eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.2هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
6.1هزار ویدیو
98 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 رفتم پیش ابراهیم؛ هنوز متوجه حضور من نشده بود. با تعجب دیدم هر چند لحظه، سوزنی را به پشت پلکـش می زند!. گفتم: «چیکار میکنی داش ابـرام؟!» تا متوجه من شد، از جـا پرید و گفت: «هیچـی! چیزی نیـست!» گفتم: «بایـد بگـی!» مکـثی کـرد و آهستـه گفت: «سـزای چشمی که به نامحـرم بیفته همینه..!» 🔹 حتـی بـرای صحبت با بستگان نامحـرم سـرش را بـالا نمی گـرفت. 📚 سلام بر ابراهیـم / نشر شهید هـادی
🌷 طی آن چندروزی که داخل کـانال کمیـل درگیر محاصره و نبرد با دشمن بودیم؛ خـاطره رزم و رشادت سـید جعفـر طـاهری هـرگز از صفحه ذهن من پاک نمی شود. 🌷 گویی خـدا به او یک نیروی خـارق العاده و تمـام ناشدنی داده بود. هرگـز ندیدم بخوابد! از سـر صبـح که حملات دشمن شروع می شد، مدام می دوید به این طرف کـانال و آر پی جی میزد. می دوید به آنطـرف و با دوشـکا شلیک میکرد. دوباره می دوید به سویی دیگر و اسلـحه دیگری برمی داشت و می جنگید. تا شب کـارش همین بود. نمیدانم چـرا خسته نمیشد؟! با لبهـایی ترک خورده از عطـش و شـکم گرسـنه، واقعاً یک تنه با آنها می جنگید. یعنی نبرد این یک نفر یکطرف و درگیری بقیه ی ما با دشمن هم یکطرف. شب هنگـام از کـانال خـارج می شد و به سمت دشـمن میرفت تا از سـربازان کشـته شده ی بعثی مهمـات به دست بیاورد. 🎙 راوی: احـمد بویانی 🌹 تصویـر فـوق، آخــرین قـابی است کـه از لبهـای خشکیده و چهـره خسته اما مقـاوم سـید جعـفرطـاهـری، ساعاتی قبل از شهادت در کانال آسمانی کمیل، به حـافظه تاریـخ اسـاطیر ایــران سپـرده شده. 📚 زمینهای مسلح / گلعلی بابایی صـلواتی هدیه کنیم به ارواح طیبـه شـهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 تلویزیون تصاویر کـربلای پنج رانشان می‌داد. یک آن، دوربین یک رزمنده سپـاهی را نشــان داد. ناگهان مـادر گفت: «اینکـه سعـید خـودمـونـه!!» سعـید آرپی جی می‌زند، تکبیر می‌گوید و پشت تیـربار می‌‌رود. 🌷 پدر که پیش از این با مراجعه چند پاسدار به درب منزل، از شهادت فرزندش سعید باخبر شده؛ وقتی این حـس همسرش را دید، گفت: « خــانـم! شـیربچـه‌ات را دیـدی؟ » مـادر گفـت: « بلــه! » پدر گفت: «اگـر سعـید لیاقت داشته باشد، باید مانند برادرانش شهید شود. البته که لیاقتش را هم داشت و این تصـاویر کـه می بینی لحظـات آخـر عمـر سعـید بـوده و پسـرمان بـه شهــادت رسیـده اسـت.» قطرات اشـک بر گونه‌های مــادر جـاری شد. 🌹 شهیدان شـاه حسینی، اصالتاً اهـل محـله نیـاوران تهـران بـودند. خـانه آنهـا در نـزدیکی بیمارستان فرهنگیان، اکنون تبدیل به حسینیه شده. مزار مطهـرشان: بهشت زهرا (س) تهران سید محمد حسن ( ردیف ۶ قطعه ۲۶) سید سعید (ردیف ۶۹) سید حسین (ردیف ۷۹) «صلواتی هـدیه کنیم به ارواح طیبـه شهـدا»
