🔰زندگی نامه #شهید محمود کاوه
سال ۱۳۴۰ ه.ش📅 در #مشهد مقدس، در خانواده ای مذهبی و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت(ع) متولد شد.
پدرش که از کسبه متعهد به شمار می آمد، در دوران #ستمشاهی و اختناق، با علماء و روحانیون مبارز، از جمله حضرت آیت الله خامنه ای شهید هاشمی نژاد و شهید کامیاب ارتباط داشت.
🔰وی که برای #تربیت فرزندش اهمیت زیادی قایل بود، محمود را همراه خود به مجالس و #محافل مذهبی و نماز جماعت می برد و از این راه فرزندش را با مکتب اهل بیت (ع) و تعالیم انسان ساز اسلام آشنا می کرد.
🌹به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_محمود_کاوه
🦋🦋🦋
#تربیت ۱
سه سال بود ازدواج کرده بودم. بعد از کلی درمان خدا بهمیه دختر داد. چون دیگه مادر نمیشدم خیلی لوسش کردم همسرم خیلی مخالفت میکرد. مدام میگفت بچه باید درست تربیت بشه اما من نمیتونستم ناراحتیش رو ببینم. اولین بار که کار بدی کرد و پدرش خواست تنبیهش کنه ۹ ساله بود. بی اجازه رفت خونهی یکی از همسایه های قدیمی مون که خونشون با ما یک محل فاصله داشت و ما ساعت ها دنبالش میکشتیم.از شدت گریه داشتمبیهوش میشدم، شوهرم رفت کلانتری و اطلاع داد. درمونده و ناامید وسط کوچه نشسته بودم و اطراف رو نگاه میکردم که دخترم یهو اومد داخل کوچه. من خوشحال شدم ولی پدرش عصبانی شد. به قصد کتک زدنش رفت جلو ولی انقدر من التماسش کردم که کوتاه اومد،
گذشت تا دخترم ۱۳ ساله شد و من نذاشتم هیچ وقت کسی ناراحتش کنه. توی مدرسه ی خصوصی درس میخوند و اونجا هم همه حساسیت من رو میدونستن. دخترم اومد خونه و به پدرش گفت که میخواد از طرف مدرسه بره اردو. همسرم گفت نه من دوست ندارم بری. دخترماون روز خیلی با پدرش بد صحبت کرد و پدرش هم برای تنبیه دخترم گفت تا شب حق نداره از اتاقش بیرون بیاد. اونم رفت تو اتاقش.
ادامه دارد
کپی حرام
#تربیت ۲
به همسرم گفتم چرا نمیذاری بره. گفت چون صلاح نمیدونم. درکش نکردم خواستم برم پیش دخترم ولی نذاشت صبح که همسرم رفت بیرون رضایت نامهی دخترم رو امضا کردم و دخترمم شاد و خوشحال رفت. دخترم خیلی دیر کرد قرار بود ساعت یک خونه باشه ساعت سه بود و هنوز نیومده بود. دلم شور میزد که کجاست همسرم اومد و بهش گفتم. رفتیم مدرسه و گفتن دخترم با مدرسه اردو نرفته همسرم عصبی تر شد گفت اگر بلایی سرش اومده باشه طلاقت میدم. منم فقط گریه میکردم. دخترم ساعت ۸ شب اومد خونه پدرش کتکش زد دخترم از ترس اعتراف کرد. با دوستاش رفتن کوه و سه تا پسر هم همراهشون بودن. همسرم مدرسه رو ممنوع کرد و گفت تو لیاقت مدرسه رفتن نداری، به منم گفت حق ندارم برم پیش دخترمون، صبح که میرفت سر کار یکم اب و نون تو اتاقش گذاشت و در رو روش قفل کرد. من این ور گریه میکردم دخترم اون ور. از ناراحتی زنگ زدم به برادرشوهرم و براش تعریف کردم. از همسرم کوچک تر بود ولی همسرم حرفش رو قبول داشت. راضیش کرد تا در رو باز کنه و دخترم زیر نظر پدرش دوباره به مدرسه بره.
