eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
108 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 📨 🌕شهید مدافع‌حرم مهدی حسینی 🔷خط‌شکنی در حماه سوریه 🌟همرزم شهید روایت می‌کند: آقامهدی خیلی شجاع بود. آخرین روزهای مانده به شهادتش که اوضاع شهر حماه به هم ریخته بود، ما در مقرّ نیروهای مدافع‌حرم در نزدیکی منطقه جبل زین‌العابدین حضور داشتیم. مسلّحین خیلی سریع پیشروی می‌کردند و همه‌جا را تصرّف کرده بودند. 🦋بعد از ظهر بود که تکفیری‌ها تقریباً به یک‌کیلومتری ما رسیدند. مردم بومی هم در حال تخلیه‌ی منازل بودند و کلّ نیروها روحیه‌شون پایین اومده بود و اگر مقرّ ما از دست می‌رفت، انگار کلّ شهر حماه از دست رفته بود. 🌟در همین گیر و داد بودیم که دیدیم ماشین‌هایی با محمول توپ۲۳ با سرعتِ هرچه تمام به سمت دشمن در حال حرکت‌اند. از شجاعت این ماشین‌ها کلّ نیروهای‌مان روحیه‌ی عجیبی گرفتند و همگی توان دوباره ای بدست آوردند. طرّاح حرکت این ماشین‌ها آقا مهدی بود و خود آقامهدی در ماشین اول، پشت فرمان نشسته بود و خط‌شکنی می‌کرد. 🦋بعد از این حرکت و با پشتیبانی آتش این هشت ماشین و با حمله‌ی دوباره، نیروهای مدافع‌حرم موفق شدند تکفیری‌ها را به نقطه‌ی اوّل خودشون بازگردانند. 🎁 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات 🎊اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد🎊 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🌷سید آزادگان حاج آقا ابوترابی🌷 بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم دو سه تا خاطره تامل برانگیز🌹❤️🌹 درباره حاج آقا سید علی اکبر ابوترابی(ره)، آزادگان نقل می کنند: هر وقت حاج آقا را با خیزران می‌زدند؛ بعدش روضه حضرت زینب سلام الله علیها می‌خواند و گریه می‌کرد. می گفت: «ما مَردیم و بدنمون آماده رزم، وای به حال زن‌ها و بچه‌ها.» . 🔶افسر نزار جدی بود. از آن سنگ‌دل‌ها. از کنارشان رد می‌شد؛ که حاج‌آقا ابوترابی(ره) از صف بیرون آمد؛ و گیوه‌ای که بچه‌ها بافته بودند؛ داد دستش. تعجب کرد! پرسید این چیه؟‌ حاج‌آقا گفت هدیه است برای شما. چند لحظه‌ای مکث کرد؛ نگاهی به حاج‌آقا انداخت؛ و نگاهی به گیوه، دستش را بالا آورد؛ احترام نظامی گذاشت؛ و بیرون رفت. 🔶یک نهج‌البلاغه به ما دادند. حاج‌آقا گفت: «فردا صبح این کتاب را می‌برند؛ بیاین حفظش کنیم» نهج‌البلاغه ۸۰۰ صفحه‌ای را بین ۲ هزار نفر تقسیم کرد. صبح فردا یک نهج‌البلاغه در دل ۲ هزار نفر بود. . 🔶حاج آقا فیروز عباسی، خاطره ای از رفتار حاج آقا ابوترابی در ایام اسارت با سرباز دشمن زیر شکنجه نقل می کند؛ که تامل برانگیز است: “سربازهای عراقی دو طرف راهرو ایستاده بودند؛ و بچه ها که می خواستند؛ از جلوی آنها رد بشوند؛ با کابل می زدند. حاج آقا هم در بین بچه ها بود. … لحظه ای، زیر شکنجه تا کابل یکی از سربازها از دستش افتاد؛ حاج آقا ایستاد؛ خم شد؛ کابل را از زمین برداشت؛ و به دست او داد. سرباز عراقی چند لحظه خیره خیره به حاج آقا نگاه کرد. بعد کابل را به زمین انداخت؛ و رفت. آن سرباز بعد از آن، هیچ وقت با کابل به جمع اسرا نیامد.” .