✳️ فلسطینی بود و به عـشق امــام، خود را به جبهه رسانده بود. احمد از شيعيان مخلصی بود که سعادت ديدار با او در عمليات نصر ۷ نصيبـم شد. فارسی کم می دانست؛ کلماتی را هم که می دانست در عشق به امام و افتخار بسیجی بودن در رکاب امام زمـان خلاصه می شد. 🔸 هرگاه از امام صحبت میکرد، دستش بر روی قلبش جای میگرفت و اين نشان از عشـق واقعی بين عاشق و معشوق بود.احمد فلسطين را درآن زمان در جبهه های ما يافته بود و چه زيبـا گفته اند: «شـرف المـکان بالمـکين»، اعتبار مکان‌ها به انسان هايی است که در آن زندگی می کنند وچه زيبـا می توان اين دو وادی را در جايگـاه عـشـقِ به معـبود با هم مقايسه کرد؛ فضاهايی که تنها با شهـدا معنـا می شوند. 📌 «جبـهه چـه در ايـران يا فلسـطين، حــرم راز با خـداست و پاسـداران اين حــريم شهدايند؛ شهدايی که در آن، چشم مکاشفه بر جهــان غيب گشودند؛ شــهدايی که همسـفران عــرشی امــام بـودند.»* 🎙راوی: مسعود شجاعی طباطبایی (مدیرخانه کاریکاتور ایران) * شهید سید مرتضی آوینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 📝 « حسن ظن به خدا » 👤استاد 👌بسیار اموزنده 🍃🌸🍃
✳️ فلسطینی بود و به عـشق امــام، خود را به جبهه رسانده بود. احمد از شيعيان مخلصی بود که سعادت ديدار با او در عمليات نصر ۷ نصيبـم شد. فارسی کم می دانست؛ کلماتی را هم که می دانست در عشق به امام و افتخار بسیجی بودن در رکاب امام زمـان خلاصه می شد. 🔸 هرگاه از امام صحبت میکرد، دستش بر روی قلبش جای میگرفت و اين نشان از عشـق واقعی بين عاشق و معشوق بود.احمد فلسطين را درآن زمان در جبهه های ما يافته بود و چه زيبـا گفته اند: «شـرف المـکان بالمـکين»، اعتبار مکان‌ها به انسان هايی است که در آن زندگی می کنند وچه زيبـا می توان اين دو وادی را در جايگـاه عـشـقِ به معـبود با هم مقايسه کرد؛ فضاهايی که تنها با شهـدا معنـا می شوند. 📌 «جبـهه چـه در ايـران يا فلسـطين، حــرم راز با خـداست و پاسـداران اين حــريم شهدايند؛ شهدايی که در آن، چشم مکاشفه بر جهــان غيب گشودند؛ شــهدايی که همسـفران عــرشی امــام بـودند.»* 🎙راوی: مسعود شجاعی طباطبایی (مدیرخانه کاریکاتور ایران) * شهید سید مرتضی آوینی
ماهان جان دوست داری بابات بندازت توی اتاق بگه حق نداری از خونه بری بیرون، اگه دوست داری الان که بابات اومد بشین کنارش مو به مو همه چی رو براش تعریف کن اما اگر آرامش می‌خواهی و دوست داری بازم از اینجاها بری که همه حواست رو جمع کن پیش بابات یک کلمه از این حرفها نگی و حلقت رو ببندی، شماها نمی‌دونید وقتی تو این خونه دعوا میشه چه استرسی به من وارد میشه رگ‌های گردنم درد گرفته