ادامه دارد
کپی حرام
#تربیت ۳
هر روز میبردش مدرسه و عموش میاوردش. نزدیک تولد دخترم بود. به پدرش گفتم از روزی که دعواش کردی باهم قهرید بیا ببخشش و بزار مثل قبل باشیم. شوهرم قبول کرد شب براش تولد گرفتم پدرش براش یه گیتار خرید که ارزوی دخترم بود کادوی من رو که باز کرد همسرم ناراحت شد. براش گوشی هوشمند خریده بودم. گیتارو کنار گذاشت و با ذوق با گوشیش بازی کرد. بزرگ ترین اشتباه زندگیم رو انجامدادم. دخترم از صبح سرش توی گوشی بود تا شب. از مدرسه به پدرش اطلاع دادن که اُفت تحصیلی داشته پدرش هم گفت گوشی بازی روزی دو ساعت. دخترم بد جواب پدرش رو داد پدرشم کتکش زد، خواستم جلوش رو بگیرم اما زورم نرسید. به همسرم گفتم این همه تنبیه چرا مبزنیش؟ گفت همش تقصیر توعه تو انقدر این رو لوس و بی تربیت کردی که نمیشه مهارش کرد فقط کتک روش جواب میده. فکر کردم دیگه دختر خوبی شده اما تازه شروع کار بود یه روز التماس پدرش کرد که دختر خوبی شدم دیگه من رو نبر مدرسه جلوی دوستام خجالت میکشم. من هم ضمانت کردم و پدرش هم قبول کرد. اما همون یکبار رفت و ظهر برنگشت.
ادامه دارد
کپی حرام
#تربیت ۴
برای اولین بار شوهرم منو زد، یکهفته همه جا رو گشتیم. زندگیم جهنم بود. هر روز شوهرم سرزنشم میکرد حالم بد بود رفتم پیش دخترخالهم که مشاوره بود. بهم گفت تا حالا تو بودی موفق هم نبودی. هر وقت دخترت برگشت بزار پدرش با روش خودش باهاش برخورد کنه شاید بهش سخت بگیره ولی تو این موارد پدر ها موفق تر هستند.بالاخره بعد از یک هفته دختر طلبکارم برگشت. همسرم دخترم رو برد تو اتاقش و من فقط صدای جیغ و کمکش رو میشنیدم. گریه میکردم ولی به کمکش نرفتم. این تنبیه حقش بود.سنی نداشت که بخواد یکهفته از خونه بیرون بمونه همسرمگفت دیگه دخترمحق نداره از اتاقش بیرون بیاد تا خودش بگه. گفت در رو قفل نمیکنم میخوام ببینم کی جرات میکنه پاش رو از در اتاق بیرون بزاره گفت تا زمانی که نگه کجا بوده تو اتاق میمونه. بعد از دو هفته دخترم اقرار کرد. با دوست هاش رفته بودن شمال. روز بعدش همسرم اومد و دخترم رو با خودش برد.چند ساعت بعد برگشتن و دخترم بدون هیچاعتراضی برگشت اتاقش. پرسیدم کجا بودید اما هیج کدوم نگفتن. همسرم برای کاری بیرون رفت با گریه از دخترم پرسیدم کجا بودن دخترم گفت رفتیم دکتر برای تایید سلامت
ادامه دارد
کپی حرام
#تربیت ۵
دختر ناز پروردهی من دیگه اجازهی مدرسه رفتن نداشت. از پدرش به شدت میترسید. اگر پدرش میگفت بشین مینشت اگر میگفت بایست میایستاد. من این وضعیت رو دوست نداشتم اما مدامبه خودم میگفتم ۱۴ سال تو نتونستی بزار شاید پدرش بتونه. شاید اگر وقتی ۹ سالهش بود بابت کارش تنبیه میشد ۱۴ سالگی تنهایی نمیرفت شمال. همسرم اول خوب دخترم رو مطیع خودش کرد بعد هر دو تاییمون رو برد پیش مشاوره. مشاور کلی راه کار یادمون داد و گفت دخترم باید درسش رو بخونه. اما شوهرم قبول نکرد.تو همونگیر و دار برای دخترم یه خاستگار اومد. پسره ۳۲ سالهش بود. ۱۸ سال از دخترم بزرگ تر بود. همسرم گفت باید باوهمین ازدواج کنه. دوباره التماس های ما شروع شد ولی حرف شوهرم عوض نشد
