eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
108 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
مجروحیت مانع این شهید🍃🌷🍃 بزرگوار نشد و در راه خدمت به آرمان‌های انقلاب اسلامی و دفاع از این مرزوبوم لحظه‌ای درنگ نکرد.  در سال 1370 به عضویت رسمی سپاه پاسداران تیپ یکم امیرالمؤمنین علیه اسلام🍃🌷🍃 درآمده و درحالی‌که در گردان 111 امام سجاد علیه السلام خدمت می‌نمودند به ادامه تحصیل نیز پرداخت. در سال 1383 به علت ناامن بودن مناطق مرزی کردستان جهت مبارزه با منافقین، قاچاقچیان و اشرار مسلح به نوار مرزی شیخ صله و ارتفاعات بمو، اعزام شدند و با وجود سال‌ها خدمت در مناطق جنگی و داشتن مشکل جسمی، به‌خاطر عشق به وطن و تلاش برای امنیت مردم و کشور عزیزمان تا سال 1388 در این منطقه خدمت کرد.  شهید باقری🍃🌷🍃 در ساعت یک و نیم بامداد پنجشنبه و در پنجمین روز از شهریورماه 1388 با ایجاد کمین درگیری شبانه با منافقین و اشرار مسلح در منطقه شیخ صله و ارتفاعات بمو، مصادف با ششمین روز از ماه مبارک رمضان بر اثر اصابت چندین گلوله تیر مستقیم به آرزوی دیرینه خود که همان شهادت🍃🌷🍃 در راه خدا بود نایل آمد.  مزار این شهید🍃🌷🍃 بزرگوار در زادگاهش یعنی روستای کل‌کل از توابع شهر آسمان آباد در شهرستان چرداول قرار دارد. ادامه دارد👇👇
کامل چرخید سمتم با حرص گفت _آخه بزمجه مگه تو چند سالته که انقدر سرت تو کار بزرگترهاست اون از دردسری که برای خواهرت درست کردی صداش رو کشدار کرد _آخه کی به فکرش می‌رسید یه جزقل بچه بره سراغ اراذل و اوباش بعد طلاهای مادرش رو بفروشه پول بده به اونا برای بی‌آبروی دختری که باباش با کشته شدن خودش به این مملکت آبرو داده، بعدم که دیدی دودش تو چشم خودت رفت. اونم از اون دعوایی که تو کوچه راه انداختی نزدیک بود کار به کشت و کشتار بین ما و همسایه‌مون راه بیفته الانم سرت رو کردی تو زندگی من، آخه به تو چه که من اکرم رو قایم کردم یا نکردم. ماهان برو دنبال بچگی و بازیت نفس عمیقی کشید و ادامه داد _آخر با این فضولیات سر خودت رو به باد میدی سرزنش‌هایی رو که بهم کرد رو خوب گوش دادم اما با تمام وجود دلم می‌خواد بدونم اکرم کجاست بهش گفتم _میزاری منم حرف بزنم؟ انگشت سبابه‌اش رو به نشونه تهدید گرفت جلوم چشم هاش رو ریز کرد _اگر در مورد اکرم باشه از ماشین که پیاده شیم می‌برمت یه جای خلوت انقدر می‌زنمت خون بالا بیاری سرم رو ریز تکون دادم _آره میخواستم در مورد اکرم حرف بزنم اما حالا که تو نمی‌خوای نمی‌پرسم چشم هاش رو بهم براق کرد دستش رو مشت کرد گرفت جلو دهنش _عه عه عه چقدر تو پررویی پسر عجب! یه کم خودم رو کشیدم عقب _خب گفتی نپرس منم دیگه کاری ندارم که اکرم کجاست ریز سرشو تکون داد عصبانی از لای دندوناش غرید _تو کار نداری آره؟ من که می‌دونم داری از فضولی میترکی، ولی ببین از این فضولت پشیمونت می‌کنم یا نه خودم رو مظلوم کردم ادامه دارد... کپی حرام⛔️ جمعه ها و ایام تعطیل داستان نداریم
