#خاطره_یکی_از_اعضاء_کانال_در_سفر_راهیان_نور ❤️
برای اولین بار بود که داشتیم میرفتیم اردو راهیان نور از بچههای فعال بسیج مدرسه بودم با سه تا از دوستام که صمیمی بودیم راهی شدیم تواتوبوس که نشستیم کلی بچه مدرسهای هم مقطع خودمون از مدارس دیگه هم بودن، به جز ما سه تا که کلن هم سابقه بسیج پایگاه محلم داشتیم بقیه انگار داشتن میرفتی اردو
کلی بچه قرتی سوسول تو راه رفت از همون اول راه دیدیم چنتا چنتا شدنو هی تیپ هاشونرو توی ماشین عوض می کردن و عکس یادگاری میگرفتن
اولش مسئول کاروان چیزی نمیگفت گذاشت هر کاری دلشون میخواد انجام بدن کم کم دیدیم نه ترانه خوندنشون شروع شود با مسئول کاروان که از بچههای سپاه منطقه خودمون بود به واسطه پایگاه محل باهاش آشنا بودیم قرارشد یه سری سرود های مذهبی اردوی که باخودش آورده بود از قبل از رو هر کدوم چندتا چاپ کرده بودو بین بچها تقسیم کردیم، بعدش چندبار خودش با ریتم خوندو ماهم پشت سرش تکرار میکردیم
اولش دختر ا کلی مسخره بازی در آوردند وخندیدن بعد که دیدن ما سه تا با مسئول کاروان خیلی جدی همرا باشادی داریم سرود رو میخونیم همراهی کردن آخراش خیلیم خوششون اومده بودو هر چند ساعت یک بار میگفتن سرود رو بخونیم، خودشون شروع میکردن به خوندن.
چندجا برای استراحت و نماز ماشین نگه داشت دخترا اول انگار که اومدن اردو با عینک دودی کلاه حصیری به سر از ماشین پیاده شدن راهی مسجد تو جادهای شدیم هیچ کدوم انگار اهل نمازم نبودن چون اکثرشون برا نماز هم مسجد نیومدن.
بعد نماز وقتی از مسجد اومدیم بیرون دیدم همه جلو مغازه ها ی سر جادای کلی هله هوله تومشماهای بزرگ تو دستشون با شوخی خندهای بلند منتظرن در اتوبوس باز شه برن تو ماشین برای استراحت
مسئول کاروان از بچها خواست به احترام شهدا که داریم میریم به زیارتشون حتما همه چادر بپوشن کلی غور پور کردن وبا کلی اکراه چادوراشونو که جزو الزامات اردو بود و با خود شون آورده بودن رو پوشیدن
اصلا چادر پوشیدن بلد نبودن همش همو مسخره میکردن و میخندیدن چادوراشونو انگار از دهن شیر در آورده بودن چروکه چروک واقعانم تواین چادورا خنده دار هم شده بودن، نه به اون تیپای قبلیشون نه به این چادورای چروکشون.
کم کم باهاشون دوست شدیم آخه آنقدر کاراشون خنده دار بود که مدام با دوستام داشتیم به کاراشون میخندیدم بعضی وقتا هم سر به سر شون میذاشتیم اونا هم با ما که از همون اول با چادر اومده بودیم اولش با ما گرم نمیگرفتن کم کم ارتباط گرفتندولا لوی خندهاشونم هرز چندگاهی میگفتن اینان که از مااان تو صحبتاش ن کم کم اعتراف کردن که آره ما به قصد اردوی تفریحی و فرار از درس ومدرسه اومدیم و خیلیهاشون میگفتن خانوادهاشون اصلا راضی نبودن و میگفتی میخواید برید بیابون و برهوت جنگل که نمیری میگید اردو تا بالاخره بعد از یک رو نیم، تو راه بودن اونم با اتوبوس خسته و کوفته رسیدیم به پادگان انسان سازی، پادگان پرواز روح، پادگان دوکوهه.
#ادامه👇👇