ادامه دارد
کپی حرام
#تربیت
یه چشمم اشکبود یه چشمم خون.التماس به همسرم فایده ای نداشت. دخترمگفت اگر اینکاررو کنید من خودکشی میکنم اما پدرش باهاش بد برخورد کرد که همون لحظه به غلط کردن افتاد. زنگ زدم برادر شوهرم ازش کمک بگیرم اماگفت من دخالت نمیکنم، دستم به جایی بندد نبود و فقط گریه کردم. تا روز خاستگاری شوهرم گفت آماده بشید امشب میان. انقدر گریه کرده بودیم هر دو چشم هامون پف کرده بود.اما هر چی منتظر موندیم هیچ کس نیومد.شوهرم گفت اصلا خاستگاری درکار نبوده و این حرف رو برای تنبیههر دو تون گفتم. بعد به دخترم گفت اگر یکبار دیگه اشتباهی ازش سر بزنه فقط با پدرش طرفه. تا یکماه هم دخترم رو مجبور میکرد هر روز بهش گزارش کار بده که اون روز چیکار کرده.
چند وقتی مدرسه نرفته بود. براش معلم خصوصی گرفت و زیر نظر خودش به درس های عقب افتادهش رسید. توی این چند سال به این نتیجه رسیدم که تربیت خیلی مهمه. به تمام خانم هایی که داستان زندگیم رو خوندم میگم که همسرتون رو در جریان اشتباهات فرزندانتون بزارید حتی اگر عصبی میشن و با خشونت رفتار میکنن. وقتی پدر رو از یه مشکل کوچیک حذف میکنید تبدیل میشه به یه گره کور.
پایان
کپیحرام
#تربیت 2
میخواستم قضیه رو به شوهرم بگم دو دل بودم برای حرف زدن با مهدی در مورد طاها...
از طرفی میترسیدم سکوت کنم و اوضاع طاها بدتر بشه مهدی هم اون موقع از چشم من ببینه .
البته حقم داشت اون بیچاره که خونه نبود و تربیت طاها بر عهده من بود .
طاها که به خونه اومد با لبخندی به سمتش رفتم _ سلام پسرم خسته نباشی عزیز دلم .
_ممنون مامان جون.
_ انگار امروز حسابی با امیرحسین بازی کردین و خیلی خسته شدین ؟
به تایید سری تکون داد که گفتم_ مامان جون بیا بریم بهت ناهار بدم بابا ممکنه کمی دیر بیاد.
سرش رو به اطراف تکون داد و گفت _ نه ممنون مامان خونه امیرحسین که بودم خاله شیوا بهمون ناهار داد قورمه سبزی درست کرده بود خیلی خوشمزه بود .
با شنیدن حرفهای طاها بدجوری شاکی شدم من همیشه بهش میگفتم که حق نداری بدون اجازه من خونه کسی بره و اونجا بمونه.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#تربیت 3
طاها همونطور ذوق زده ادامه داد_ مامان خورشت خاله شیوا پر از گوشت بود برخلاف شما که درست میکنید اصلاً گوشتی نداره!
خیلی خوشمزه بود من که عاشق دستپختش شدم.
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و با صدای بلندی گفتم_ طاها پسرم من بهت نگفتم حق نداری بدون اجازه من بری خونه دیگران ؟
تو مگه قرار نبود تو کوچه با امیرحسین بازی کنی ؟
الان چی شد که سر از خونشون درآوردی؟ طاها که ترسیده بود گفت_ مامان خوب خاله شیوا تعارف کرد میگفت بیاید خونه باید غذا بخوریم
_میتونستی بگی نه ممنون باید برم خونه خودمون مامانم منتظرمه .
ابرویی بالا انداختم عصبی ادامه دادم_ اصلاً بگو ببینم تو رفتی خونه دوستت ناهار خوردی چرا دوستت امیرحسین نمیاد خونه ما؟
ادامه دارد.
