eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
107 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت چهارم با آن و اگر می‌خواست برای کند الان بود، اما که را برای خیر می‌کرد. 🍃🌷🍃 می‌گفت بیایید به کلی دست پیدا کنیم، یکی اینکه تا چند سال بعد یک آقا بفرستیم که در یک کشور به اسم هیچ سر گرسنه زمین و از اینجا راحت باشد. 🍃🌷🍃 و ؛ در ما کنیم. به این هدف به نبود، بنابراین هر می‌کرد و هر یا می‌کرد صرف می‌شد. 🍃🌷🍃 با چنین مهدی با آن همه و اقتصادی و... فقط یک و خرده‌ای متری در همان مهدیه جنوبی و یک تیبا داشت.😭 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
یک روز آمد و به من گفت اسمم را برای به و از حرم نوشتم. من هم مخالفت کردم و گفتم: نه اجازه نمی‌دهم که بروی. خندید و گفت: چرا مادر؟ چرا می‌گویی نه؟ گفتم: من که جز تو و برادرت کسی را ندارم، اگر خدای نکرده اتفاقی برایت بیفتد من نمی‌توانم تحمل کنم. با همان مهربانی همیشگی‌اش می‌گفت: مادر شما که فیلم مختارنامه را می‌بینی و میگی خدا لعنت‌شان کند! چرا امام حسین (ع)⚘ را خالی کردند. حالا خودت اجازه نمی‌دهی که پسرت برود و از آل‌الله (ع)⚘ دفاع کند. گفتم: قربان زینب (س)⚘بروم، خیلی دوستش دارم عاشقش هستم، اما یک شرط دارم. گفت: چه شرطی مامان؟ گفتم: باهم برویم. گفت: مادر به خانم‌ها که اجازه نمی‌دهند. گفتم چرا پسرم من لباس می‌پوشم. لباس رزم، سر و صورتم را محکم می‌پوشانم، اصلاً نمی‌فهمند من زنم یا مرد. آن‌قدر خندید. اسمش را نوشت و نامش هم برای اعزام درآمد، اما مشکل و بیماری خونی پدرش باعث شد نرود. به خاطر پدرش اعزام نشد. 🍃⚘🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم تا لحظه ­ی نداشت! چون سلاح کم بود به او که جوان ­تر بود سلاح نرسید! اما در تمام صحنه ها حاضر بود و در آوردن مهمات و تجهیزات به بچه ­ها می ­کرد. 🍃⚘🍃 قبل از با هم در مولی امیرالمؤمنین(ع)⚘ نشسته بودیم؛ ازش پرسیدم دوست داری چه جوری بشی؟ گفت منظورت چیه؟! گفتم: یک تیر وسط پیشانی.... یا اول زخمی بشی و مثل⚘ ... هزار و سیصد و پنجاه زخم بعد سر از تنت جدا کنند؟! 🍃⚘🍃 در حالی که هر دو به شدت منقلب بودیم... گفت: "دوست دارم مثل (ع)⚘ سر بشم و مثل زهرا⚘ بشم!" صبح روز ٢٣ مرداد ٨٣ بلندگوهای حرم اعلام کردند که تانک­ های آمریکایی از سمت السلام در حال پیشروی هستند!😔 🍃⚘🍃 با دوستان ایرانی حرکت کردیم به سمت وادی السلام؛ به گفتم: تو که ، برای چی میایی جلو؟! جواب داد: اگر از دست شما ، من بر دارم!😔 🍃⚘🍃 ادامه دارد👇👇
سیم چی دفاع مقدس قندهاری 🍃🌷🍃 درتاریخ سيزدهم مرداد ۱۳۴۴، در شهرستان ری در خانواده ای متدین و مذهبی متولدشد. پدر ایشان اكبرآقا، در كارگاه تابلوسازي كار مي‌كردند و مادرش  خانه داربودند تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. ایشان باشروع تحمیلی بصورت بسیجی به رفت. 🍃🌷🍃 سرانجام در تاریخ ‌و يكم دي ۱۳۶۵#، ایشان با در به رسید. 🍃🌷🍃 #شهید در بر جا ماند تا سرانجام در تاریخ ‌و يكم ارديبهشت ۱۳۷۳# تفحص و شناسایی شد. 🍃🌷🍃 #شهید تهران بهشت زهرا سلام الله علیها،🌷 قطعه  ۵۳ 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت سوم به روایت از پدر : با کردم و را زینب(س)🌷 ، رقیه(س)🌷 ، و نمودم.😭 🍃🌷🍃 چرا که لایق بود و از عزیز انقلاب و همه و نظام را خواهانم. 🍃🌷🍃 وقتی به می رفت ، کسی مطلع نمی شد که به کجا می رود و اخیراً هم از به رفت و من نمی دانستم که در بوده. 🍃🌷🍃 برای بیت و 🌷 را یکی از بود😭 بیت علیه السلام🌷 بود و به آنچه خواند قلبی داشت.😭 🍃🌷🍃 سرانجام محمد صاحبکرم اردکانی هم درتاریخ   ۱۳۹۳/۱۲/۱۲#   در به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید : گلزار شهر سپیدان، شیراز. 🍃🌷🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز    💠 شهید محمد صاحبکرم اردکانی💠                            🌷  صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد🌷 پایان