رفتم دکتر بهم میگه بین مهرهای گردنت فاصله افتاده ولی من خودم میدونم برای اعصابمِ ناراحتی اعصابم که از فکر و خیال و حرص و جوش میاد یه دفعه یاد حرف‌هایی که خونواده من پشت سر خونواده‌های شهدا می‌زدن افتادم. و اینکه من چقدر امیر محمد رو اذیت می‌کردم، بدتر از آزارهای من کار پدر و مادرم بود که من رو را تشویق به اذیت بیشتر امیر محمد می‌کردند. نمی‌دونم به مامانم بگم مامان این دلیل‌ها هم میشه که آه این خونواده ی مظلوم گرفته باشدت یا اینکه بهتره نگم صبر کنم با ساسان مشورت کنم اگه گفت حرف خوبیه اون موقع بهش میگم بعدم پیشنهاد میدم به مامانم شماها که نمیتونید همه خونواده شهدا رو پیدا کنید و ازشون حلالیت بگیرید لااقل بیاید برید پیش مامان امیر محمد بگو حلالتون کنه مامانم دستش رو گرفت رو به من _به جای اینکه خیره شدی تو چشمای من یه خب بگو که من آروم بگیرم دلم‌م خوش باشه که تو به حرف من گوش می‌کنی سرم رو تکون دادم _ببخشید مامان جون هرچی بگی گوش می‌کنم لبهاش رو نازک کرده و زمزمه کرد _امیدوارم که گوش کنی تو دلم گفتم ببین تو رو خدا یه ان شاالله و یا یه به امید خدا از دهن پدر مادر من در نمیاد... ادامه دارد... کپی حرام⛔️
▪️🍃🌹🍃▪️ ﷽ ✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃 🍃🌹🍃▪️ـــــــــــــــــــــــ 🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿 🍃🌹🍃▪️ــــــــــــــــــــــــــ السلام علیک یا علی ابن موسی: اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ ▪️🍃🌹🍃▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
══════﷽🌺 ⃟⃟ ⃟🇮🇷 ⃟🌺 🥀هر روزمون رو با یاد یک شهید متبرک کنیم.. ♦️آدم باید ستاره هاش برای خدا زیاد باشه.. 🔶️شهید محسن حججی ..رفیق شهید،شهیدت میکند..🕊
🔻از جبهه که برگشتیم، یک شب آقای رجایی را به هیئت محلمان دعوت کردیم تا برای بچـه های هیئت صحبت کند. 🔹 آن شب جمعیتی منتظر بود. هیئتی و غیر هیئتی به هوای ایشان آمده بودند. اما ساعت از ۹ شب گذشت و آقای رجایی نیامد! به نخست وزیـری تلفن زدم و پـرس وجـو کـردم؛ گفتند: «ایشان خیلی وقته که حرکت کرده و تا حالا باید رسیده باشد.» 🔸 در همین حین که حیران آقای رجایی بودم و دنبالش می گشتم، یک نفر آمد و دم گوشم گفت: «آقا سید! یک نفـر بغـل دست من نشسته که با آقای رجـایی مو نمیـزنه!» دنبالش رفتم و دیدم، بلـــــه؛ خود آقای رجاییه! وسط جمعیت نشسته بود و صداش هم در نمی آمد! رفتم جلو و گفتم: «آقـا، سـلام. شمــا اینـجایی!؟ دو ساعته حيــرون شــما هستم؛ تیـم حفاظت را چی کار کردید؟!» • گفت: «تیــم حفـاظت نمیخـوام! سـوار تاکـسی شـدم آمـدم! » 📚 کوچــه نقــاش هــا / راحـله صـبوری خاطرات مرحوم فرمانده گردان میثم لشگر حضرت رسول (ص)
