قسمت چهارم
#ایشان با آن #فکر #اقتصادی و #مدیریت #قویاش اگر میخواست برای #خودش #کار کند الان #میلیاردر بود، اما که #فکرهای #بزرگش را #فقط برای #کارهای خیر #صرف میکرد.
🍃🌷🍃
میگفت بیایید به #دو #هدف کلی دست پیدا کنیم، یکی اینکه تا چند سال بعد یک #گزارش #خدمت #حضرت آقا بفرستیم که در یک #گوشه کشور به اسم #اسلامشهر هیچ #فقیری سر گرسنه زمین #نمیگذارد و #خیالتان از اینجا راحت باشد.
🍃🌷🍃
و #دوم؛ #حداقل #هزار #شغل در #اسلامشهر #خود ما #ایجاد کنیم. #رسیدن به این #دو هدف به #راحتی #میسر نبود، بنابراین #ایشان هر #کاری میکرد و هر #پیشرفت یا #ترقی میکرد صرف #گسترش #کارآفرینی میشد.
🍃🌷🍃
با چنین #دیدگاهی #آقا مهدی با آن همه #مشغله و #کارهای اقتصادی و... فقط یک #آپارتمان #هشتاد و خردهای متری در همان #محلهمان مهدیه جنوبی و یک #ماشین تیبا داشت.😭
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
#قسمت_۴
یک روز آمد و به من گفت اسمم را برای #اعزام به #سوریه و #دفاع از حرم نوشتم. من هم مخالفت کردم و گفتم: نه اجازه نمیدهم که بروی.
خندید و گفت: چرا مادر؟ چرا میگویی نه؟ گفتم: من که جز تو و برادرت کسی را ندارم، اگر خدای نکرده اتفاقی برایت بیفتد من نمیتوانم تحمل کنم.
#هادی با همان مهربانی همیشگیاش میگفت: مادر شما که فیلم مختارنامه را میبینی و میگی خدا لعنتشان کند! چرا #پشت امام حسین (ع)⚘ را خالی کردند. حالا خودت اجازه نمیدهی که پسرت برود و از #حریم آلالله (ع)⚘ دفاع کند.
گفتم: قربان #حضرت زینب (س)⚘بروم، خیلی دوستش دارم عاشقش هستم، اما یک شرط دارم. گفت: چه شرطی مامان؟ گفتم: باهم برویم. گفت: مادر به خانمها که اجازه نمیدهند. گفتم چرا پسرم من لباس میپوشم. لباس رزم، سر و صورتم را محکم میپوشانم، اصلاً نمیفهمند من زنم یا مرد. آنقدر خندید. #هادی اسمش را نوشت و نامش هم برای اعزام درآمد، اما مشکل و بیماری خونی پدرش باعث شد نرود. به خاطر پدرش اعزام نشد.
🍃⚘🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم
#داود تا لحظه ی #شهادتش #سلاحی نداشت! چون سلاح کم بود به او که جوان تر بود سلاح نرسید! اما #داود در تمام صحنه ها حاضر بود و در آوردن مهمات و تجهیزات به بچه ها #کمک
می کرد.
🍃⚘🍃
#شب قبل از #شهادتش با هم در #حرم مولی امیرالمؤمنین(ع)⚘ نشسته بودیم؛ ازش پرسیدم دوست داری چه جوری #شهید بشی؟
گفت منظورت چیه؟!
گفتم: یک تیر وسط پیشانی.... یا اول زخمی بشی و مثل#اباعبدالله⚘ ... #یک هزار و سیصد و پنجاه زخم بعد سر از تنت جدا کنند؟!
🍃⚘🍃
در حالی که هر دو به شدت منقلب بودیم... گفت: "دوست دارم مثل #اباعبدالله(ع)⚘#بی سر بشم و مثل #حضرت زهرا⚘#غریبانه #دفن بشم!"
صبح روز ٢٣ مرداد ٨٣ بلندگوهای حرم اعلام کردند که تانک های آمریکایی از سمت #وادی السلام در حال پیشروی هستند!😔
🍃⚘🍃
با دوستان ایرانی حرکت کردیم به سمت وادی السلام؛ به#داود گفتم: تو که #سلاح #نداری، برای چی میایی جلو؟!
