eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.3هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
6.1هزار ویدیو
98 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ خواهرم فاطمه رو پیدا کرد برام گفت خانواده خوبی هستن و رفتیم خواستگاری ازش خوشم‌ اومد اوناهم جواب مثبت دادن تو ماشین بودیم و سمت محضر میرفتیم شنل عروسی رو صورتش بود بهش گفتم خوشگل بودی خوشگل تر شدی تک خندی زد با تمام وجودم میخواستمش وقتی عاقد ازش پرسید وکیلم استرس گرفتم اگر بگه نه من چیکار کنم وقتی که جواب بله رو داد نفس راحت کشیدم بعد از عقد همه رفتن بیرون تا تنها باشیم دستشو توی دستم گرفتم و با لبخند عمیق گفتم خیلی خوشحالم که دارمت تو خیلی خواستنی هستی ی خانم‌ کوچولو که مال خودمه از خجالت قرمز شد فاطمه ی چیزی داشت ی حیای خیلی دوست داشتنی نجابتش باعث میشد بیشتر از قبل عاشقش بشم اینکه هنوز به چشم هام نگاه نمیکرد و وقتی سرشو بالا میاوردم نگاهشو میدزدید منو دیوونه میکرد همه چیز مطابق میلم چون تعمیر کار ماشین های سنگین بودم بودم زیاد نمیتونستم کنارش باشم اما خداروشکر وضع مالیم خوب بود باغ و زمین داشتم و از خرید و پول براش کم نمیذاشتم اونم مدام‌ بهم زنگ‌ میزد و پای گوشی دلبری میکرد ی بار بهش گفتم پس چرا میام خونتون ساکتی گفت خجالت میکشم ازت پای گوشی خیلی اذیتش میکردم صدای خنده هاش ادمو مست میکرد ادامه دارد... کپی‌حرام
۱و ۲ در طول ماه پنج روز میرفتم خونه برای استراحت اونم همش کنار فاطمه بودم با هم میرفتیم میگشتیم و اخرم باباش نمیذاشت برم خونمون میخوابیدم همونجا، کل این پنج روز شاید یک روز یا ی نصفه روز خونمون بودم اونم فاطمه کنارم بود ی زمین نزدیک خونمون خریدم تا بسازمش با فاطمه طرح های زیادی داشتیم که توش اجرا کنیم رفتم اهن خریدم و جوشکار اوردم که اهنشو جوش بده کارها رو به برادرام و شوهرخواهرم سپردم و رفتم سرکارم فاطمه هر روز باهام تماس میگرفت و کلی حرف میزد از خونه از جهیزیه ش و هر چیزی که براش جذاب بود، داداشام و شوهرخواهرمم مشغول پی ریزی ساختمون بودن همه چیز عالی بود برنامه ریزی کرده بودم که به محض تکمیل شدن خونه عروسی کنیم و کارمم ببرم نزدیک خونمون دیگه طاقت دوری از فاطمه رو نداشتم اما کم کم متوجه شدم فاطمه ی جوری شده هر چی میپرسیدم چی شده هیچی نمیگفت رفتارهاش خاص شده بود کم حرف میزد و همش میگفت چی بگم چی بگم کم کم سرد شد تماسهاشم کم شده بود وقتی زنگ میزدم همش میخواست زود قطع کنیم و میگفت کار دارم بهت زنگ میزنم‌ اما زنگ نمیزد اعصابم بهم ریخته بود و اشفته بودم نمیدونستم مشکلش چیه دلم میخواست زودتر برم پیشش اما نمیشد و کار قبول کرده بودم ادامه دارد... کپی‌حرام
۳ تا وقتی که زمان مرخصیم برسه خودم رو قانه میکردم که شاید مشکل خانوادگی دارن تا اینکه اومدم شهرمون و رفتم در خونه شون اما درو باز نکردن رفتم خونمون و عادی برخورد کردم که متوجه نشن و ابرو ریزی نشه اما خانواده م ی جوری بودن متوجه نگاه ها و پچ پچ خانواده م شدم هر چی پرسیدم‌ چی شده کسی جوابم رو نداد از خونه بیرون زدم ی دسته گل خریدم با ی لباس و بردم در خونه فاطمه اینا گفتم شاید ازم ناراحته، وقتی در و باز کردن دیدم چشماش نشاط قبل و نداره و مثل اوایل گرم نبود وقتی خواستم برم توی خونه تمایل نداشت انگار که غریبه م کمی عوض شده بود انگار به زور کنارم نشسته بود با خودم گفتم از دوریه و ازش خواستم حاضر بشه بریم بیرون ولی اون استقبال نکرد و گفت بیحالم ی جوری رفتار میکرد با اکراه کنارم بود و انگار از حضور من خوشحال نبود، از خونه شون بیرون اومدم و به سمت خونمون حرکت کردم وقتی رسیدم مامانم پرسید چی شده؟ براش رفتار فاطمه رو گفتم با اخم پرسید: چرا رفتی اونجا؟ گفتم مامان اونجا خونه پدرزنمه فاطمه هم زن عقدیمه نمیفهمم ما که شش ماهه عقدیم و همه میدونن چرا نباید میرفتم؟ وا رفته نگاهم کرد و گفت هفته پیش فاطمه تمام وسایل و اورده میگه میخوام از پسرتون جدا بشم من نمیدونستم چطوری بهت بگم‌ مادر باور نکردم و گفتم دروغ میگی این اگر شوخیه خیلی زشته، رفتم توی خونه و مامانمم پشت سرم اومد وسایل رو گذاشت جلوم گفت ببین مادر حقیقته، پرسیدم اخه دردش چیه؟ چی‌ کم گذاشتم؟ مامانم بغض کرد و گفت یکی بهترشو برات میگیرم، اخم کردم یعنی چی مامان زنمه لباس نیست که بگم یکی دیگه میخرم داداش بزرگم گفت: عاشق یکی دیگست
۴ طرفم پولداره میخواد طلاق بگیره زن اون بشه، دنیا روسرم خراب شد رفتارم دست خودم‌نبود من براش کم‌ نذاشته بودم و اون اینجوری جواب محبت هام رو میداد بلند شدم و رفتم در خونشون شروع کردم دادو بیداد هیچ کس نیومو بیرون داد زدم که فاطمه من چی برات کم گذاشتم اما کسی بیرون نیومد داشتم ناامید میشدم که دیدم در باز شد و خودش اومد بیرون بهم گفت از اولم‌ نمیخواستمت بخاطر شغل خوبی که داشتی زنت شدم ولی منطقی باش اون پولداره و منم دوسش دارم چرا میخوای با زنی زندگی کنی که بهت علاقه نداره؟ عشقو گدایی نکن و برو اون اومد خواستگاریم دیدم شرایطش خوبه گفتم باشه ولی باید صبرکنی طلاق بگیرم اونم قول داده برام بهترین وکیل رو بگیره تا طلاقم رو راحت ازت بگیرم الانم‌جای کولی بازی بیا طلاقم رو بده، تازه فهمیدم چرا منو نمیخواد پسر عموش همون موقع رسید و منو با خودش برد وا رفته بودم مغزم کار نمیکرد بهم گفت پسر خوب اینا لیاقتت رو ندارن فاطمه قبل از تو هم دوبار نامزد کرده ولی بخاطر پول اونارو ول کرده الانم فکر نکن زنت پیغمبر زاده هست زن توعه با اون میره بیرون ادامه دارد... کپی‌حرام
۵ از حرفهاش عصبی شدم مگه میشه ی نفر انقدر کثیف باشه که همزمان با دو نفر باشه؟ گفتم دلم میخواد هر دوشون رو بکشم اما پسرعموی فاطمه گفت خب بعدش میخوای بخاطر دوتا عوضی بری زندان؟ زندگیت رو خراب نکن ارامشت رو بردار و برو داداش منم خریت کرد خواهر بزرگه فاطمه رو گرفت مثل سگ‌پشیمونه داداش غصه نخور منم ازشون بدم اومده به داداشم گفتم اینا بهشون اعتباری نیست یهو دیدی زن توام شوهر کرد ولی تو که راحتی طلاقش بده و تودتو راحت کن ی مدت سر کار نرفتم برای فاطمه پیغام فرستادم بیاد بریم توافقی طلاقش بدم اونم از خداخواسته اومد خیلی فوری طلاقش دادم و چند وقت بعدس خبر اومد پسرعموشون خواهرشم طلاق داده چسبیدم به کارم، زمینا و باغا رو هم فروختم و ی سرمایه خوب جمع کردم ی کار درست حسابی زدم خبر اومد فاطمه ازدواج کرده ناراحت شدم ولی به روی خودم نیاوردم دو سه سال گذشت خواهرم گفت بیا بریم برات زن بگیرم از زن گرفتن میترسیدم ولی قبول کردم و رفتیم خواستگاری، تا حالا دختری به این زیبایی و خوش برخوردی ندیده بودم ادامه دارد... کپی‌حرام
۶ اون شب تا صبح استرس نذاشت بخوابم دوس داشتم جواب مثبت بده ولی میترسیدم که مثل فاطمه بشه، چند روز بعد جواب مثبت دادن و فوری عقد کردیم خونه م حاضر بود گفتم زود عروسی بگیریم درگیر مقدمات عروسی بودم که سروکله فاطمه پیدا شد گفت که شوهرش ورشکسته شده و چندماه بعد ازدواج متوجه شده در حق من بدی کرده و پشیمون شده الانم میخواد برگرده پیش من بهش گفتم یکم دیر اشتباهت رو فهمیدی من متاهلم و چند روز دیگه عروسیمه باورم‌نمیشد میگفت خب پنهانی با هم باشیم گفتم من ادم اینکارا نیستم‌ مثل تو برو سراغ یکی دیگه، الان خداروشکر از زنم و زندگیم راضیم سه تا بچه داریم و چهارمی هم تو راهه هر روز خداروشکر میکنم که فاطمه زود خودش رو نشون داد اگر بعد عروسی اینجوری میشد مطمئنا کاری میکردم که تمام عمرم باید تقاص پس میدادم پایان کپی‌حرام