه مردانگی است و اینکه
تو به عهدی که با ابوالفضل(ع) بسته ای، وفاداری.
چیست آن عهد؟ مبادا امام را تنها بگذاری
- شهید آوینی
#علمدار_جبهه_ها ❤️
#شهید_حاج_حسین_خرازی
@shahidkharazi_com
یک بار که می خواستیم برویم پیش رحیم صفوی، ماشین پیدا نمی کردیم. همه ی ماشین ها درگیر بودند، یک ماشین مهمات برده بود خط، یک ماشین مجروح برده بود عقب، از هر کسی هم سراغ گرفتیم، ماشین نداشت.
فاصله ی مقر ما تا مقر آقا رحیم، حدود هفتصد، هشتصد متر بود. حسین وقتی دید ماشین گیر نمی آید، گفت: «بیا پیاده میریم، راهی نیست.» چون عجله داشتیم، تند تند راه می رفتیم. یک آن، پای حسین به یک سیم تلفن گیر کرد و نتوانست خودش را کنترل کند. تا آمد خودش را جمع و جور کند، چون یک دست داشت، با صورت به زمین خورد و روی خاک افتاد. به قدری این صحنه برای من تکان دهنده بود که هنوز هم وقتی یادش می افتم دلم میسوزد. با صورت به زمین خوردن حسین، روضه ی زنده بود و من در
جا بدون درنگ یاد لحظه ای افتادم که حضرت ابوالفضل العباس (عليه السلام) بعد از این که دست از تنش جدا شد و با گرز آهنی بر سرش زدند، با صورت
به زمین افتاد و لشکر ابی عبدالله (صلوات الله علیه) را بی علمدار کرد.
#نعم_الرفیق_ما♥️
#علمدار_جبهه_ها
@shahidkharazi_com