جواب داد: اگر #سلاح از دست شما #افتاد، من بر #می دارم!😔
🍃⚘🍃
ادامه دارد👇👇
#بی سیم چی #شهید دفاع مقدس
#محمود قندهاری
🍃🌷🍃
درتاریخ سيزدهم مرداد ۱۳۴۴، در شهرستان ری در خانواده ای متدین و مذهبی متولدشد.
پدر ایشان اكبرآقا، در كارگاه تابلوسازي كار ميكردند و مادرش خانه داربودند تا پايان دوره راهنمايي درس خواند.
ایشان باشروع #جنگ تحمیلی بصورت بسیجی به #جبهه رفت.
🍃🌷🍃
سرانجام در تاریخ #بيست و يكم دي ۱۳۶۵#، ایشان با #سمت #تكتيرانداز در #شلمچه به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
#پيكر#شهید #مدتها در #منطقه بر جا ماند تا سرانجام در تاریخ #بيست و يكم ارديبهشت ۱۳۷۳# تفحص و شناسایی شد.
🍃🌷🍃
#مزار#شهید
تهران بهشت #حضرت زهرا سلام الله علیها،🌷
قطعه ۵۳
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت سوم
به روایت از پدر #شهید:
با #خدا #معامله کردم و #فرزندم را #فدای
#حضرت زینب(س)🌷 ، #حضرت رقیه(س)🌷 ، #اسلام و #رهبر نمودم.😭
🍃🌷🍃
چرا که #محمد لایق #شهادت بود و از #خدا #سلامتی #رهبر عزیز انقلاب و همه #پاسداران و #خدمتگذاران نظام را خواهانم.
🍃🌷🍃
#محمد وقتی به #ماموریت می رفت ، کسی مطلع نمی شد که به کجا می رود و اخیراً هم از #کربلا به #سوریه رفت و من نمی دانستم که در #ماموریت #سوریه بوده.
🍃🌷🍃
#مداحی برای #اهل بیت #عصمت و #طهارت🌷 را یکی از #خصوصیات #پسرم بود😭 #محمد #نوکر #اهل بیت علیه السلام🌷 بود و به آنچه #می خواند #توجه قلبی داشت.😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید محمد صاحبکرم اردکانی هم درتاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۲# در #حلب #سوریه به آرزویش که همانا #شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار#شهید :
گلزار #شهدای شهر سپیدان، شیراز.
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 شهید محمد صاحبکرم اردکانی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد🌷
پایان
قسمت سوم
یکی از #تاثیرات #لقمه #حلال این بود که ما با #بهزاد و خانواده به سفر مشهد رفتیم در جاده شمال، ماشینی همینطور به ما چراغ میزد. به #بهزاد گفتم: یک ماشین دنبال ما هست ، #بهزاد کنار گرفت و به سراغ راننده رفت.
🍃🌷🍃
من هم به دنبالش رفتم . یک مرد بسیار متشخص بود و با کمال محبت و احترام درخواست مبلغ 20 هزار تومان کرد و گفت همه کارتهایش را در منزل جا گذاشته و برای بنزین کم دارد.
همش میگفتم به چه ماشینی تقاضا کنم که باور کند و بهم کمک کند و خجالت نکشم به دلم افتاد از ماشین شما تقاضا کنم #بهزاد مبلغ را بهش داد و آن شخص هرچه اصرار کرد که شماره کارتی بهش بدهیم که پول را به ما پس بدهد
#بهزاد قبول نکرد و گفت به خاطر #حضرت زهرا🌷 این مبلغ را دادم . مرد لبخندی زد و گفت دیدم پشت ماشین شما #یا زهرا🌷نوشته بود به شما رو زدم و تشکر کرد و رفت هیچ وقت ذوق و اشتیاق آن روز #بهزاد را فراموش نمی کنم.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت اول
#اولین #شهید مدافع حرم شهرستان خلخال ،
#فرید کاویانی لرد
🍃🌷🍃
درسال ۱۳۵۶/۱۲/۲۶# در روستای لرد، شهرخلخال، استان اردبیل در خانواده ای متدین ومذهبی و روستایی متولد شد.
متاهل بود و ۳ فرزند به یادگاردارد.
که زمان #شهادت ایشان ، احمد رضا ( 18 ماهه) و صادق 12 ساله و دخترش رقیه جانم ۸ ساله بودند.
