#عدم_اعتماد
چندسال از ازدواجم میگذشت و اصلا باهمسرم تفاهم نداشتیم وهرروز باهم بحث و دعوا میکردیم،،،
یه روز که داشتم کمد لباسها رو مرتب میکردم یه کیسه ی فانتزی با چند تیکه طلا که معلوم بود عتیقه هستند توی لباسهای شوهرم پیدا کردم یجوری دورش پارچه پیچیده بودند که نشان از باارزش بودنش داشت،وقتی از سرکار برگشت و ازش سوال پرسیدم تا میتونست فحشم داد که چرا دست به کمدش زدم،بعدم گفت حق ندارم به کسی چیزی بگم،چند روز بعد شوهرخواهر شوهرم وقتی شوهرم خونه نبود اومد دم خونمون و گفت چند تا تیکه طلاجات عتیقه داشته که شوهرم اون رو ازش دزدیده،بهم گفت یا همین الان بهم میدیش یا زنگ میزنم پلیس بیاد خونتون رو زیر و رو کنه،،،،نمیدونم چرا حرفاش رو باور کردم اینقدر ترسیده بودم که با خودم گفتم اگه زنگ بزنه به پلیس طلاها رو پیدا میکنند و ...
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#عدم_اعتماد
و هم ابروی شوهرم تو فامیل خصوصا خانواده ی خودم میره،،،برای همین کلی التماسش کردم و گفتم خودم میارم بهت میدم فقط چیزی به کسی نگو، کیسه ی طلاها رو بهش دادم ولی بعدش تازه یادم اومد که کاش قبل از اینکه اونا رو بهش بدم اول به شوهرم زنگ میزدم ،ترسیده بودم اگه شوهرم بیاد و دعوام کنه و بگه چرا به همین راحتی اونا رو دادی چکار کنم؟چندساعت بعد که از سرکار برگشت با ترس و کلی عجز و مِن مِن کردن جریان اومدن شوهرخواهرش و طلاهایی که بخاطر تهدیداتش داده بودم بهش رو تعریف کردم،اولش کمی با تعجب نگاهم کرد، با اخم گفت این چرت و پرتا چیه میگی الکی حرف نزن،داری یه دستی میزنی مثلا از زیر زبونم حرف بکشی؟اون طلاها مال همکارمه،دوهفته پیش شوهر خواهرم اومد محل کارم که یهو همکارم حالش بد شد زنگ زدم اورژانس...
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#عدم_اعتماد
بعدم بعنوان همراه بردمش بیمارستان،شوهرخواهرمم باهامون بود،اون کیسه تو جیب همکارم بود که به امانت دست من داد،بنده خدا همون روز رفت تو کما منتظرم بهوش بیاد که بهش برگردونم ولی اگه دیگه به هوش نیومد که مجبورم ببرم و به خونواده ش تحویل بدم،،،
پس از شنیدن حرفای شوهرم محکم زدم تو صورتم و گفتم راست میگی؟ اون شوهرخواهر از خدا بی خبرت اومد اینجا و بعد بقیه ی ماجرا رو هم گفتم،،،شوهرم ناباورانه بدو بدو رفت سراغ کمدش وقتی مطمین شد سرجاش نیست،شروع کرد به کتک زدنم و میگفت: مگه من تاحالا دزدی کرده بودم که حرفای اون عوضی رو باور کردی؟شماره ی شوهرخواهرش رو گرفت، معلوم بود طرف داره حاشا میکنه،مجتبی داد میزد و میگفت من حرفای زنم رو باور کردم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#عدم_اعتماد
پونزده سال میگذره هنوز اقساط وامهایی که برای برگردوندن پول اون طلاها گرفتیم رو میپردازیم.ما دیگه نتونستیم صاحب خونه و ماشین بشیم،بسختی هردو کار میکنیم تا بدهی هارو بپردازیم.شوهر خواهر شوهرمم با پول اون طلاها که ظاهرا خیلی زیاد بود تونست زندگیش رو از این رو به اون رو کنه، شوهرم بخاطر حفظ زندگی خواهرش و بچه هاش چیزی به خواهرش نگفت،،،اما پول مفت دزدی به شوهر خواهرش هم وفا نکرد چهار سال پس از اون ماجرا یشب تو خواب سکته کرد و مرد که بعدش مجتبی حقیقت رو به خواهرش گفت اما اون هم باور نکرد و میگفت تو با شوهرم مشکل داشتی و میخوای پیش من خرابش کنی...شوهرم بمن اعتماد نکرد و از اول جریان طلاهارو بهم نگفت و من هم بخاطر بی اعتمادی، حرف شوهرخواهرش رو باور کردم.وسالهاست بخاطر این موضوع آرامش و آسایشمون رو ازدست دادیم...
#پایان
❌کپی حرام ❌