قسمت سوم یکی از این بود که ما با و خانواده به سفر مشهد رفتیم در جاده شمال، ماشینی همینطور به ما چراغ میزد. به گفتم: یک ماشین دنبال ما هست ، کنار گرفت و به سراغ راننده رفت. 🍃🌷🍃 من هم به دنبالش رفتم . یک مرد بسیار متشخص بود و با کمال محبت و احترام درخواست مبلغ 20 هزار تومان کرد و گفت همه کارتهایش را در منزل جا گذاشته و برای بنزین کم دارد. همش میگفتم به چه ماشینی تقاضا کنم که باور کند و بهم کمک کند و خجالت نکشم به دلم افتاد از ماشین شما تقاضا کنم مبلغ را بهش داد و آن شخص هرچه اصرار کرد که شماره کارتی بهش بدهیم که پول را به ما پس بدهد قبول نکرد و گفت به خاطر زهرا🌷 این مبلغ را دادم . مرد لبخندی زد و گفت دیدم پشت ماشین شما زهرا🌷نوشته بود به شما رو زدم و تشکر کرد و رفت هیچ وقت ذوق و اشتیاق آن روز را فراموش نمی کنم. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت اول مدافع حرم شهرستان خلخال ، کاویانی لرد 🍃🌷🍃 درسال   ۱۳۵۶/۱۲/۲۶#   در روستای لرد، شهرخلخال، استان اردبیل در خانواده ای متدین ومذهبی و روستایی متولد شد. متاهل بود و ۳ فرزند  به یادگاردارد. که زمان ایشان ، احمد رضا ( 18 ماهه) و  صادق 12 ساله و دخترش رقیه جانم  ۸ ساله بودند. 🍃🌷🍃 ایشان به خاطر و علاقه ای که به  زینب (س)🌷 و اطهار🌷  و مخصوصا رقیه(س)🌷 داشت اسم دخترش را رقیه گذاشت. 🍃🌷🍃 پدر ، باشغل کشاورزی و با دسترنج خود و کسب حلال برای فرزندان خود زحمت بسیاری کشیدند. ایشان تا ۹ تو روستا بود بعد به برادرش گفت که باید فکر کار باشیم، با برادرش آمدند شهر قم، دوسه سال کارکرد و شد اوستاکار. 🍃🌷🍃 بعداز چندسال کار کردن رفت سربازی بعداز سربازی و مدتی کار کردن، درسال  ۱۳۸۰# ازدواج کرد. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت سوم با شروع جسارت به بی زینب سلام الله علیها🌷، همسرم گفتند که:دوستانم همه رفتند و من هم باید برم.😭😭 🍃🌷🍃 بهشون گفتم نرو😭  با دو تا کوچیک برام سخته😭 زمستون ها این جا خیلی سرده،وبدون شما خیلی سختی می کشیم.😭😭 🍃🌷🍃 بالاخره رفتند😭 ۲ ، بودند و ۲۰# روز می اومدن، وقتی بودند، هر یا ، بار می زدند و دقیقه می کردیم.😭😭 🍃🌷🍃 ۳_۴ سال می رفتند ، بهشون گفتم دیگه برای ما نرید😭 ۲ نرفتن . 🍃🌷🍃 سال   ۱۳۹۴#  فرزند سوم مون  احمدرضا متولد شد، ۱ قبل از تولد احمدرضا رفتن ،خیلی نگران بودم، احمدرضا متولد شد، وقتی  ۴۰ شد دوباره گفت میرم .😭😭 🍃🌷🍃 حالش شده بود😭 نمی تونست از بکنه😭 بهم کرد، خیلی گریه کردم، گفت به خاطر زینب (س)🌷 باید برم.😭😭 🍃🌷🍃 می گفت اگر زینب و رقیه سلام الله علیها🌷 رو ببینی خودت با دست خودت منو می فرستی.😭😭 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت اول مدافع وطن، پژمان بابادی عکاشه 🍃⚘🍃 درتاریخ   ۱۳۵۴/۶/۱   در شهرضا،  استان اصفهان در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. پدر ایشان برای نشر معارف حسینی و راه اندازی های مذهبی فعالیت های زیادی داشتند و فرزندان خود را با و حسین (ع)⚘ و بیت(ع)⚘ بزرگ کردند. 🍃⚘🍃 از همان کودکی با مجالس وعظ و سوگواری ابا عبدالله الحسین (ع)⚘آشنا شد.در همان ایام به علت نداشتن مکان در شهرک محل سکونت شان در منزل پدرایشان مردم تجمع می-کردند و در غم ابا عبدالله الحسین (ع)⚘به عزاداری و زنجیرزنی می پرداختند. 