💠 اولین کتـابی که به زهـرا داد؛ «سووشون» اثـر سیمین دانشـور بود. چنـد روزی بیشتـر از ازدواجشان نمی‌گذشت. خندید و به زهـرا گفت: «شخصیت‌های این داستـان هم مثـل من و تو اسمشان یوسـف و زهـراست.» بنظر زهرا اسم کتاب کمی عجیب بود. آنرا کنار گذاشت و گفت: «کتاب، نقاشی، عکاسی، زبان؛ چقدر عجیب.! با این همـه استعداد و روحیـه هنرمندانه، نمی‌فهمم چطور یک نظامی شدی؟! حالا نقاشی و کتاب قبـول؛ اینها زندگی تو را از یکنواختی در می‌آورند؛ امـا کـلاس زبـان چـرا؟! آنهم در سطح پیشرفته!. شب‌ها تا دیر وقت باید بیـدار بمـانی؛ سخـت است. زبـان بـه چـه دردت می‌خـورد؟!» 👈 یوسف با تعجب نگاه کرد و گفت: «هر وقت می‌خواهی کاری را شروع کنی، نگذار چراها و فایده‌ها بیایند جلو. چون آنوقت حتماً تو می‌روی عقـب و یک کـار خـوب، هیـچ وقـت شروع نمی‌شود.» 🔹 سال آخـر دانشگاه، زهـرا یک تحقیق راجع به شیمی کریستـالی داشت کـه بایـد بخـشی از یـک کتاب علمی را ترجمـه می‌کرد. برای او کـار خیلی سخت و وقت‌گیری بود. یوسف گفت نگران نباش و کتاب را با خودش به شیراز آورد.یک هفته بعد ترجمه‌ مقاله را پست کرد اصفهان. 🔸 زهرا وقتی متن را خواند؛ دست‌هایش را در هم گره کرد، چانه‌اش را روی انگشتانش گذاشت و به جزوه ترجمه‌ شده خیره شد و گفت: « تـو فـوق‌العـاده‌ای یوسـف!. » آن تـرم، متن ترجمه او در کـلاس، بالاترین نمـره را گرفت. 📚 تیک تاک زندگی / گلستان جعفریان براساس زندگی؛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه توبه ها که شکسته ام ز گناهانم و خطاهایم خسته ام پشیمانم غمگینم... شرمنده ام... الهی ببخش این بنده ی خطاکارت را میخواستم یه چیزی رو بگم یاد بگیریم برای به دست آوردن مخلوقات از خالقمون سرپیچی نکنیم... وقتی همه چیز رو به خدا بسپاری مطمئنن بهترین ها رو برات انتخاب میکنه و سر راهت قرار میده... راضی باشیم به رضای خدا... اگر هم خطایی کردیم و بارها توبه کردیم اما بازم سمتش رفتیم ... و به حرف نفسمون که بدترین دشمنمونه گوش دادیم 😔 بازم توبه کنیم بازم از خدا طلب بخشش کنیم.. خدايا به من رحم كن آنگاه كه حجّتم بريده شود، و زبانم از پاسخت ناگويا گردد، و به هنگام بازپرسی ات هوش از سرم برود، اى بزرگ اميدم، زمانی كه بيچارگی ام شدّت گيرد محرومم مكن، و به خاطر نادانى ام از درگاهت مران، و به علت كم تابى ام از رحمتت دريغ مفرما، به جهت تهيدستی ام عطايم كن، و به خاطر ناتوانى ام به من رحم كن، آقايم اعتماد و تكيه، اميد و توكلم بر توست 🍃🌸🍃 🌤 🌺🍃🌸🍃 @Solomon110 🌸🍃🌺🍃‌
