eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.6هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
7.2هزار ویدیو
122 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| تنبلی با بی‌حوصلگی، دو تا بیماری متفاوتند! شما به کدومش مبتلائید؟ @ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌸🌸🌸
🌷 💠عشقی فراتر از فوتبال 🔰عشق نوجوانی اش فوتبال⚽️ بود .عکس های ها را از مجلات ورزشی📰 و هر آنچه که به تیم محبوبش💖 ربط داشت جمع می کرد. ...💙 این عشق در آن روزها تب رایجی بود. 🔰محمودرضا از دوره راهنمایی پای ثابت پایگاه مقاومت در مسجد🕌 چهارده معصوم شهرک پرواز شد . حالا عشق فوتبال یک جدی پیدا کرده بود. 🌷 🔰سر تحقیق زندگی نامه📜 دو شهید👥 پایش به موسسه هاتف هم باز شد. با حاج بهزاد پروین قدس آشنا شد. عکاس📸 بسیجی جنگ. رفته رفته تعداد بیشتر و بیشتری از برچسب های عکس های می خرید. 🔰حتی وقتی از پایگاه به خانه بر می گشت🏘 ای دور گردنش بود. تذکر میداد در خیابان با آن وضع نیاید. پدر جنگ را فقط در بمباران های💥 پالایشگاه تبریز تجربه کرده بود با آشنایی ویژه ای نداشت. 🔰تقریبا کسی علاقه به تکرار این برنامه را نمی یافت⚡️الا بزرگ تر. انواع پیشانی بندها هم به خانه می آمد، مشکی، سبز، زرد، حتی پرچم . پدر به فکر ادامه تحصیل📚 بچه هایش بود. 🔰او ابراز نمی کرد❌ اما این ته تهغاری بیشتر در دلش جا داشت😍 او با آن چهره و نگاه شاد و شیرین و بیش از همه ادب و پاکی اش✨ در دل همه شان جا کرده بود پدر به فکر تهیه همه شرایط بود تا بچه ها خوب خوب بخوانند👌 بچه های بزرگ تر همه وارد شده بودند. 🔰اما محمودرضا به خدمت سربازی رفت و وقتی برگشت طور دیگری شده بود. گویی هر آنچه در وجود او💗 رخ داد همان جا بود. دیگر را رها کرد و بیخیالش شد. جا برای دیگر فراخ تر شده بود. برای 🌷 : حسین نصرتی : ۱۳۶۰/۹/۱۸ : تبریز : ۱۳۹۲/۱۰/۲۹ : سوریه، منطقه «قاسمیة» در جنوب شرقی دمشق 🔹🔹🔷💠🔷🔹🔹 ....🌸🎉🌸🎉🌸 🌹 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
3 التماسش کردم که حسام این کارو با من نکن من نمی‌تونم! من بدون تو نمی‌تونم زندگی کنم! من بهت خیلی وابسته شدم اما گفت که ببخشید حلالم کن من نمی‌تونم با تو ازدواج کنم! باید طبق دستور خانواده‌ام با دختر داییم ازدواج کنم. حرفاشو که زد بی‌توجه به اشکام راهشو گرفت و رفت . اونقدر اشک ریختم اونقدر اشک ریختم اون روزها که هرگز فراموش نمی‌کنم سخت‌ترین روزها رو پشت سر گذاشتم خدایا چقدر سخت بود اون روزها ! من خیلی به حساب وابسته شده بودم حتی بعد سال‌ها هم نتونستم فراموشش کنم. بعدها دانشگاه تربیت معلم قبول شدم دانشگاه که تموم کردم به یک مهد کودک رفتم و اونجا مشغول شدم با اینکه خیلی گذشته بود ولی هنوزم عشق حسام تو سینم بود تا امروز که بازم دیدمش و غمم تازه شد. ادامه دارد. کپی حرام
872K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋شاهکارقرائت من سوره:البینه🦋 :8 :الاستاد:شحات محمدانور النغم القرا الکبیر سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید. شهید سید مجتبی علمدار شهادت آرزومه🕊💚🌷🖤 🌹 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
♥️ سلام بر تو ای مولایی که آخرین امید درماندگان، به دستان گره‌گشای توست. سلام بر تو و بر روزی که گره از کار عالم باز خواهی کرد. 🌤 🌹 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🌺زیارت نامه شهدا 🌺 بسم الله الرّحمن الرّحیم اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ‏ يا اَوْلِيآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَصْفِيآءَ اللَّهِ وَاَوِدَّآئَهُ، اَلسَّلامُ‏ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ رَسُولِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ اَبي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىٍّ، الْوَلِىِّ النَّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ اَبى‏ عَبْدِاللَّهِ، بِاَبى‏ اَنْتُمْ وَاُمّى‏ طِبْتُمْ، وَطابَتِ الْأَرْضُ‏[ اَنْتُم‏] الَّتى‏ فيها دُفِنْتُمْ، وَفُزْتُمْ‏ فَوْزاً عَظيماً، فَيا لَيْتَنى‏ كُنْتُ مَعَكُمْ، فَاَفُوزَ مَعکم 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿 🌹 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
4 روی تختم دراز کشیدم و سعی کردم بدون فکر کردن به چیزی بخوابم اما گریه امونم نمی‌داد و بالشتم خیس اشک شده بود روز بد که به متن رفتم حسامم همراه دخترش اومده بود حسام با دیدنم لبخندی زد و گفت باید با هم حرف بزنیم خیلی سرد جوابشو دادم من با شما حرفی ندارم آقای محترم شما متاهل هستین بغض بدی توی صداش بود آره متاهل بودم اما همسرم فوت شد نمی‌دونم چرا بی‌اختیار امیدی به دلم نشست حسام شروع کرد به حرف زدن از ازدواجش و به دنیا اومدن آیدا دخترشو مرگ ناگهانی همسرش عاطفه واقعاً ناراحت شدم از سختی‌هایی که کشیده بود باهام حرف زد و در آخر گفت سحر من هنوزم بهت علاقه‌مندم و و ازت خواهش می‌کنم که به پیشنهادم فکر کن. هنوز هم عاشقش بودم از نگاهش میدونستم که اونم هنوز دوستم داره! ادامه دارد. کپی حرام‌.
