eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.6هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
7.3هزار ویدیو
124 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ دانشجوی سال اولی بودم.ولی اصلا علاقه ای به درس خوندن نداشتم فقط بخاطر فرار از ازدواج بود که درس میخوندم. خواستگار زیاد داشتم اما من دلم یه همسر خاص میخواست یه ادمی که توی فک و فامیل و خونواده تک باشه.همیشه دوستام و خواهرامو بخاطر همسرهای معمولیشون سرزنش میکردم.همیشه توی ابرها بودم و خودم رو در یک زندگی خاص و همسری نمونه تصور میکردم. همیشه میگفتم یا پولدار و با جدبه باشه یا یه شغل جذاب و خاص پسند داشته باشه. یروز دم در دانشگاه یه اقا پسری که بهش میومد بیست و سه چهارسالش باشه رو کنار صفورا دیدم که یه بیسیم دستش بود خیلی جالب بود با صفورا دوست شده بودم اما نگفته بود نامزد داره و پلیسه. فردای اون روز وقتی ازش پرسیدم کلی خندید و گفت اون پسرخالمه و چون پدرم بیمارستان بستریه با خالم اینا اومده بود دنبالم تا من رو هم با خودشون ببرن ملاقات. پرسیدم مجرده؟ که گفت اره ولی خیلی ادم مزخرفیه اصلا ازش خوشم نمیاد و شروع کرد به بدگویی کردن. ادامه دارد کپی حرام
۲ گفتم اما من که از قیافه ش و اینکه پلیسه خیلی خوشم اومد...صفورا که از خنده داشت پس میفتاد گفت کجاشو دیدی تازه درجه دارم هست...نفهمیدم چرا درجه دار رو با تمسخر گفت. دیگه چیزی نگفتم تا اینکه یه روز که حال خیلی خوشی نداشتم کلاس اخرم رو شرکت نکردم و تصمیم گرفتم زودتر برگردم خونه. دم دانشگاه دوباره پسرخاله ی صفورا رو دیدم تصمیم گرفتم برای اینکه من رو ببینه و شاید برای ازدواج بپسنده جلو رفتم و‌گفتم اگه دنبال صفورا اومدین تازه کلاسش شروع شده. کمی هول شد اما سریع خودش رو جمع و جور کرد ‌و گفت پدر صفورا فوت شده و امده تا زودتر به خونه ببردش. ازم خواست اگه امکانش هست بمونم تا خودم موضوع رو بهش بگم. چند مرتبه بخاطر صفورا و مراسم ختم پسرخاله ش رو دیدم و هربار کلی تحویلم میگرفت. در همین دیدارها و به بهونه ی پرسیدن زمان مراسم بعدی شماره تلفنش رو گرفتم از اون به بعد تماسها و چتهامون شروع شد.البته همیشه در حد سلام و پرسیدن حال و احوال صفورا بود. ادامه دارد کپی حرام
۳ یبار در مورد شغلش ازش پرسیدم که با فرستادن استیکر خنده گفت بخاطر مسایل امنیتی نمیتونم توضیحی بدم. شش ماه از اشنایی من و وحید میگذشت که همکار پدرم من رو برای پسرش که دانشجوی دندان پزشکی و پسری خیلی مومن بود خاستگاری کرد ولی من که دلبسته ی وحید شده بودم درخواستشون رو رد کردم. همه ی خونواده از این کارم در عجب بودند و خیلی نصیحتم میکردند اما من جوابم فقط نه بود. روم نمیشد به وحید بگم بیاد خواستگاری بزای همین جریان خواستگارم که یه ادم سرشناس و مومن و متعهده و دانشجدی پزشکیه رو گفتم در کمال ناباوری گفت بهترین موقعیتت رو چرا از دست دادی؟ وقتی گفتم چون دلبسته ی تو شدم اولش شوک شده بود ازم دلیل این دلبستگی رو که پرسید بهش گفتم من همیشه ارزو داشتم همسرم یه شغل پرهیجان و جذاب داشته باشه وقتی تو یه درجه دار نظامی هستی چرا نباید عاشقت باشم؟ با ناراحتی گفت داری مسخره م میکنی؟ ولی تو که شناختی از من نداری در ضمن اینکه من درس نخوندم و حتی سیکل هم نگرفتم و شغل درست و حسابی ندارم هم برات مهم نیست ؟ ادامه دارد کپی حرام
