#شروع_جدید۱
من اصلاً دین نداشتم و نه تنها اسلام را قبول نداشتم بلکه هیچ دین دیگه ای رو اصلن قبول نداشتم چون فکر میکردم دین باعث میشه ک نتونم موفق شم. تصورم از موفقیت چیزهای دیگه ای بود ، فکر میکردم دین مانع موفقیته نمیزاره به هیچ جا برسم ، همیشه برام کسایی که حجاب داشتن، محجبه بودن برام خنده دار بود همیشه مسخره میکردم تا سن ۱۸ سالگی یک اسلام ستیز بودم هرکاری که ضد دین،اسلام بود انجام میدادم .
یکروز خیلی اتفاقی تو محل کارم که تولیدی بود یک خانم که تازه استخدام شده بود، به اسم زهرا وقت استراحت هم صحبت شدیم از من خواست کلاس قرآن شرکت کنم ، خندیدم گفتم اصلن علاقه ای به این چیزا ندارم اما اصرار های زهرا خانم اخلاق، برخورد خوبش باعث شد حتی برای امتحان کردنش کلاس قرآن برم .
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#شروع_جدید۲
بعد از دوروز از پیشنهاد زهرا خانم محل برگزاری کلاس و ساعت شروع ازش پرسیدم.
زهرا خانم خیلی خوشحال بود ازینکه میخوام تو کلاس قرآن شرکت کنم، بهم قول داد که هیچوقت ازین تصمیم پشیمون نمیشی .
پیش خودم میگفتم که من به این چیزها علاقه ندارم این رفتن فقط یه بار امتحانیه میدونم خودمو میشناسم ولی هی پشیمون میشدم میگفتم بهتر بگم نمیام فقط برای اینکه تو ذوق زهرا خانم نزنم میرم یبار اشکال نداره ،
بعد از سرکار باید میرفتم کلاس قرآن سریعا رفتم خونه حاضر شدم مانتوم پوشیدم ب اینه نگا کردم از خودم خجالت میکشیدم که با بد حجابی برم اونجا بقیه چی میگن ولی بعدش میگفتم بیخیال بابا من اینطوریم حالا انگار برای همیشه میخوام برم با همون لباس های بد حجاب راهی شدم .
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#شروع_جدید۳
وقتی که رسیدم برخورد های تموم خانم های کلاس قرآن با من خیلی خوب بود و حتی یک نفر نگفت که چرا حجاب کامل نداری؟چرا آرایش داری ؟
کلاس قران تموم شد راهی خونه شدم ، کل راه به برخورد خوبشون و چقدر با حجاب زیبایی خاصی داشتند فکر کردم.
تقریبا یک ماه از رفتنم به کلاس قرآن میگذشت ،تصمیم گرفتم چادر امتحان کنم .
بعد کلاس قرآن هرچه سریع تر میرفتم که زودتر برسم به مغازه چادر فروشی که واقع در محلمون بود ، انگار بعد اون کلاس عوض شده بودم ی آدم دیگه انگار علاقه پیدا کرده بودم وقتی به آیه ها ، مفهومهاش فکر میکردم علاقم بیشتر میشد وارد مغازه شدم فروشنده مغازه خانم چادری بود و اولین سوالش این بود که چه چادری مد نظرتون ؟من که از چادر سر در نمیوردم فقط ی اسم از چادر توی ذهنم بود
گفتم :چادر عربی.
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#شروع_جدید۴
چادر اورد سرم کردم ب اینه نگا کردم ذوق کردم خانم فروشنده با لبخند بهم گفت چقدر زیبا شدی ، دوباره رو ب اینه کردم تا خودم ببینم با خودم گفتم راست میگه چقدر با چادر زیبا شدم .
تشکر کردم گفتم همین میخوام حساب کردم از مغازه اومدم بیرون .
رسیدمخونه برادرم هادی با کنجکاوی ازم پرسید:میشه بدونم اون چیه تو دستت ؟
گفتم:چادر ،گفت: چادر!؟برای کسیه؟
خندیدم گفتم : میدونم تعجب میکنی اگه بگم مال خودمه داداش هادی هنوز باور نمیکرد که اون چادر برای خودمه .
چادر پوشیدم رفتم سمت عزیز جون .
عزیز ازم تعریف میکرد میگفت
چقدر قشنگ میشی با چادر ، چقدر بهت میاد
داداش هادی ک هنوز باور نمیکرد ازم پرسید حالا چادر میخوای چیکار؟
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#شروع_جدید۵
تو که چادر نمیپوشی مگه تو نمیگفتی ک خوشم نمیاد از چادر!!
آهی کشیدم گفتم اون حرفارو ولشون کن
میخوامنزدیک به خدا بشم این اولین قدمم
داداش هادی خیلی خوشحال شده بود گفت همیشه دوست داشتم که چادری بشی
گفتم حالا انتخابم برای پوششم چادر اگه خدا بخواد.
چادرمو اتو کردم توی دلم با خودم گفتم اینم از شروع جدید تلویزیون روشن کردم اذان میگفت رفتم پیش عزیز جون چادر نمازش ازش گرفتم نمازمو خوندم .
هرروز حجابمو کمی درست تر میکردم از آرایشم کم میکردم تا روزی رسید که کامل با حجاب شدم
رفتم سرکار چادرم پوشیدم رفتم وقتی رسیدم همه با تعجب منو نگا میکردن بجز زهرا
خانم تا منو دید اولین حرفی ک زد گفت:میدونستم ک بهت قول دادم هیچوقت ازین تصمیم پشیمون نمیشی، راست میگفت هیچوقت پشیمون نشدم از اون داستان ب بعد ۲ سال میگزره ....
خدایا شکرت
#پایان.
❌کپی حرام⛔️