660.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🌼 🌼 🌼این عشقِ آتشین، زِ دلم پـاک نمی شود 💚 🌼مجنون به غیـر خـانه‌ی لیلا نمی شود 💚 🌼بالای تختِ یوسفِ كنعان نوشته ‌اند 💚 🌼هر یوسفی كه یوسفِ زهرا نمی شود💚 🌼الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج🌼 🌼 # روزتون_مهدوی 🦋🦋🦋 🌹 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ به سوى نماز بشتابید كه تنها نماز است كه به داد شما می رسد و نماز را كوتاه و سبك نشمارید و سعى كنید به جماعت بخوانید. 🌷 شهید ابوالقاسم مقیم فاروجی 🦋🦋🦋 🌹 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
‍ 💢 بدنـش بسیار قـوی بود ... سال ۱۳۵۰ در مسابقات قهرمانی ڪشور در فوق‌سنگین جوانـان بسیار خوش درخشیـد و بیشتر مسابقه‌ها را با ضربه فنی به پیروزی رساند. قدرت بدنی، قدبلند، دستان ڪشیده و استفاده صحیح از فنون باعث شد که به مقام قهرمانی دست پیدا ڪند. سپس در مسابقات ڪشتی آزاد هم شرکت ڪرد و توانست به نایب‌قهرمانـی تهـران دست یابد. سال ۱۳۵۵ آخرین سال حضور او در مسابقات ڪشتی بود. و در آن سال بهمراه آقای سلیمانی برای سنگین وزن، به اردوی تیم ملی دعوت شدند اما اینها همه‌ی ماجـرا نبود. قدرت بدنی ،شجاعت ، نبود راهنما، رفقای نا اهل و ... همه دست به دست هم داد. انسـانی بوجود آمد ڪه ڪسی جلـودارش نبـود هر شب ڪابـاره ، دعـوا ، چاقوڪشی و... اما عشـق به امام خمینـی(ره) زندگـی او را تغییـر داد... وقتی از گذشته زندگـی خودش حرف می زد داستان حُر را بازگو می‌کرد خودش را حُر نهضت امام می دانست. می گفت: حُـر قبل از همه به میدان ڪربلا رفت و به شهـادت رسید، من هم باید جزء اولین هــا باشم... در همان روز هـای اول جنـگ از همه جلوتر پا به عرصـه گذاشت. آنقدر دلاورانه جنگید که دشمنان "برای سرش جایزه تعیین کردند" آنقدر شجاعانه رفت تا کسی به گرد پایش نرسید. رفت و رفت آنقدر رفت تا با ملائڪ همراه شد و پـــروازی داشت تا بی‌نهـایت... ڪسی دیگر او را ندید ؛ حتی پیڪرش پیدا نشد. می گویند مفقودالاثـر ، امّـا نه ، او از خـدا خواسته بود همه گذشته اش را پاڪ ڪنـد. هیچ چـیزی از او نمـاند نه اسم ، نه شهـرت ، نه مـزار و نه هـیچ چیز دیگر خـدا هـم دعایش را مستجاب ڪرد. .....🕊🌸
دعا ڪن ، ڪہ ما از خستگی و غفلت خوابمان نَبَـرد و از قافلۂ مهـدیِ فاطمہ جا نمانیم ◽️تاریخ ولادت : ۱۳۶۹/۰۲/۱۲ ◽️محل ولادت: بهبهان ◽️تاریخ شهادت:۱۳۹۴/۹/۱۶ ◽️محل شهادت: حلب_سوریه ✍ ما پنج خواهر بودیم و یک برادر به نام بارونی جنگ که شروع شد بارونی به جبهه رفت و سال ۶۱ در به شهادت رسید و جنازه اش هم تا ۹ سال مفقود بود. نداشتن برادر خیلی برای‏مان سخت بود و جای خالی اش ما را بسیار آزار می داد. آرزو می کردیم که بعد از بارونی، خداوند به ما پسری عطا کند تا اینکه خدا احسان را نصیب ما کرد. احسان پنج ماهه بود که جنازه بارونی را هم آوردند. دیگر غم نداشتن برادر عذابمان نمی داد. خوشحال بودیم از اینکه خداوند لطف خود را به ما عطا کرد ، روزی با هم رفتیم گلزار شهدا؛ سر مزار برادرم، با صدای بلند داشتم گریه می کردم. احسان گفت: خواهرم با صدای بلند گریه نکن. افتخار کن که برادرت شهید شده. شهادت لیاقت می خواهد دعا کن این برادرت هم، مثل آن برادرت شهید شود. گفتم احسان از من چنین انتظاری نداشته باش نمیتوانم . 🦋🦋