eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
6.3هزار ویدیو
105 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ‍ پنج شنبه است و ياد درگذشتگان😔 🌺 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّک‌غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍقَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🤲التماس دعا🤲 🌺پنجشنبه هست شاخه گلي بفرستيم براي تموم آنهايي كه در بين ما نيستند ولي دعاهاشون هنوز كارگشاست يادشون هميشه با ماست و جاشون بين ما خاليه در دنیایی که مــــــادرم نیست😔 فـــــرقی نمی کند امروز پنج شنبه باشد یا جمعه اصــــلادنیای بی مــــــادر دنـــــیای تعطیلی روزها و ساعت هاست😭😭😭 وقــــــتی حتی یک لحظه از خیالم نمی رود دیــــگر چطوربتوانم باغم هجرانش کنار بیایم‌وقــــتی می بینم فرشته ام زیر خروارها خاک خفته است😔😔 و من جز بر مـــــزارش گریه کردن کاری نمی توانم بکنم😭 🖤یاد عزیزان رفته بخیر🖤 پنج شنبه های دلتنگی مادر😔😔💔💔💔 مواظب مادراتون باشید 🦋🦋🦋 🌿🌺🌿🌺🌿🌺 🤲اَللّهمّ صلِّ علی محَمّد وآل مُحَمَّد وَعجِّّل فرجهُم🤲 🥀🕯🥀🕯🥀🕯 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ✊او ایستاد پای امام زمان خویش ... 💐 امروز ۲۶ مهر ماه سالروز شهادت مدافع حرم"نادر حمید" گرامی باد 📽سخنان مادر شهید نادر حمید در مورد شهادت فرزند قهرمانش | وصیت شهید نادر حمید 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ✊او ایستاد پای امام زمان خویش ... 💐 امروز ۲۶ مهر ماه سالروز شهادت مدافع حرم"نادر حمید" گرامی باد 📹بوسه دختر شهید نادر حمید بر صورت پدر 💠شیرین‌زبانی اُم‌البنین خانم، فرزند شهید نادر حمید در وصف پدر قهرمانش تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۰۷/۲۶ - قنیطره🇸🇾 مــزار : گلزار شهدای شهرستان ویس کتاب : «شبیه نادر» 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🦋🦋🦋
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🔶🌸🍃🕊🍃🌸شهیدسید میلاد مصطفوی که تار و پود وجودش مملو از عشق به اهل بیت (س) و شهدا بود بیست و پنجم مهرماه در سن 29 سالگی در جریان مقابله با تکفیری‌ها به مقام رفیع شهادت نائل آمد. روحت شاد وراهت ادامه دارد...شادی روح پاکش ۳ صلوات ....🕊🌸 🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🌸صلوات🌸 یاد_شهدا_صلوات 🌹🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُم🌷🌾 🌺 🌹 🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُم🌷🌾 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین ♥️ حسین جان 🌷 هر ڪس بہ گدایےِ تو مشهور شود باید بہ خودش نازد و مغرور شود ما نوڪریَٺ را بہ دو عالم ندهیم تا چشمِ حسودانِ جهان ڪور شود ارباب شدی ☘ که رو به هر کس نزنم☘ ✨اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِڪَ عَلَیْڪَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِڪُمْ.✨ 🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🌹اللهم ارزقنا ڪربلا... ‌‌‌‌‌‌💔 🦋🦋🦋
