#بی_اختیار ۱
من خانمی ۲۷ ساله هستم و همسرم ۳۵ سالشه.یه بچه ۴ ساله داریم ، ۶ سال هم هست که ازدواج
کردیم و تقریبا زندگی خوبی داریم شکرخدا دستمون به دهنمون میرسه و مشکل ماای نداریم به اندازه خودمون پول داریم
ازدواج اول من و دوم همسرم هست و در واقع همسر اولش طلاق گرفت و بعد اومد خواستگاری من به واسطه یکی از اشنایان قدیمی سنتی اومدن خاستگاری من،اوایل مخالف بودیم و خانواده م اصلا موافق نبودن اما به مرور نظرشون عوض شد و بعد از
چندین ماه با هم صحبت کردیم و عاشق هم
شدیم.
من با خانم قبلی ایشون تماس گرفتم و باهاش صحبت کردم ازش دلیل جداییشون رو پرسیدم که گفت اون آقا کامل تحت کنترل خانوادش بوده و ادم بی اختیاری هست و نمیشه باهاش زندگی کرد و ی سری حرفای دیگه اون موقع من حسابی عاشق همسرم بودم و به قول معروف کور و کر شده بودم و حرفهاش رو نشنیده گرفتم و به همسرم جواب مثبت دادم به خیال خودم میتونستم تغییرش بدم و اونجوری رفتار کنه که من دوس دارم فکر میکردم الان که یکبار طلاق گرفته براش میشه تجربه و دیگه مثل قبل نیست
چون عاشقش بودم ازش قول گرفتم که زندگیمون کاملا مستقل باشه اونم بهم اطمینان داد که همینه و خودشم ی زندگی کاملا مستقل میخواد و حسابی خیال منو راحت کرد
دیگه خیالم ازش راحت بود و کلا حرف اون خانمو فراموش کردم و با خودم گفتم که اون حتما اینجوری گفته که من و همسرم ازدواج نکنیم و شاید از قبل کینه گرفته و قصد انتقام داره پس حرفهاشو نادیده گرفتم و با دید مثبت و نیت خوب وارد خانوادشون شدم
ادامه دارد
کپی حرام
#بی_اختیار ۲
سه تا خواهر شوهر و یک برادر شوهر دارم و با جاریم همسن هستیم.
دو سال اول ازدواج من و همسرم هم دعوا داشتیم هم کلی خوشی داشتیم در کل خیلی اخلاق ما بهمدیگه نمیخورد هیچ کدوممون از حرفمون کوتاه نمیومدیم ولی هردومون اهل زندگی بودیم و دنبال بهونه ای نبودیم که زندگیمون از هم بپاشه و جدا بشیم برای همین هر دو تلاش میکردیم که زندگیمون رو مدیدیت کنیم و کار به دعوا نکشه و البته که و هنوز عاشق همیم
اوایل اصلا به حرفای خانواده همسرم بها نمیدادم و هر چقدر تیکه مینداختن برام مهم نبود و بی اهمیت بودم و میگفتم همینکه با شوهرم خوبم برام کافیه بقیه هر چی بگن مهم نیست چون رابطه م با همسرم خوب بود اهمیتی نمیدادم ولی رفته رفته انقد اذیت شدم و اونام هر بار تیکه هاشون بدتر از قبل میشد که دیگه منم روشون حساس شدم و کوچکترین حرف و حرکتشون برام مهم بود
مادر شوهرم مدام تیکه و کنایه میزدن و خواهر شوهرام و مادرشون مدام نقش بازی میکردن جلو همسرم و برادرش و جوری وانمود میکردن که اونا خیلی خوبن و شوهراشون بد هستن و از سر ناچاری دارن با شوهراشون زندگی میکنن و هرچی هم بخرن من به عنوان یک زن میبینم ولی همسرم نمیبینه و هر چقدم خرج کنن جلو همسرم مدام از اینکه چیزی نمیخرن و خرج نمیکنن و باید پس انداز کنن برای شوهرشون و باگذشت و مهربونن ، صحبت میکردند.
کلا مدام نقش بازی میکردند و با نقش بازی کردناشون خودشونو خوب و منو بد جلوه میدادند
خیلی راحت بگم کلی دروغ میگفتن دیگه طعنه هاشون بماند. از وقتی هم که من حساس شده بودم ، سر همین حرفها و رفتارها با شوهرم دعوا میکردم
ادامه دارد...
کپی حرام⛔️
#بی_اختیار ۳
ساعت
بارها رفتم که جدا شم اما همسرم نگذاشت و چون دوستش داشتم هستم و بچه هم داریم برگشتم. تا ۳ سال نزاشتن یه ثانیه هم با جاریم تنها باشيم كلا جلو من از اون تعریف میکردن البته اصلا برام مهم نبود تا اینکه بعد ۳ سال یه روز چندین با جاریم تنها بودیم و هردومون از درد دلامون زدیم زیر گریه فهمیدیم اون روزها هم نقش بازی میکردن و جلوی اونم مدام از من تعریف میکردن من و جاریم شدیم دوتا خواهر خیلی همو دوس دارشتیم ولی خدا شاهده که هرگز هیچ نیت بدی روبه خانواده همسرامون ،نداشتیم اما شوهرامون و مادرش اصلا نمیگذاشتن ارتباط داشته باشیم و مادر شوهرم مدام جدا جدا جلو هر کدوممون میگه که جاری دشمنه و جاری هرگز دوست نمیشه و....
الان گاهی پنهانی احوالی از هم
میگیریم.
اگر توی جمع خونوادشون با هم باشیم میترسیم کنار هم بشینیم چون بعدا شوهرامون عصبانی میشن و مادر شوهرم فشارش میره بالا ...
۱ سال اخیر زندگیمون پر از دعوا و ناراحتی شده بزرگترین درد من اینه که مدام بهش میگم اولویتت باید زن و بچت باشن ، بیشتر ما رو دوس داشته باشی همونطور که من دوس دارم
کنارت باشم تو هم بیشتر کنارمون باش
ادامه دارد...
کپی حرام⛔️