حاج آقا ابوترابی(ره) فردی است؛ که میشل مسیحی، رئیس هیئت صلیب سرخ جهانی در عراق، درباره شخصیتش اینگونه گفته است: “اگر دنیا بر محور وجودی ابوترابی بچرخد؛ عالم گلستان می شود.” . 🔶حشمت الله برچلو، مترجم نیروهای صلیب سرخ در اردوگاه موصل، خاطره ای از گفت و گویش با پی یر، رئیس صلیب سرخ، که پس از ملاقات یک ساعت و نیمه با حاج آقا ابوترابی انجام شده، بیان می کند: “ایشان حدود یک ساعت و نیم با حاج آقا صحبت کرد؛ وقتی حرفهایش تمام شد؛ از او پرسیدم: بزرگ ما را چطور دیدید؟ گفت: اگر ما در دنیا فقط ۵ نفر سیاستمدار مثل ایشان داشتیم؛ دنیا اصلاح می شد. ایشان واقعا مرد بزرگی هستند؛ و من نظیرشان را در هیچ اردوگاهی ندیده ام.” . 🔶سید یاسر ابوترابی، خاطره ای از آیت الله العظمی بهجت، در واکنش به رحلت حاج آقا ابوترابی را تعریف کرده و گفته است: در دیداری که پس از ارتحال پدرم با مرحوم آیت الله بهجت(ره) داشتیم؛ به ما فرمودند: مبادا ناراحت شوید؛ که پدرتان از دنیا رفته است؛ پدر شما از اولیاءالله بوده، و مرگش هم اختیاری بوده است.! روحش شاد 🦋🦋🦋
قسمت اول عبرتی شگفت انگیز از گردش روزگار زن جوان 22 ساله در زمان به قدرت رسیدن صدام در عراق، از جمله احزاب مخالف صدام، حزب سوسیالیست بود که صدام دستور قلع و قمع اعضای آن را به برادر ناتنی خود برزان تکریتی سپرده بود. یکی از دستگیر شدگان این حزب، میاده زن جوان 22 ساله و شوهرش بودند که هر دو به اعدام محکوم شدند. میاده نُه ماهه باردار بود و روزهای آخر بارداری خود را طی می‌نمود که قبل از اعدام نامه‌ای برای برزان تکریتی برادر صدام می‌نویسد، و از او در خواست می‌کند که اعدامش را تا زمان تولد بچه به تأخیر بیاندازند. برزان قبول نکرد و در جواب نامه‌ی میاده نوشت: ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بکوشید تا شوید؛ چرا که مسیرِ عشق بی انتهاست؛ مبدأش کربلا؛ مقصدش تا خداست ...♡ رضوانی⚘🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صداشم خوبه هااااااااااا 😂☝️ راست میگه ها 🤔 واقعا چرا از اون می‌ترسیم ولی از بقیه چیزا نمی‌ترسیم 😁 برای عضویت تو کانالش بزن رو لینک👇 https://eitaa.com/joinchat/1337852243C61a4ceaa17 حتما روی گزینه تایید بزنی😐