﷽ 💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🌿 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌿 پنجشنبه.که.می.آید... باز دلتنگ شهیدان می شوم بی قرار یاد یاران می شوم یادآنانی که مجنون بوده اند تشنه اروند و کارون بوده اند 💐شهدا را یاد کنیم با ذکر یک صلوات ✨ ﷽ 🌿 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌿 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ در سنگر حق شیر شکاران همه رفتند مستانه پیِ پیر جماران همه رفتند غمنامه بود ناله جانسوز شهیدان ما با که نشستیم که یاران همه رفتند 📸بوسه شهید مدافع‌حرم نادر حمید بر گونه سردار دلها، شهید حاج قاسم سلیمانی💔 تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۰۷/۲۶ - قنیطره🇸🇾 مــزار : گلزار شهدای شهرستان ویس کتاب : «شبیه نادر» 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🦋🦋🦋
1 تو آشپزخونه مشغول سرخ کردن مرغ بودم که صدای زنگ تلفنم بلند شد . به سمت اپن رفتم و گوشی رو برداشتم . با دیدن شماره هاجر خانم پوفی کشیدم آخه این خانم چرا دست برنمی‌داره! این هفته نزدیک ده بار تماس گرفته و منم گفتم که دخترم خیلی کم سنه برای ازدواج اما کو گوش شنوا. خواستم جوابشو ندم اما گفتم زشته فردا می‌ره تو فامیل برام حرف درست می‌کنه‌. تماس رو وصل کردم و با کلافگی گوشی رو نزدیک گوشم بردم. _الو. _الو سلام فاطمیا جان خوبی؟احوالتون؟ _ممنون خوبم شکر خدا...بفرمایید امری داشتین؟؛ _راستش بازم مزاحم شدم گفتم ببینم این بار اجازه می‌دین بیایم خواستگاری پارمیدا جون برای پسرم آقا یونس. همچین می‌گفت آقا یونس انگار پسرش دکتر یا معلم و کارمند بود! من چند باره دارم جواب رد می‌دم اما این خانم ول کن نیست. اینبار با لحن خیلی جدی گفتم_ هاجر خانم یه سئوال ازتون دارم. ممنون می‌شم اگه جواب منو بدین. کپی حرام. ادامه دارد.
2 _ بپرس عزیزم هر چی دلت می‌خواد بپرس فاطمیا جان. _ هاجر خانم جون پسر شما چند سال داره؟ با تعجب گفت_ وا مگه نمی‌دونی؟ ۲۷ سال دیگه عزیزم. حرصی گفتم_ می‌دونم ولی می‌خوام یه موضوعی رو بهتون یاد آوردی کنم ! و دختر من چند سالشه ؟ کمی من من کرد و بعد جواب داد: _خب پارمیدا جانم ۱۳ سالشه! سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم_ هاجر خانم وقتی من می گم مخالفم این وصلت به صلاح نیست شما فکر می کنی من دارم ناز می‌کنم که دخترمو نمی‌دم . دختر من هنوز بچه است داره درس می‌خونه و پسر شما چهارده سال از دختر من بزرگتره من چرا باید اینکارو بکنم؟ هاجر خانم به آرومی گفت_ عزیزم پسر من که مخالف ادامه تحصیل دختر شما نیست. سن فقط یک عدده خودتو درگیر نکن. اجازه بده که ما یک شب به اتفاق خانواده مزاحم شیم اگه به توافق نرسیدیم کلا بیخیال قضیه‌ می‌شیم‌ . خیلی مصمم گفتم_ منم‌دارم می‌گم این قضیه کلا از نظر من غیر ممکنه ‌. هاجر خانم کوتاه بیا نبود_ یعنی تو نمی‌خوای فامیلت یه توک پا بیاد خونه‌ت ؟ یه مهمونی ساده است عزیزم . ادامه دارد. کپی حرام.