🍃🌷🍃
ایشان به خاطر #عشق و علاقه ای که به
#حضرت زینب (س)🌷 و#ائمه اطهار🌷 و مخصوصا #حضرت رقیه(س)🌷 داشت اسم دخترش را رقیه گذاشت.
🍃🌷🍃
پدر #شهید ، باشغل کشاورزی و با دسترنج خود و کسب حلال برای فرزندان خود زحمت بسیاری کشیدند.
ایشان تا ۹#سالگی تو روستا بود بعد به برادرش گفت که باید فکر کار باشیم، با برادرش آمدند شهر قم، دوسه سال کارکرد و شد اوستاکار.
🍃🌷🍃
بعداز چندسال کار کردن رفت سربازی
بعداز سربازی و مدتی کار کردن، درسال ۱۳۸۰#
ازدواج کرد.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت سوم
با شروع جسارت به #حرم #بی بی زینب سلام الله علیها🌷، همسرم گفتند که:دوستانم همه رفتند #سوریه و من هم باید برم.😭😭
🍃🌷🍃
بهشون گفتم نرو😭 با دو تا #بچه کوچیک برام #خیلی سخته😭 زمستون ها این جا خیلی سرده،وبدون شما خیلی سختی می کشیم.😭😭
🍃🌷🍃
بالاخره رفتند😭 ۲#ماه ،#سوریه بودند و ۲۰# روز می اومدن، وقتی #سوریه بودند، هر #یک یا #دوهفته، #یک بار #زنگ می زدند و #دوسه دقیقه #صحبت
می کردیم.😭😭
🍃🌷🍃
۳_۴ سال می رفتند #سوریه، بهشون گفتم دیگه برای ما #سخته نرید😭 ۲#سال نرفتن #سوریه.
🍃🌷🍃
سال ۱۳۹۴# فرزند سوم مون احمدرضا متولد شد، ۱#ماه قبل از تولد احمدرضا رفتن #سوریه ،خیلی نگران بودم، احمدرضا متولد شد، وقتی ۴۰#روزه شد دوباره گفت میرم #سوریه.😭😭
🍃🌷🍃
حالش #دگرگون شده بود😭 نمی تونست از #حرم #دل بکنه😭 بهم #وصیت کرد، خیلی گریه کردم، گفت به خاطر #حضرت زینب (س)🌷 باید برم.😭😭
🍃🌷🍃
می گفت اگر #مظلومیت #حضرت زینب و #حضرت رقیه سلام الله علیها🌷 رو ببینی خودت با دست خودت منو می فرستی.😭😭
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت اول
#شهید مدافع وطن، پژمان بابادی عکاشه
🍃⚘🍃
درتاریخ ۱۳۵۴/۶/۱ در شهرضا، استان اصفهان در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
پدر ایشان برای نشر معارف حسینی و راه اندازی #هیئت های مذهبی فعالیت های زیادی داشتند و فرزندان خود را با #ذکر و #یاد #امام حسین (ع)⚘ و
#اهل بیت(ع)⚘ بزرگ کردند.
🍃⚘🍃
از همان کودکی با مجالس وعظ و سوگواری #حضرت ابا عبدالله الحسین (ع)⚘آشنا شد.در همان ایام به علت نداشتن مکان #عزاداری در شهرک محل سکونت شان در منزل پدرایشان مردم تجمع می-کردند و در غم #شهادت #حضرت ابا عبدالله الحسین (ع)⚘به عزاداری و زنجیرزنی می پرداختند.
🍃⚘🍃
در سال 1361 تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان #شهدای «اسلام آباد» آغاز و بعدمقطع راهنمایی ،و پس از آن در رشته علوم انسانی دبیرستان «امام خمینی» ثبت نام کرد.
ایشان پس از 2 سال تحصیل در این رشته به #نقاشی و #مینیاتور علاقمند و در این رشته در هنرستان هنرهای تجسمی شهرضا ادامه تحصیل داد و در سال 1375 دیپلم گرفت.
در اردیبهشت ماه سال 1376 به خدمت سربازی رفت و دوران آموزش را در پادگان «مالک اشتر» مبارکه سپری و بقیه ی خدمتم را در منطقه مقاومت بسیج سپاه اصفهان سپری کرد.