۴ منطورش رو نمیفهمیدم نوشتم اگه میخوای امتحانم کنی من همه جوره تورو پسندیدم. گفت باید درموردش فکر کنم فردای اون روز پارک مقابل دانشگاه باهام قرار گذاشت. گفت پسر اول خونواده ست و از وقتی پدرش فوت شده مجبور بوده کار کنه برای همین ترک تحصیل کرده...متعجب از حرفش پرسیدم پس چطور تونستی بعنوان پلیس استخدام بشی و درجه هم بگیری.وقتی گفت پلیس نیست از تعجب داشتم شاخ در میاوردم.در مورد بیسیمی که اون روز دستش دیده بودم سوال پرسیدم بعد از توضیحی که در مورد شغلش داد تازه فهمیدم دچار سوتفاهم شده بودم. اون کارگر ساخت و ساز یه برج خیلی بزرگ بوده و بعنوان کمک کارگر گاهی از بیسیم استفاده میکردند که اونروز اشتباها دستش جامونده بوده و قبل از رفتن به بیمارستان اون رو برده سر برج و تحویل داده و بعنوان تنبیه بیست روز ازحقوقش رو کسر کرده بودند. ادامه دارد کپی حرام
۵ تازه میفهمیدم تمسخر صفورا ازینکه پرسیدم پسرخاله ت پلیسه چی بود. باورم نمیشد وقتی بیشتر به رفتارها و سبک حرف زدن وحید فکر میکردم بیشتر مطمین میشدم من تمام این مدت دچار سوتفاهم بودم اتفاقا اون خیلی ساده چت میکرد و من میگذاشتم به حساب شخصیت جذاب و خشک پلیسی و اینکه وقت برای گپ زدن نداره. من چقدر احمق بودم که فکر میکردم وحید رو تور کردم ... وحید برام نوشت متاسفم اگه درمورد شغلم دچار سوتفاهم شدی من در واقع بعنوان شوخی بهت گفته بودم بخاطر مسایل امنیتی درموردش حرف نمیرنم هیچ وقت فکر نمیکردم اینجوری بشه. احساس کردم میخواد در مورد دلبستگی که در موردش گفته بودم صحبت کنه برای همین باهاش خداحافظی کردم و گفتم دیگه بهم پیام نده. ادامه دارد کپی حرام
۶ من گول ظاهرش رو خورده بودم. دوسال بعد به ارزوم رسیدم و با یه پلیس واقعی که برادرشوهر یکی از دوستام بود ازدواج کردم. حالا میفهمم هر شغل و عنوانی شاید جدابیتهایی داشته باشه اما سختیها و مسایل خودش رو داره.چون اکثر اوقات برنامه ریزی هام رو بهم میزنه نمیدونم کی خونه ست کی از سرکار برمیگرده یا اصلا سالم و زنده برمیگرده یانه. هروقت یاد اون شش ماه و ارتباطم با وحید میفتم تنم میلرزه خیلی شانس اوردم من هیچ شناختی در موردش نداشتم و نمیدونستم چه جور ادمیه ...ممکن بود اتفاق جبران ناپذیری بیفته گاهی خاطره ی اون شش ماه برام مثل کابوس میمونه. اینکه اگه یروز وحید با همسرم روبرو بشه و چیزی در مورد دلبستگی من و ارتباطم بگه چی میشه. اخه همسرم خیلی ادم تیز و زرنگی هست نمیشه چیزی رو ازش پنهان کرد. همه ی امیدم به خداست از اشتباهاتم توبه کردم و از خدا خواستم اون خاطره مثل رازی سربه مهر برای همیشه بمونه پایان کپی حرام