#بار_کج ۱
بابام مرد زحمت کش اما خسیسی بود هیچی خرج نمیکرد و همش میگفت باید جمع کنیم من بچه اخر بودم پنج برادر بودیم و خواهری نداشتیم برادر سومم خیلی تن پرور و بی مسئولیت بود من رفتم و تلاش کردم شدم ی سرهنگ ارتش، وضع مالیمم اندازه خودم خوب بود از وقتی یادم میومد کارگری کرده بودم و درس خونده بودم تا بتونم به ی جایی برسم وقتی سرکارم جا افتادم زن گرفتم و تشکیل خانواده دادم خدا خودش شاهده که من هر چی هر چی دارم و خودم به دست اوردم بابام حتی شیرینی شب خواستگاریمم نخرید و خودم خریدم عین بقیه برادرام به این موضوع هن افتخار میکنم برادر وسطیم برنامه هر روزش بود که از صبح تا شب میرفت توی پارک مینشست و میگفت دارم برای اینده م برنامه میریزم
ادامه دارد
کپی حرام
#بار_کج ۲
این کار هر روزش بود بابامم اندازه ی بخور نمیر فقط خرجی خونه رو میداد برای راحتی مادرم هر موثع میرفتم خونشون بهش پول میدادم و خریدای مختلف میکردم که کم و کسری نباشه وضع مالیم خیلی خوب شده بود، ی روز بابام زنگ زد و گفت به دادم برس بی چاره شدم رفتم خونشون و بهم گفت که برادرم گولش زده و تمام اموالش رو ازش گرفته پیگیری کردم دیدم بابام خودش زده به نام برادرم، برادرمم خونه رو فروخته و باید تخلیه کنن خودشم غیب شده بود خیلی ناراحت شدم رفتم برای پدر مادرم ی خونه کوچیک خریدم
ادامه دارد
کپی حرام
#بار_کج ۳
یک هفته بعد سرو کله داداشم پیدا شد هر چی گفتیم پول کو اون خونه رو فروختی چیکار کردی هیچی نگفت هر چی پرسیدیم حرف نمیزد بابام گفت اذیتش نکنید ی وقت دوباره میره حالا پولم که رفت حداقل بچه م نره منم هیچی نگقتم کم کم صدای بقیه برادرامم در اومد هر کی هر حرفی میزد داداشم هیچ جوابی نمیداد فقط میگفت پول خودم بوده دروغ چرا از پدرم دلسرد شده بودم از ته قلبم کمکش نمیکردم کمک میکردم چون پدرم بود و نمیخواستم اذیت بشه بقیه برادرامم مثل من بودن و اوناهم از سر تکلیف به بابام کمک میکردن
ادامه دارد
کپی حرام
#بار_کج ۴
کم کم حال برادرم بد شد چند سال گذشته بود ولی دیگه تو جمع ها حاضر نمیشد وقتی هم که من میرفتم پیشش فقط ساکت بود و هیچی نمیگفت ی روز بهش گفتم چت شده که هیچی نگفت و نگاهم کرد ی مدتی بود که هر روز حالش بدتر از قبل میشد میدیدم که غذا کم میخوره و سرووضعش به شدت نامرتب بود از طرفی هم شدید لاغر شده بود بهش مشکوک بودیم که معتاده اما میگفت چیزی نیست و خوب میشه ی روز دیگه کم اوردم و رفتم سراغش هر چی پرسیدم هیچی نگفت بهش گفتم هر چی از بابا بردی نوش جونت فقط حرف بزن ببینم چته همه نگرانتیم اما بازممیگفت خوبم و گیر ندید بهم
ادامه دارد
کپی حرام
#بار_کج ۵
تا اینکه ی روز مامانم زنگ زد و زار زار گریه میکرد گفت فقط بیا خودمو رسوندم دیدم باقی برادرمم اونجا هستن و ماشین حمل جنازه هم اومده دو دستی زدم توی سرم فکر کردم بابامه اما وقتی رفتم تو خونه دیدم داداشمه که فوت شده، بعد از مراسماتش مامان بابام هنوز غصه دار بودن داغ بچه چیزی نبود که بشه به راحتی باهاش کنار اومد بعد از چهلم برادرم دوستش اومد و گفت که همه پولارو برادرم داده بهش برای سرمایه گذاری اما ی مدت شدیدا کم اوردن و رو به ورشکستگی بودن که برادرم فوت میشه اما دوستش تونسته بود دوباره کسب و کارشو راه بندازه تمام پولارو بهمون پس داد انگار فقط برادرم اضافه بود بابامم گفت تا قبل از مرگم همه رو تقسیم کنید فقط انقدر بهم بدید که تا وقتی با مادرتون زنده م محتاج نباشم ما هم به حرفش عمل کردیم اما اون موقع همش ی چیزی توی سرمتکرار میشد بار کج به منزل نمیرسه داداشم میخواست حق مارو بخوره ولی خدا این بلا رو سرش اورد
پایان.
کپی حرام