🍃⚘🍃 در سال 1361 تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان «اسلام آباد» آغاز و بعدمقطع  راهنمایی ،و پس از آن در رشته علوم انسانی دبیرستان «امام خمینی» ثبت نام کرد. ایشان پس از 2 سال تحصیل در این رشته به و علاقمند و در این رشته در هنرستان هنرهای تجسمی شهرضا ادامه تحصیل داد و در سال 1375  دیپلم گرفت. در اردیبهشت ماه سال 1376 به خدمت سربازی رفت و دوران آموزش را در پادگان «مالک اشتر» مبارکه سپری و بقیه ی خدمتم را در منطقه مقاومت بسیج سپاه اصفهان سپری کرد. 🍃⚘🍃 ادامه دارد
قسمت چهارم به روایت از همسر : هر سال ظهر پدر طبق نذرشان ی حسین علی.و از ابوالفضل علیه السلام دعوت می کردندو با احترام و اکرام از آنان پذیرایی می کردند. هم طبق نذری که داشت توزیع غذا را به عهده می گرفت. در قبل از توزیع غذا مقداری از نذر را   و کردندکه میخواهم شام برای همکاران و پرسنل وظیفه ببرم. 🍃⚘🍃 روز خانواده همگی جهت عزیمت دادن به سمت بارگاه ملکوتی امامزاده شاهرضا⚘مهیا شدند که هم در این جمع حضور داشتند. 🍃⚘🍃 اما راس ساعت #8 صبح طی تماس تلفنی از ستاد# نیروی انتظامی دهاقان جهت مقابله با در شهرستان سمیرم فراخوانده شدند. 🍃⚘🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت سوم یکی از این بود که ما با و خانواده به سفر مشهد رفتیم در جاده شمال، ماشینی همینطور به ما چراغ میزد. به گفتم: یک ماشین دنبال ما هست ، کنار گرفت و به سراغ راننده رفت. 🍃🌷🍃 من هم به دنبالش رفتم . یک مرد بسیار متشخص بود و با کمال محبت و احترام درخواست مبلغ 20 هزار تومان کرد و گفت همه کارتهایش را در منزل جا گذاشته و برای بنزین کم دارد. همش میگفتم به چه ماشینی تقاضا کنم که باور کند و بهم کمک کند و خجالت نکشم به دلم افتاد از ماشین شما تقاضا کنم مبلغ را بهش داد و آن شخص هرچه اصرار کرد که شماره کارتی بهش بدهیم که پول را به ما پس بدهد قبول نکرد و گفت به خاطر زهرا🌷 این مبلغ را دادم . مرد لبخندی زد و گفت دیدم پشت ماشین شما زهرا🌷نوشته بود به شما رو زدم و تشکر کرد و رفت هیچ وقت ذوق و اشتیاق آن روز را فراموش نمی کنم. 🍃🌷🍃 ادامه دارد👇👇🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
‍ ‍ 🍃بسم رب الشهدا🍃 🍃در سیاهی نشسته ام به آسمان میکنم. قرص ماه امشب عجیب میدرخشد. تک ستاره خیره کننده ای کنار ماه نشسته و منظره را تکمیل کرده. خیره به روی ماه مشغولم را جمع و جور می‌کنم و به شنیده هایم فکر می‌کنم چیزهای جدیدی شنیدم! 🍃حرف های لیلا خانوم را به یادم آمد که از پسرخاله‌اش می‌گفت. پسر خاله ای که همسرش بود. از اسفند سال ۴۷ در ای در مرز و می‌گوید که دهمین روز این ماه پسرخاله‌اش یعنی جبار به دنیا آمد. جبار عراقی! پسری که نظر کرده موسی‌ابن‌جعفر بود. شفایش از بود و زندگیش را هم مدیونش. حیاتی که سرآغازش به دستان حضرت گره خورده باشد، سرانجامش مثل روز روشن است. 🍃 تنها فرجام زیبا و خیری که برای این نذر میتوان نوشت، عروجی به رنگ شهادت است و بس. عروجی دیدنی در غروبی پاییزی و تیری سرگردان که چشم چپش را شکافت و نیمی از سرش را متلاشی کرد و همین بهانه ای بود برای رفتن. بعد عمری و پاسداری این بهانه ای شد تا روح خسته‌اش آرام بگیرد، آرامشی ابدی در آغوش ، سالگرد شهادتت مبارک خدا. 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ١ اسفند ١٣۴٧ 📅تاریخ شهادت : ۳ آبان ١٣٩۴ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : گلزار شهدای اهواز🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