eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.6هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
7.4هزار ویدیو
124 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی خبر به گوشم رسید همسرم زن دوم گرفته نزدیک بود از حرص خودم رو بکشم،درسته بعد از سه سال هنوز بچه دلرنشدم ولی اون هنوز اجازه نداده من به یه دکتر هم مراجعه کنم تا بفهمم چه مشکلی دارم اصلا ایا من مشکل دارم؟وقتی بهش گفتم اولش کتمان میکرد اما وقتی فهمید دستم حسابی پره و شواهد و مدارک زیادی رو بهم رسوندند دیگه اجبارا بهم گفت توکه بچه دار نمیشی البته ادم قابل اعتمادی هم نیستی اجازه بدم بری بیرون از خونه،پس بچه داری برای تو سخته.خدا یه چیزی در تو دیده که بهت بچه نمیده.فقط تونستم بهش التماس کنم طلاقم بده منو از این زندگی نکبتی و زندانی که برام ساختی رها کن. یادم میاد خاستگار زیاد داشتم اما منتظر یه ادم همه چی تموم بودم،از نظر خودم من یه ادم تحصیل کرده ی اهل مطالعه بودم با کلی اطلاعات که میتونستم زندگی فوق العاده ای رو برای خودم و همسرم و فرزندان اینده م رقم بزنم. تا دلتون بخواد کتابهای همسرداری و فرزندپروری و کتب با موضوعات مختلف خونده بودم، ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮ @masirrbehesht ╰─┅🍃🌺 🍃🍃
دلم میخواست با مردی ازدواج کنم که اونم مثل خودم اطلاعات بالایی در همه ی زمینه ها داشته باشه که هر دومون بتونیم در راستای زندگی و تعامل و ارتباط با هم موجب تکامل و رشد همدیگه بشیم. دوستانم یکی یکی ازدواج کرده بودند و من در استانه ی بیست و شش سالگی بودم اما هنوز مورد مناسبی برای خاستگاری نیومده بود،صمیمی ترین دوستم سال گذشته که داشت ازدواج میکرد کلی براش غصه خوردم که چرا دلش رو به این خاستگارش باخته و قراره باهاش ازدواج کنه.اخه مریم دختری زیباچهره و اجتماعی و فوق لیسانس بود اما همسرش از نطر چهره حتی کمی زشت بود و قد و هیکل ریزه و یه لک ماه گرفتگی هم روی پیشونیش داشت. خونواده ش از جهت اجتماعی خیلی سطحشون از خونواده ی مریم پایینتر بود اما خود مریم و خونواده ش معتقد بودند مهم اخلاق خوش و قلب مهربون و عشق وعلاقه ای بود که بینشون حاکم شده بود. یبار بهم گفت من اولش اصلا راضی به ازدواج با سجاد نبودم پدرم خیلی تعریفش رو میکرد اونقدر تعریف کرد و بهم میگفت بهترین گزینه ی ازدواجت هست بهش جواب مثبت بده من دیگه توکل کردم ۲
تصمیم نهایی رو گداستم به عهده ی پدرم و در نهایت با سجاد ازدواج کردم و حالا از تصمیمم راضی هستم چون روز به روز به میزان علاقه و عشق ما بیشتر میشه،ولی من هرروز با خودم میگفتم مریم تو حیف شدی،باید زن یه ادمی میشدی که حسابی باعث رشد و تکامل همدیگه بشید نه ادمی که از خودت سطح پایین تری داره و باعث میشه تو از این موقعیتت حتی پسرفت کنی و عقبگرد کنی،ولی از اونجایی که خیلی دوسش داشتم و دلم نمیخواست ناراحتش کنم چیزی بهش نمیگفتم، یکسال بعد از ازدواج مریم من هم بالاخره با سالار ازدواج کردم.موقعیت مالی عالی و ضمنا فوق لیسانس و هم رشته ی خودم بود،موقعیت شغلی بسیار خوب با خانواده ی عالی. بعد از نامزدی هرروز به خوشیهامون افزوده میشد،اما بعد از ازدواج چندبار پیش اومد که سالار بعد از مهمونی باهام دعوا راه مینداخت که چرا فلان پسر فامیل با تو گرم گرفته بود ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