3 چاره ای نداشتم جز اینکه بذارم بیان. هر چی باشه من رضایت بده نیستم. کلافه گفتم_ چشم هرموقع خواستین تشریف بیارین قدمتون روی چشم. بعدش خداحافظی گرفتم و قطع کردم . کلافه و عصبی گوشی رو روی اپن قرار دادم. بعد مرگ سیروس من تمام تلاشمو برای دخترام کردم . پارمیدا و پارمیس تمام زندگی منن. من نمی تونم اجازه بدم پارمیدا تو سن کم ازدواج کنه با کسی که این همه اختلاف سنی دارن. چرا باید دخترمو با دستای خودم بدبخت کنم. با صدای پارمیدا به خودم اومدم که گفت_ مامان جان خوبی؟ به دخترکم نگاه کردم اونقدر سنش کم بود که حتی نمی‌تونستم قضیه رو بهش بگم. کمی مِن مِن کردم گفتم: هیچی دخترم فقط قراره برامون مهمون بیاد. پرسشگرانه سرشو تکون داد_ کی؟ _ هاجر خانم دخترخاله مادربزرگت! ابرویی بالا برد_ وای مامان اصلا حوصله اون خانمه رو ندارم‌ . بیچاره دخترم که خبر نداشت میخواد خواستگاریش کنن! سه شب گذشت که بعد شام هماهنگ کردن و اومدن. پسرش اصلا مورد تاییدم نبود. از طرفی سن بالاش. از طرف دیگه قیافه‌ش ‌که خیلی لوطی به نظر می‌رسید. مشخص بود که از این پسرای سخت گیره‌. حتی اگه یک درصد هم امکان داشت با دیدن یونس بعد این همه سال همچین اجازه ای نمیدم. ادامه‌دارد. کپی حرام.
4 همون لحظه پارمیدا از اتاقش بیرون اومد. هاجر خانم با دیدنش لبخندی به لبش نشست. _ به به دختر عزیزم. نگاهی به یونس انداختم که خیره به چهره پارمیدا شده بود. پارمیدا جلو اومد و خیلی سرد سلام و احوال پرسی کرد. بعدش رو به من گفت_ مامان من برم تو حیاط به گل‌ها آب بدم. از خدا خواسته گفتم_ باشه دخترم برو. پارمیدا هم رفت. بلافاصله هاجر خانم ذوق زده رو کرد به یونس_ پسرم توهم برو. یونس که از خداش بود سریع پاشد . با لحن معترضانه ای گفتم_ هاجر خانم قرارمون این نبود. یونس بی اهمیت به من‌گستاخانه به سمت حیاط رفت. بعد رفتنش با لحن متاسفی گفتم_ واقعا که! هاجر خانم من دختر به کسی نمی‌دم شمام بیخیال شو. هاجر خانم ناراحت گفت_ وا این چه طرز برخورد با مهمونه ؟ بی اهمیت بهش ایستادم و کلافه به سمت آشپزخونه رفتم. مدتی گذشت و من همونجا موندم با بلند شدن صدای هاجر متوجه شدم دارن می‌رن_ ما داریم می‌ریم فامیل! ادامه دارد . کپی حرام.
5 توجه ای نکردم بهش! واقعا کارشون یه بی ادبی بزرگ بود . می‌خواد دختر منو به خاک سیاه بنشونه‌ . یه مدت بعد که از رفتنشون مطمئن شدم به پذیرایی رفتم. پارمیدا وسط پذیرایی ایستاده بود و خیره به زمین نگاه می کرد. صداش کردم_ پارمیدا مامان. نگاهشو به سمت من چرخوند و درحالی که سعی می‌کرد چیزی رو از من پنهون کنه گفت _ مامان با اجازه تون من برم تو اتاق‌‌ . بعدش فوری به سمت اتاق رفت‌ . من دخترمو می‌شناسم مطمئن بودم که داره یه چیزی رو از من پنهون می کنه و یه اتفاقی افتاده ‌. یک هفته ای از اون اتفاق گذشت و من روز به روز متوجه عوض شدن و مشکوک شدن رفتارای دخترم می‌شدم. بیرون رفتن‌های یهویی و تلفنی حرف زدناش‌. یک ماه دیگه هم گذشت و رفتارای دخترم بیشتر مشکوک می‌شدن. دیگه تصمیم گرفتم که باهاش حرف بزنم ازش می‌پرسم. فقط خدا کنه از اونی که می‌ترسیدم سرم نیومده باشه‌ . خدا کنه اون پسره دخترمو فریب نداده باشه . هاجر خانم این یک ماه تماسی نداشته اما میترسم از طریق خود پارمیدا بخوان منو تسلیم کنم. ادامه دارد . کپی حرام.