آخه مادر من بگو به کی امیدواری و کی به جز خداوند قدرت داره که مشکلات ما را حل کنه ولی حیف نمی‌تونم این حرفا رو بهشون بزنم نگاهم افتاد به در اتاق سارا رو کردم به مامانم _سارا خوابِ؟ صدای سارا از تو اتاقش بلند شد _نخیر بیدارم نمی‌خوام قیافه نحس تو رو ببینم _با من بدی با ساسان که بد نیستی لااقل بیا برادر بزرگت را ببین _نمی‌خوام اونم لنگه توئه ساسان سری تکون داد و قدم برداشت سمت اتاق سارا دو تا تقه به در زد صدای سارا بلند شد _هرکی هستی برو گمشو هیچ کدومتون رو نمی‌خوام ببینم رو کردم به مامانم _درمان شدن سارا کار دکتر و دارو نیست باید براش دعا کنیم شِفا بگیره یه مرتبه در اتاقش رو باز کرد مثل خروس جنگی حمله کرد بهم نرسیده به من ساسان دستش رو گرفت _ عه سارا جان به خودت مسلط باش سارا با اون یکی دستش که آزاد بود بلند کرد که بکوبه تو صورت ساسان که اون دستشم مثل برق تو هوا گرفت ساسان برگشت یه نگاه تندی به من انداخت _تا وضعیت رو از این خراب‌تر نکردی یه دقیقه برو بیرون نگاهم رو دادم به مامانم _دلم برات یه ذره شده می‌خوام بمونم پیشت اما سارا وحشی شده مجبورم برم بیرون سارای جیغ کشید _وحشی خودتی امشب یه آشی برات درست کنم که یه وجب روغن روش باشه میری راهیان نور الکی به بابا میگی میری اردوی خرمشهر هم دست تو رو، رو می‌کنم و هم دست ساسان رو از اتفاقی که برای سارا افتاده واقعاً ناراحتم و همیشه شرمنده‌ام و عذاب وجدان دارم اما سارا دیگه داره شورش رو در میاره از این حرفشم خیلی عصبانی شدم اومدم روبه روش ایستادم... ادامه دارد... کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌈پدیده ای نوبرای باروری کشف شد🌈 ▣⃢🅰 بزرگترین دشمنِ ivf.iui و داروهای شیمیایی و هورمونی ▣⃢🅱 ریشه کن شدن ناباروری و مشکلات خانم ها و آقایان 👇 🔸️یائسگی زودرس 🔸️تنبلی تخمدان 🔸️ضعف اسپرم 🔸️عفونت 🔸️واریکوسل 🔸️HPVوHSV 🔸آزواسپرم 🔸کیست و میوم https://eitaa.com/joinchat/2171470371Caf6f8f0d7e اینجا کلی رضایت درمان داریم نگاه کن و زود اقدام کن
قسمت اول ساله امر به معروف (ناصر ابدام) در تاریخ ۱۳۵۴/۶/۴ در خرم آباد خانواده اے متدین و مذهبے متولد شد ولے بعد از تولد به تهران آمدند و ساڪن تهران شدند ۵ فرزند بودند ، ۲ برادر و ۳ خواهر شهید ناصر ابدام🥀فرزند دوم خانواده بود. شغل پدرش بنایے بود و به همین خاطر براے ڪار به شهرهاے مختلف سفر می‌ڪردند اسمش در شناسنامه «ناصر» بود، اما خانواده ایشان را غلام‌ عباس🥀 صدا می‌ زدندخودش این اسم را خیلے دوست داشت. منزلشان در حوالے مسجد ابوذر در منطقه ۱۷ تهران بود . مادرش از همان ابتدا ڪه بچه بودند آنها را به مسجد می‌بردند وپاے روضه امام حسین (ع)🥀 بزرگ ڪردند . ڪم‌ڪم تأثیرات این ڪارها را در رفتار و اخلاقشان نمایان مے شد از نوجوانے وارد بسیج شد ، پیش‌ نماز آنجا هم پدر آقاے علیرضا پناهیان بود . یک طلبه‌اے هم به نام احمد پناهیان ڪه تقریباً هم دوره اش بود و باهم فعالیت می‌ڪردند حتے بعد از شهادتش🥀 پیش‌ نماز مسجد می‌گفت : «این مسجد حدود ۸۰ شهید🥀دارد ، اما بنده در شهادت🥀 هیچ ڪدامشان به اندازه عباس🥀 ناراحت نشدم» ادامه دارد👇👇