یا چرا فلان مرد فامیل اونقدر به تو نگاه میکرد و تو بی توجه به این موضوع روبروش ایستاده بودی و از این جور بهانه های بیخودی، درصورتی که بنظر من همش توهم بود،مدتی گذشت که از کارهام ایراد میگرفت هر کاری حتی کارهای روزمره رو هم از توش چیزی در میاورد و ازش ایراد گیری و بعد یه دعوای حسابی میشد.از اونجایی که برای ازدواجم خیلی سختگیری کرده بودم و روی هر کدوم از خاستگارانی که پدرو مادرم خیلی قبولشون داشتند هزار انگ و بدی زده بودم روی بازگو کردن مشکلم رو بهشون نداشتم. و میدونستم اقوام همگی وقتی متوجه بشن که با همسرم به مشکل برخورد کردم حسابی سرزنش و شاید مسخره م کنند،چون خیلی پیش اونها منم منم کرده بودم و معتقد بودم دختر عاقل با پسری ازدواج میکنه که همه چی تموم باشه مجبور بودم پیش هیچ کسی چیزی بروز ندم. کم کم مهمونی های اقوام خودم و خودش کم و کمتر شد،،، ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
چند مرتبه بواسطه ی شغلم مجبور شدم به اداره ی مرکزی برم و هربار برای رفتنم یه دعوا راه مینداخت اونم به بهونه های بیخودی،مثلا میگفت چرا در هفته دوبار رفتی؟ میگفت چرا دیر برگشتی و حتی دوسه مرتبه هم بابت زود تموم شدن کارم و زودبرگشتنم سرزنشم کرد و دعوا راه انداخت خیلی مسخره بود دلایلش با اینکه شغل خودش مشابه شغل خودم بود و بیشتر باید درکم میکرد ولی اصلا درکی در رابطه با مساله ی شغلم نداشت برای حفظ ارامش زندگیم و فرار از این بحث و جدلها تصمیم گرفتم سرکار نرم،،،تصمیم گرفتم بچه دار بشم وقتی یکسال گذشت و خبری از بچه نشد یروز به سالار گفتم باید دکتر برم شاید وجود مشکل کوچکی باعث شده من باردار نشم،حرفی که زد دنیا رو به چشمم تیره و تار کرد ،گفت بجهنم که بچه دار نمیشی،فکر کردی به بهانه ی بچه و دکتر رفتن اجازه میدم هرروز هرروز راه بیفتی بری اینور اونور ولگردی؟ ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
اگه مشکلت حاد نباشه تا یسال دیگه باردار میشی،هر چند وقت یکبار که باهاش بانرمی صحبت میکردم و میگفتم شاید وجود یه کیست کوچک باعث میشه من باردار نشم اگه برم دکتر یه دوره دارو مصرف کنم خوب میشم و هر بار به در بسته میخوردم،وقتی خبر به گوشم رسید همسرم زن دوم گرفته نزدیک بود از حرص خودم رو بکشم،درسته بعد از سه سال هنوز بچه دلرنشدم ولی اون هنوز اجازه نداده من به یه دکتر هم مراجعه کنم تا بفهمم چه مشکلی دارم اصلا ایا من مشکل دارم؟وقتی بهش گفتم اولش کتمان میکرد اما وقتی فهمید دستم حسابی پره و شواهد و مدارک زیادی رو بهم رسوندند،التماسش کردم طلاقم بده ولی قبول نمیکرد.با خودم گفتم یروز بیخبر ازش میرم دادخواست طلاق میدم.بجهنم اگه ابروم توی فامیل بره بهتر از این زندگی جهنمیه. دیگه شب و روز کارم شده بود فکر کردن به راه چاره،یادم افتاد یجا خونده بودم اگه پیام امتحاناتی که خدا ازتون میگیره رو دریافت کنید امتحان از شما برداشته میشه، ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
اره پیام همه ی بدبختی هام ادعای بیش از حدم بود،من برای ازدواج نه به توصیه های پدرم گوش میکردم نه احادیثی که میخوند فکر میکردم خودم میتونم زندگیمو بسازم در صورتی که توکل بر خدا رو فراموش کرده بودم.مریم بعد از ازدواج شوهرش خیلی پیشرفت داشته و بخاطر همون خصایل خوبش الان حسابی مریم رو خوشبخت کرده،من ادم پرمدعایی بودم که فکر میکردم یه مرد همه چی تموم میتونه منو خوشبخت کنه اما حالا چی؟ من باید از ادعاهام کم میکردم امید و توکلم رو بخدا بیشتر میکردم،عیبهایی که روی خاستگارانم میذاشتم گناهی بود که مرتکب شده بودم،سختگیریهای زیادم نشات گرفته از غرور بیجایم بود،از همه ی خطاها و افکار غلطم توبه کردم سعی کردم به خودم و زندگیم بیشتر برسم تا خدا دوباره بهم نظر کنه،بعد از چند ماه همسرم یروز ازم حلالیت خواست و گفت زن صیغه ایش رو رد کرده و اجازه داد دکتر برم بعد از شش ماه من باردار شدم،الان که مدتی میگذره میبینم سالار خیلی بهتر شده و همه ی اخلاقهاش خوب شده‌. ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