🍃⚘🍃
ادامه دارد
قسمت چهارم
به روایت از همسر #شهید :
هر سال ظهر #تاسوعا پدر #شهید طبق نذرشان #سفره ی #امام حسین علی.و از #هیئت #حضرت ابوالفضل علیه السلام دعوت می کردندو با احترام و اکرام از آنان پذیرایی می کردند.
#شهید هم طبق نذری که داشت #مسئولیت توزیع غذا را به عهده می گرفت. در #ظهر #تاسوعا قبل از توزیع غذا مقداری از نذر را #جدا و #تاکید کردندکه میخواهم شام برای همکاران و پرسنل وظیفه ببرم.
🍃⚘🍃
#صبح روز #عاشورا خانواده همگی جهت عزیمت دادن #هیئت به سمت بارگاه ملکوتی #حضرت امامزاده شاهرضا⚘مهیا شدند که #شهید هم در این جمع حضور داشتند.
🍃⚘🍃
اما راس ساعت #8 صبح طی تماس تلفنی از ستاد# نیروی انتظامی دهاقان جهت مقابله با #اشرار در شهرستان سمیرم فراخوانده شدند.
🍃⚘🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت سوم
یکی از #تاثیرات #لقمه #حلال این بود که ما با #بهزاد و خانواده به سفر مشهد رفتیم در جاده شمال، ماشینی همینطور به ما چراغ میزد. به #بهزاد گفتم: یک ماشین دنبال ما هست ، #بهزاد کنار گرفت و به سراغ راننده رفت.
🍃🌷🍃
من هم به دنبالش رفتم . یک مرد بسیار متشخص بود و با کمال محبت و احترام درخواست مبلغ 20 هزار تومان کرد و گفت همه کارتهایش را در منزل جا گذاشته و برای بنزین کم دارد.
همش میگفتم به چه ماشینی تقاضا کنم که باور کند و بهم کمک کند و خجالت نکشم به دلم افتاد از ماشین شما تقاضا کنم #بهزاد مبلغ را بهش داد و آن شخص هرچه اصرار کرد که شماره کارتی بهش بدهیم که پول را به ما پس بدهد
#بهزاد قبول نکرد و گفت به خاطر #حضرت زهرا🌷 این مبلغ را دادم . مرد لبخندی زد و گفت دیدم پشت ماشین شما #یا زهرا🌷نوشته بود به شما رو زدم و تشکر کرد و رفت هیچ وقت ذوق و اشتیاق آن روز #بهزاد را فراموش نمی کنم.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷
🍃بسم رب الشهدا🍃
🍃در سیاهی #شب نشسته ام به آسمان #نگاه میکنم. قرص ماه امشب عجیب میدرخشد. تک ستاره خیره کننده ای کنار ماه نشسته و منظره را تکمیل کرده. خیره به روی ماه #ذهن مشغولم را جمع و جور میکنم و به شنیده هایم فکر میکنم #امروز چیزهای جدیدی شنیدم!
🍃حرف های لیلا خانوم را به یادم آمد که از پسرخالهاش میگفت. پسر خاله ای که همسرش بود. از اسفند سال ۴۷ در #منطقه ای #محروم در مرز #ایران و #عراق میگوید که دهمین روز این ماه پسرخالهاش یعنی جبار به دنیا آمد. جبار عراقی! پسری که نظر کرده موسیابنجعفر بود. شفایش از #حضرت بود و زندگیش را هم مدیونش. حیاتی که سرآغازش به دستان حضرت گره خورده باشد، سرانجامش مثل روز روشن است.
🍃 تنها فرجام زیبا و خیری که برای این #پسرِ نذر #امام_موسی_کاظم میتوان نوشت، عروجی به رنگ شهادت است و بس. عروجی دیدنی در غروبی پاییزی و تیری سرگردان که چشم چپش را شکافت و نیمی از سرش را متلاشی کرد و همین بهانه ای بود برای رفتن. بعد عمری #مجاهدت و پاسداری این بهانه ای شد تا روح خستهاش آرام بگیرد، آرامشی ابدی در آغوش #خدا، سالگرد شهادتت مبارک #مرد خدا.
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید #جبار_عراقی
📅تاریخ تولد : ١ اسفند ١٣۴٧
📅تاریخ شهادت : ۳ آبان ١٣٩۴
🕊محل شهادت : سوریه
🥀مزار شهید : گلزار شهدای اهواز🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