کپی حرام.
#تربیت 4
جوابمو نداد_ بهتره که نیاد مامان آخه آبرومون میره!
نمیدونی چه خونه قشنگی داشتن خونشون پر از وسیله بود انگار یه موزه بود!
بدجوری از حرفاش حرصم میگرفت با عصبانیت گفتم _ بس کن طاها تو کار بدی کردی الان داری کار زشتتو توجیه میکنی!
با لحن محکمی ادامه دادم_ تو باید تنبیه بشی تنبیهتم اینه که فعلا بیرون نمیری.
با لحن معترضانه گفت _ مامان اما من بعد از ظهر قراره که با امیرحسین برم بازی کنم!
مصمم گفتم_ بهت که گفتم پسرم نه! فعلاً توی خونه میمونی و جایی نمیری تا بابات بیاد تکلیفتو روشن کنه بهش میگم که چه کار بدی کردی.
کلافه گفت_ اه مامان مگه من چیکار کردم؟ رفتم خونه دوستم یه ناهار خوردم.
امروز میخواست منو دیوونه کنه! با لحن عصبیتری گفتم بهت میگم بس کن دیگه چیزی نگو .
ادامه دارد.
کپی حرام.
#تربیت 6
روز بعد که طاها به خونه اومد بازم از اسباب بازی های امیرحسین میگفت و همین موضوع دل من رو خون میکرد برای همین تنبیهش میکردم!
ظهر که مهدی به خونه اومد ماشین اسباب بازی برای طاها آورده بود اما طاها برعکس همیشه با دیدن اون ماشین اخم میکرد و اونو از دست پدرش پرت کرد
_ من اینو نمیخوام بابا! من مثل اسباب بازی امیرحسینو میخوام !
بعدش با گریه اتاق رفت مهدی که شوکه بود.
گفتم _بفرما تحویل بگیر.
مهدی سری تکون داد _ درست میشه خانم تو که نباید این کارا رو بکنی اون بچه است!
تو داری اشتباه میکنی بچمون الان تو سن حساسیه ازت خواهش میکنم که باهاش راه بیا و اینقدر سر به سرش نذار! یکم مراعات اون بچه رو بکن اون که سنی نداره.
اون شب تا خود صبح فکر کردم کاملا حق با شوهرم بود .
من با بدرفتاری بدتر بچه رو ناراحت کردم.
یه مدت که گذشت پدر امیرحسین از از بانک انتقالی گرفت و به شهر دیگر رفتند از این موضوع خیلی خوشحال بودم.
اما طاها خیلی ناراحت بود اوایل برای دوستش غصه می خورد اما بعدش همه چیز رو فراموش کرد و پسرم مثل سابق شده دیگه آنچنان توقعی از پدرش نداشت.
پایان .
کپی حرام.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢هيچ بچه ايى با بكن و نكن #تربيت نمی شود
🟢بلكه يا لجباز می شود يا از كار مى افتد و یا با دوست خیالی خود دوست می شود.
🔵کودکانی که #تنبیه میشوند در #مقایسه با کودکان دیگر کمخطاترند ولی #مسئولیتپذیری و مهارت خویشتنداری آنها تقویت نشده
🔵و در مقابل وسوسه و فریب مقاومت کمتری نشان میدهند.
🔴پریدن روی سطوح نرم و تشک های قدیمی از دسته بازی هایی هستند که غریزه #پرخاشگری و #خشم را فرو می نشاند
🔴همچنین این کار #شجاعت کودک را تقویت می کند.
🟤به عنوان یک #پدر خوب، فقط وظیفه شناساندن راههای صحیح و غلط به فرزندمان و #مشورت_کردن با او در مورد علاقهمندیهایش را داریم
🟤و بهتر است انتخاب نهایی را به عهده فرزندمان بگذاریم.
⚪️گاهی اوقات خردسال با گفتن <نمی خواهم> یا <نه> می خواهد نشان دهد.
⚪️که از دستورهای شما خسته شده است و استقلال بیشتری می خواهد .
🌺🍃🌸🍃
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🌺🍃🌸🍃
@Solomon110
🌸🍃🌺🍃