قسمت اول مدافع حرم شهرستان خلخال ، کاویانی لرد 🍃🌷🍃 درسال   ۱۳۵۶/۱۲/۲۶#   در روستای لرد، شهرخلخال، استان اردبیل در خانواده ای متدین ومذهبی و روستایی متولد شد. متاهل بود و ۳ فرزند  به یادگاردارد. که زمان ایشان ، احمد رضا ( 18 ماهه) و  صادق 12 ساله و دخترش رقیه جانم  ۸ ساله بودند. 🍃🌷🍃 ایشان به خاطر و علاقه ای که به  زینب (س)🌷 و اطهار🌷  و مخصوصا رقیه(س)🌷 داشت اسم دخترش را رقیه گذاشت. 🍃🌷🍃 پدر ، باشغل کشاورزی و با دسترنج خود و کسب حلال برای فرزندان خود زحمت بسیاری کشیدند. ایشان تا ۹ تو روستا بود بعد به برادرش گفت که باید فکر کار باشیم، با برادرش آمدند شهر قم، دوسه سال کارکرد و شد اوستاکار. 🍃🌷🍃 بعداز چندسال کار کردن رفت سربازی بعداز سربازی و مدتی کار کردن، درسال  ۱۳۸۰# ازدواج کرد. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
✨براے_رسیدن_بـہ_ثروت_و_غنے✨ ➿ براے رسیدن بـہ ثروت و غنے بعد از نماز عشاء سورہ هاے والشمس و واللیل و قل یا ایها الڪافرون و توحید و ناس و فلق را بـہ ترتیب هر ڪدام هفت مرتبـہ بخواند سپس هفت مرتبـہ بگوید: 🌟اللَّهُمَ‏ اجْعَلْ‏ لِي‏ مِنْ‏ أَمْرِي‏ فَرَجاً وَ مَخْرَجاً🌟 🌹سپس بخوابد ( در اواخر شب این اعمال را انجام دهد ) در شب اول تا شب ششم مال فراوانے بـہ او خواهد رسید اگر بـہ او نرسد بـہ شرائط عمل نڪردہ است 🌹. 📚 منتخب الختوم ص 41 و 42 ╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮ @NedayeRezvan ╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─
پیچیدیم تو کوچه رسیدیم در خونه ساسان زنگ خونه رو زد صدای مامانم اومد _کیه؟ تا الان صدای آرامش بخش تر و زیباتر از صدای مادرم نشنیدم خنده به لب‌هام اومد و فوری گفتم _مامان ماییم باز کن از پشت آیفون گفت _ای جونم خوش اومدین قربون صدات برم بیاین تو در باز شد نگاهی انداختم به ساسان بینم اونم نسبت به مامان عکس العملی داره که چشمم افتاد به لبخندش فهمیدم اونم حس من رو داره وارد خونه شدم ساکم رو پرت کردم وسط اتاق پریدم مامانم رو بغل کردم همدیگرو بوسیدیم مامانم من رو از بغلش رها کرد رفت سمت ساسان با ساسانم روبوسی کردن مامانم رو کرد به ما گفت _چه خبر؟ منم جو گرفتم یادم رفت حرفای ساسان مثل راز می‌مونه خنده پهنی زدم _یه عالمه خبرهای دست اول خواستم بگم اکرم که ساسان یه چشم غره کاری بهت رفت حرفم رو قورت دادم اما هرچی فکر کردم جایگزینش چی بگم هیچی به نظرم نرسید مامانم نگاهش به من منتظر خبر بود دید که من ساکت شدم گفت _خب خبرهای دست اول رو بگو ناچار گفتم _من الان باید برم سرویس ساسان همه رو در جریانِ، از خودش بپرس اومدم تو دستشویی لبم رو گاز گرفتم _ای داد بیداد پسر لال می‌شدی، مامان منم بد پیله تا خبر رو از زیر زبون ما نکشه ول کن ماجرا نیست گوشم رو تیز کردم ببینم ساسان چی میگه مامانم پرسید _اون که رفت دستشویی بگو ببینم خبراتون چیه؟ _هیچی مامان ماهان شلوغش می‌کنه _ساسان جان هیچی هیچی هم که نیست حتماً یه چیزی هست _آره بابا ما اونجا بودیم گفتیم بریم مناطق جنگی رو ببینیم رفیق بابا رو دیدیم این براش جذاب اومده میگه خبر ناب دست اول کدوم دوست‌ش رو دیدید... ادامه دارد... کپی حرام⛔️