((شهیدی که بعد شهادتش برای فرزندش کفش اسکیت خرید)) خاطره ای از فرزند شهید🍃🌷🍃 ترور ابراهیم باقری: سن وسالی نداشتم که پدرم به شهادت🍃🌷🍃 رسید. یادمه اون موقع‌ها برادر بزرگم بیست سالش بود. من بچه بودم و میرفتم تو کوچه ها بازی می‌کردم. یک روز دیدم بچه ها کفش اسکیت پاشون کردن و چقدر قشنگ با اونها بازی میکنن. خیلی دلم خواست منم یک جفت داشته باشم. اومدم خونه به مادرم گفتم مامان میشه برای من هم کفش اسکیت بخرید؟ مادرم با مهربانی گفت: " پسرم مجیدم! اگه ما این کار رو بکنیم مردم چی فکر می‌کنن؟ اون وقت خیال می‌کنن حالا که پدرت شهید🍃🌷🍃 شده، چه پول هایی که به ما نمیدن! " این داستان گذشت و هر چه من اصرار کردم مادرم زیر بار نرفت; تا این که چند روز بعد داییم اومد خونمون خطاب به مادرم گفت: " مجید از شما چیزی خواسته؟ " مادرم پرسید: " نه چطور؟! شما بگو چیزی خواسته؟ " مادرم خیال می‌کرد من چیزی به دایی‌ام گفتم. پرسید: " مجید چیزی گفته؟ " دایی‌ام گفت نه چیزی نگفته. کمی مکث کرد و سر به زیر گفت: " ادامه دارد👇👇
خواب ابراهیم رو دیدم. انگار دستاش گل‌آلود بود. پرسیدم آقا ابراهیم! چرا دستاتون گل داره‌؟ گفت دارم یه خونه درست می‌کنم. بیا داخل خونمو ببین. منم رفتم داخل خونه. دیدم یک خونه‌ی بزرگ و تمیزه! داخل خونه هم فرش های زیبایی انداخته بود. دقیق یادم نیست; فکر کنم یه مسجد یا امام زاده ای روبه‌روی در خونش بود. دیدم یه تابلو زده رو دیوار خونه‌ش. دیدم عکس یه جفت کفش اسکیت بود. ازش سوال کردم داستان این کفش اسکیت چیه؟برام بگو؟ برام تعریف کرد: مجید از من این کفش ها رو می‌خواد! دیدم یک جفت کفش اسکیت هم دستش بود; اما دلهره داشت و نگران بود. شاید اینا رو پاش کنه زمین بخوره! می‌خوام براش کفش اسکیت بخرم. رو به مادرم کرد و پرسید:" واقعا مجید ازت اسکیت می‌خواد؟! " سکوت همه جا رو فراگرفته بود. مدتی از این ماجرا گذشت. آخر برای من اسکیت نخریدند. مدتی بعد مسابقه ای برگزار شد. دفترچه‌ای را باید پر می‌کردیم و برای مسابقه می فرستادیم. من در مسابقه شرکت کردم. در کمال ناامیدی دفترچه رو پر کردم و فرستادم. از نظر من جایزه خاصی قرار نبود به ما داده بشه. مدتی گذشت از اداره پست ایلام با ما تماس گرفتند. منزل ما با شهر خیلی فاصله داشت. به ما گفتند یه بسته‌ی پستی براتون اومده بیاین ببرین. ما هم رفتیم بسته رو گرفتیم. یک کارتون بود با محتویات نامعلوم! وقتی به خونه برگشتیم کارتون دو که باز کردیم چند بسته پفک توش بود. همه با تعجب نگاه می‌کردیم که برای ما چند بسته پفک فرستادن! با خودم گفتم: " اینم از جایزه هاشون که همش سر کاریه! " ادامه دارد👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باورمان نشد. جعبه سنگین‌تر از اون بود که فقط پفک داشته باشه. پفک‌ها رو که برداشتیم، با کمال ناباوری دیدیم که زیر پفک ها یک جفت کفش اسکیت بود. بله بابام بالاخره آرزوی من رو برآورده کرد و اون چیزی رو که می‌خواستم برام فرستاد. قرآن می‌فرماید: شهدا زنده اند خیال نکنید که شهدا از دنیا رفته و مرده اند. آنها زنده اند. بلکه زنده تر از همه آدم های روی زمین اند. راوی: فرزند شهید ترور سرهنگ پاسدار ابراهیم باقری استان ایلام ادامه دارد👇👇
خواب مادرم هفت ماه قبل شهادت پدر ادامه دارد👇👇
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مزاره پدره شهیدم 😔💔 ادامه دارد👇👇
تصاویر پدرم در میان ۳۳شهید🍃🌷🍃 ترور استان ایلام ادامه دارد👇👇
8.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اولین سخنرانی در مورد خصوصیات اخلاقی پدر از زبان حاج عزیز رحیمی روایت گری شهدا🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
9.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دومین قسمت ازخصوصیات اخلاقی پدرم از زبان حاج عزیز رحیمی 😔💔 پایان