قسمت دوم روایت از مادر بزرگوارش : همسرم از سال ۶۱ تا آخر جنگ مدام به جبهه میرفت ، آن موقع ما در یک اتاق مستأجر بودیم و زندگیمان با حقوق ڪارگرے اداره می‌شد . یک بار به همسرم گفتم : «تو به جبهه نرو ، وضعیت زندگے ما را ڪه می‌بینے ، اداره این بچه‌ها و مستأجرے براے ما سخت است» اما او گفت : «وظیفه است ڪه برویم ، اسلام با این ڪار ندارد ڪه تو یک اتاق و ۵ بچه دارے . وقتے امام دستور داده ڪه به جبهه اعزام شویم ، در هر شرایطے برویم و نگذاریم اجنبی‌ها به ڪشورمان وارد شوند . هیچ جا مثل ایران نیست و باید با جان و دل از آن حفاظت ڪنیم». او در جبهه چندین بار مجروح شد ، یڪے از این دفعات سر ، دست و پایش ترڪش خورده بود ، اما با این حال را ترک نڪرد و اڪنون به دلیل موج‌گرفتگے ، عوارض ناشے از آن ڪه در اعصاب و روان بروز می‌ڪند را تحمل می‌ڪند😔 همین شرایط حضور پدرش ، در جبهه سبب شد تا پسرم🥀هم زود بزرگ شود و احساس مسئولیت ڪند و پایبند به انقلاب باشد همیشه می‌گفت : زن نباید بلند صحبت ڪند غلام‌ عباس🥀 با اینڪه ۱۲ ـ ۱۳ ساله بود ، بیشتر از سنش‌ می‌فهمید و حرفهاے بزرگتر از سنش را می‌زد. ادامه دارد👇👇
قسمت سوم به حجاب خیلے اهمیت مے داد ، بنده سعے می‌ڪردم مسائل را رعایت ڪنم اما با این حال در این مسائل به بنده با احترام گوشزد می‌ڪرد ؛ از اینڪه می‌دیدیم او در این سن و سال به این مسائل توجه می‌ڪند ، خوشحال می‌شدم. به خواهرانش ڪه نوجوان هم بودند ، می‌گفت : آبرومندانه زندگے ڪنید ، درستان را خوب بخوانید و هیچ‌ وقت چادرتان را زمین نگذارید ، اگر روزے چادر از سرتان بیفتد ، در روز قیامت نخواهید توانست جواب حضرت زهرا (س)🥀را بدهید . دخترانم حرف‌هاے غلام‌ عباس🥀 را تا امروز عملے ڪردند خیلے بچه قانع و سازگارے بود ، اصلاً با بچه‌هاے این دوره و زمانه فرق می‌ڪرد . هیچ‌ وقت در مسائل مختلف به من بی‌احترامے نڪرد . وقتے به او می‌گفتم ڪه خرید منزل را انجام بدهد ، هیچ‌ وقت نشنیدم بگوید نمیروم یا اینڪه ، نمی‌گفت ڪه این غذا را نمی‌خورم.😔 در ماه مبارک رمضان بدون اینڪه به سن تڪلیف رسیده باشد براے سحرے بلند می‌شد و روزه می‌گرفت . با عشق دنبال اقامه نماز بود . وقتے ڪه صبح‌ها او را براے خواندن نماز صبح بیدار می‌ڪردم ، خیلے خوشحال می‌شد و با اشتیاق نمازش را می‌خواند. ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم پسرم🥀 ، خیلے زیبا قرآن قرائت می‌ڪرد ، سوره الرحمن را زیاد می‌خواند . بلافاصله بعد از اینڪه از مدرسه به منزل می‌آمد ، وسایلش را در خانه می‌گذاشت و به مسجد می‌رفت ، مسجد را خالے نمی‌گذاشت و گاهے اوقات ڪه در منزل نماز می‌خواندیم به ما می‌گفت : براے نماز به مسجد بروید ، چرا در خانه نماز می‌خوانید؟ در امر به معروف با ڪسے تعارف نداشت به یاد دارم یڪے از اقوام به منزل ما آمده بود ؛ غلام‌ عباس🥀 به او گفت : علے ! چرا نماز نمی‌خوانے ؟ علی هم گفت : تو شیخ هستے براے خودت هستے . مراقب اعمال خودت باش ، با من ڪارے نداشته باش. غلام‌ عباس🥀 هم به او پاسخ داد : وظیفه من این است ڪه مسیر درست را به تو نشان بدهم ، اسم تو علے است ، باید حضرت علے (ع)🥀 را الگوے خود قرار دهے . پسرم با اینڪه سن ڪمے داشت و حتے به سن تڪلیف نرسیده بود ، به احڪام شرعے توجه داشت. ادامه دارد👇👇
قسمت پنجم پسرم🥀 😭😭 در روز جمعه ۳۰ شهریور ۱۳۶۹ زودتر از همیشه به محل اقامه نماز جمعه رفت تا بازرسے بهترے داشته باشه وقتے ڪه در آنجا حاضر شده بود میبینه ڪه هنوز درها باز نشده ، براے همین به پارک لاله رفت. پارک لاله با صحنه‌اے مواجه میشه و میبینه ڪه چند پسر اراذل در حال اذیت ڪردن یک دختر هستند ، غلام‌ عباس🥀 تذڪر میده ، آن چند نفر به حمله می‌ڪنند و با ۷ بار ضربه چاقو به قلب و ناحیه شڪم ، او را به شهادت🥀 می‌رسانند.😭😭😭 ڪسانے ڪه پسرم را به بیمارستان امام خمینے (ره) منتقل ڪردند ، نحوه شهادت را تعریف ڪردند زمانے ڪه به بیمارستان رسیدیم پسرم شهید🥀 شده بود. پرستار حاضر روے آن را باز ڪرد و براے آخرین بار پسر ساله‌ام را دیدم.😭 ادامه دارد👇👇
قسمت ششم براے پسرم🥀خیلے آرزوها داشتم ؛ او را با تمام این آرزوها در قطعه ۴۰ گلزار شهداے بهشت‌ زهرا (س)🥀 به خاک سپردم هیچ‌ وقت فڪر نمی‌ڪردم ڪه غلام‌ عباس شهید🥀بشه چون جنگ تمام شده بود و این بود ڪه هر ڪسے ڪه به میدان جنگ بره شهید🥀 میشه ، اما میدان جنگ پسرم در دفاع از زنان در همین شهرمان بود.😭 ادامه دارد👇👇
قسمت هفتم بنده وقتے با مشڪلے مواجه می‌شوم به پسرم🥀توسل می‌ڪنم و از او می‌خواهم براے ما دعا ڪند. یک بار ڪه پدرش بیمار شده بود و به دلیل عوارض موج‌ گرفتگے سردرد شدید داشت ، طورے ڪه نمی‌توانست استراحت ڪند. به غلام‌ عباس🥀 گفتم : پسرم ! تو را قسم می‌دهم به نامت🥀 ، دست به دامن حضرت عباس (ع)🥀شو و سلامتے پدرت را بخواه . این دعا به اجابت رسید و همسرم ساعتها بدون سردرد توانست آرام بخوابد. پسرم🥀 می‌خواست عاقبت به خیر شود ، در راه خدا♡باشد ، اجازه نمی‌داد ڪسے در حضورش غیبت ڪند ، همه را به نماز و عبادت و دورے از گناه و معصیت تشویق میڪرد تا اینڪه سرانجام درتاریخ ۳۱ شهریور ماه سال ۱۳۶۹ در سن ۱۵سالگے به مقام والاے شهادت🥀 نائل شد. ادامه دارد👇👇
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای هسته ای🥀 و علی الخصوص شهید سرفراز 💠 شهید ناصر ابدام💠 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد🍃🌸🍃 پایان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤بعدِ تو، تاریخ روز خوش نخواهد دید؛ مگر با طلوع «محمّد»ی دیگر ! (صلوات‌الله‌علیهم) صلوات الله علیه 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen