نشسته بودم روی خاک ریز. با دوربین آن طرف را می پاییدم. بی سیم مدام صدا می کرد. حرصم در آمده بود.آدم حسابی. بذار نفس تازه کنم. گلوم خشک شد آخه
.گلویم ، دهانم ، لب هام خشک شده بود. آفتاب مستقیم می تابید توی سرم. یک تویوتا پشت خاکریز ترمز کرد. جایی که من بودم، جای پرتی بود.خیلی توش رفت و آمد نمی شد. گفتم« کیه یعنی؟» یکی از ماشین پرید پایین. دور بود درست نمی دیدم. یک چیز هایی را از پشت تویوتا گذاشت زمین. به نظرم گالن های آب بود. بقیه اش هم جیره ی غذایی بود لابد. گفتم «هر کی هستی خدا خیرت بده مردیم تو این گرما.» برایم دست تکان داد و سوار شد. یک دست نداشت. آستینش از شیشه ی ماشین آمده بود بیرون، توی باد تکان می خورد...
منبع:(سایت آوینی)
#نعم_الرفیق_ما🤍
@ShahidKharazi_Com
جهاد در راهِ خدا خستگی ندارد
و این را از لبخندت میتوان فهمید...
#نعم_الرفیق_ما❤️
✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق
https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
آهی كشيد، به سقف سنگر خيره شد
و زير لب چند بار نام مقدس حضرت مهدی روحی له الفداء را زمزمه كرد:
«یادت مياد با بچه های چزابه، توی سوسنگرد دعای عهد ميخوندیم؟
همه آنها رفتند پيش خدای خودشون، حالا وقت رفتنه. ماندن برای من هم كافيه.»
اين اولين باری نبود كه به ياد ياران اوايل جنگ میافتاد اما در اين چند روز، همان حسین هميشگی نبود. راه رفتن او هم انگار توی آسمان بود، هوايی شده بود...
#نعم_الرفیق_ما❤️
✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق
https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396