﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
زندگي کردن با مردم اين دنيا ...
همچون دويدن در گله اسب است
تا مي تازي با تو مي تازند
زمين که خوردي،
آنهايي که جلوتر بودند...
هرگز براي تو به عقب
باز نمي گردند
و آنهايي که عقب بودند،
به داغ روزهايي که مي تاختي
تو را لگد مال خواهند کرد!
در عجبم از مردمي که بدنبال دنيايي هستند که روز به روز از آن دورتر مي شوند
وغافلند از آخرتي که روز به روز به آن نزديکتر مي شوند...✅
#امام_علي_(ع)
#خعب دیگه با اِزه از همه مشتیاا
زت همگی زیاد یاحق بامرااماااا🖤🥀
Ghasedake par par shodeh 🖤
🦋🦋🦋
#افترا 4
عصبی گفتم_ چی چیو پیدا میشه ؟ دوربین دارین؟
_آره دوربین هست اما اين قسمت رو نمیگیره. بدجوری بهم فشار اومده بود اولین چیزی رو که به ذهنم رسید گفتم_کار اون دختره است. تلفنی که حرف میزدم داشت به حرفام گوش میداد. خانم اسدی گفت_کدوم دختره؟
_همونی که آرایشگر بود اصلاحم کرد.
با چشمای گرد گفت_زیبا؟
_نمیدونم اسمش چی بود همون که اصلاحمو انجامداد گوش تیز کرده بود و حرفامو گوش میکرد.
_عزیزم زیبا همچین آدمی نیست با اینکه مدته کمی که کنارم کار میکنه اما اهل دزدی نیست اون بیچاره شوهرش فوت شده و با کار کردن خرج دو تا بچه یتیمی که داره رو میده.
_همون پول منو بالا کشیده! صدامو بالاتر بردم_ کجاست؟
خانم اسدی در حالی که سعی داشت منو آروم کنه گفت_آروم باش عزیزم...رفته.
_پولارو برداشته و در رفته! نوچیکشید_ گفتم که همچین آدمی نیست.
_آدرسشو بده خانم اسدی.
_عزیزم گوش کن به من میگم ....
حرفشو قطع کردم_ آدرسشو بده تا مامورا رو نیاوردم اینجا.
خانم اسدی سری به نشونه تاسف تکون داد و آدرسو با ناراحتی بهم داد.
بی اهمیت بهش بیرون اومدم .داریوش جلوی در منتظر موند و با دیدنم عصبی به سمتم اومد_ کجا موندی تو؟
خیلی ترس داشتم اما چاره جز گفتن حقیقت نبود. با گریه و زاری همه ماجرارو براش تعریف کردم .
حرفام که تموم شد سمت راست صورتم سوز کشید و همزمان با داد گفتم_صد دفعه گفتم حواست به اون پولا باشه .
از ترس نمیتونستم چیزی به زبون بیارم داریوش هم همونطور تو خیابون داد میزد.
ادامه دارد.
کپی حرام.
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
🔆*••°عاشقان ظهور °••*🔆
••✾••
دست مقدس!
۵ انگشت دست = ۵ تݩ
۱۴ بندانگشت = ۱۴ معصوم
با دستایۍ کہ براۍ حسیݩ (ع)
سینہ میزنۍ و بہ حرمت
دو دست بریدهۍ
حضرت اباالفضل
گناه نکݩ...
اقدام بہ گناه هم نکݩ!
هر چند بہ گناه ختم نشه...
#تلنگرانہ
Ghasedake par par shodeh 🖤
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
〖💚✨〗
#همشیره؟؟یه لحظه گوش کن باامراامم!!👇👇👇👇👇
روزے ڪه تو را آفرید
آرام در گوشتـ👂🏼ـ زمزمہ ڪرد :
تو جهاد❌ نڪن
تو مانند مردان ڪار نکن..
تو دستــ به سیاه و سفید هم نزدے،🌹
نزدے... فقط حجابتــ را💚
فقط عفافتــ را
فقط نجابتتـ را
با چنگ و دندان نگھ دار تا از آغوش تو مردانے بہ معراج بیایند☄
و از پاڪے تو فرزندان بشر پاڪ شوند
و خواستــ به تو بفهماند ڪہ چقدر برایش ارزشمندے
پس
خودت را #ارزان به چشم های ناپاک نفـروش
تو ریحانه ی خدایی همشیره ی مشتی!!♥️
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
Ghasedake par par shodeh 🖤
🦋🦋🦋
16.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋شاهکارقرائت من سوره:العنکبوت🦋
#آیه:17
#القاری:الاستاد:شهیدحسن دانش
#شهید:منا
سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید.
شهید سید مجتبی علمدار
شهادت آرزومه🕊💚🌷🖤
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
9.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
💢 #زیارتنامهشهــــــداء 💢
❣بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم❣
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم🌹
#کاشمیشـدهمچوشهداخاکیباشیم
شهدا نگاهی...
🦋🦋🦋
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
#میگمم؟؟ مشتیااا!!!
بعضی وقتاهم
میون روزمرگۍ ها
یادی کنیم از غریبیِ که
قرن ھاست غایبه . . .(:🕊
#اینصاحبنا ؟
Ghasedake par par shodeh 🖤
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
شهید بسیجی رحیم بیات در ۱۵ آبان ۱۳۴۴ در زنجان متولد شد
ودر تاریخ ۲۱ اسفند ۱۳۶۲ در حالی که هنوز از عملیات قبلی زخمی بودند طی عملیات خیبر در جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت نائل آمدند
🕊سلام 🤚صبحتون منور به لبخند #شهیدان
🌹🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُم
🦋🦋🦋
#افترا5
من من کنان گفتم_ آدرسشو گرفتم میریم پولارو ازش میگیریم.
بی توجه به اینکه داخل خیابون هستیم دستمرو گرفت و منم به داخل ماشین پرت کرد خودشم سوار شد و با داد گفت_دعا کن که پولارو همین برداشته باشه و گرنه اینبار طلاقت میدم.
حرفی نمیزدم و فقط هق هقم بود. بلاخره رسیدیم به آدرسی که خانم اسدی گفته بود. داریوش پیاده شد و منم دنبالش با عجله رفتم.
به جلوی خونه قدیمی که بیشتر شبیه خونه خرابه بود رسیدیم همون خونهای که تو آدرس بود.
داریوش چند ضربه محکمی به در زد و چند لحظه بعد همون خانم زیبا درو باز کرد._ سلام بفرمایید. چند قدمی جلوتر رفتم و با گریه گفتم_ خانم برو پولارو بیار اون پولا خوردن نداره والا بخدا.
زیبا با تعجب گفت_کدوم پولا؟
داریوش با داد گفت_ همون پولایی که از تو کیف این خانم آیکیو برداشتی.
زیبا گفت_ من متوجه نمیشم آقای محترم. داریوش انقدر عصبی بود که از جلوی در کنارش زد و با داد و بیداد وارد این خونه شد_ من این حرفا حالیم نیست پولامو بیار یا پولت می کنم .
با استرس و نگرانی همراه زیبا به داخل رفتم . دو بچه گوشه حیاط ایستاده بود یه دختر و پسری که به نظر کوچکتر از دختره بود و با ترس به داریوش نگاهمیکردن.
ادامه دارد.
کپی حرام.