#خیانت 1
سه ماه از نامزدیمون گذشته بود. دختر پر انرژی بودم و به محض تموم شدن درسم با پسر شریک بابام نامزد کردم.
درسته که به اصرار خانواده ها بود اما اعتراف میکنم که خودمم سینا رو دوست داشتم. واقعا پسر جذابی بود و توجه همه رو به خودش جلب میکرد.
قرار شد نامزدیمون آنچنان طولانی نشه.
گفته بودم که فقط چند ماه نامزد بمونیم و بعد از اون بریم سر خونه زندگیمون.
پدرم خیلی سینا رو دوست داشتم اما مادرم همیشه بهم می گفت که مواظب باشم این پسره کمی سر و گوشش میجنبه.
حرفای مامان رو بی اهمیت میگرفتم چون واقعا خودمم به سینا علاقه داشتم.
داشتم میرفتم پیش سینا . بهش زنگ نزدم گفتم که سوپرایزش کنم.
جلوی خونه که رسیدم آیفون رو زدم کمی بعد در باز شد و به داخل رفتم.
با دیدنم جا خورد_ بدون خبر اومدی؟
ادامه دارد.
کپی حرام.