#فتنه_انگیز
خونه ی مادربزرگ مادریم ته کوچه ی خودمون بود،یه دایی داشتم که تا قبل از ازدواجش خیلی بهم توجه داشت منم از اونجایی که پدرم یه ادم عصبی و بددهنی بود برای فرار از بداخلاقیهای اون بیشتر اوقاتم رو در منزل عزیزجون و کنار داییم میگذروندم، دایی هرروز وقتی از سرکار برمیگشت من رو برای تفریح به پارک میبرد برام خوراکی میخرید اگه کیف و کفش و لباس لازم داشتم با هزینه ی خودش برام خریداری میکرد،خلاصه که دایی جای خالی پدر بی احساس و بداخلاقم رو برام پر کرده بود،روزی که عزیزجونم به مامان گفت میخوان برای دایی برن خاستگاری خیلی ناراحت شدم، اونموقع سوم راهنمایی بودم همون شب خونه ی خودمون بودم بابا خوابیده بود برای همین با خیال راحت رفتم سراغ مامان که تو اشپزخونه مشغول کارهاش بود با دلخوری گفتم چرا میخواین برای دایی زن بگیرید؟
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#فتنه_انگیز
اون که تنها نیست ما همیشه پیشش هستیم ،مامان از اهمیت ازدواج و اینکه دایی باید سروسامون بگیره برام گفت که اگه دایی زن بگیره چه بسا زنش هم با من دوست بشه و اندازه ی دایی بهم محبت کنه و این شد که من هم کم کم راضی شدم دایی ازدواج کنه،وقتی دایی ازدواج کرد روزهای اول با زندایی بیرون میرفتند ولی من رو نمیبردند یا خیلی وسایل در مراسم عقد برای زندایی خرید که موجب حسادت من میشد،در دلم کینه ای بزرگ از دایی بخاطر بی توجهی هاش به خودم و از زندایی بخاطر اینکه جای من رو تو دل دایی اشغال کرده داشتم.
اونموقع تقریبا چهارده سالم بود ولی هنوز دلم میخواست خودم رو برای دایی لوس کنم.
با اینکه زندایی خیلی بهم محبت میکرد اما من مدام بهش بی احترامی میکردم و اون طفلکی اصلا به روی خودش نمیاورد،
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#فتنه_انگیز
هر چه تلاش میکردم توجه و محبت دایی رو مثل قبل به خودم جلب کنم باز هم بی فایده بود،برای همین شروع کردم به توطئه چینی بر علیه زندایی،هربار یه حرف دروغ رو از قول زندایی به مامان و عزیز و دایی میگفتم،یا مثلا چند بار گفتم زندایی با کسی تلفنی حرف میزد گفت که خونواده شوهرم خیلی چندش هستند ازشون بدم میاد،از هیچ دروغی فروگذاری نمیکردم،بیشتر وقتها کمین میکردم زندایی کاری کنه تا بتونم سریع طوری جوسازی کنم تا افکار همه رو نسبت بهش خراب کنم،چندین مرتبه تونستم میونه ی عزیز و زندایی و دایی و زندایی رو بهم بزنم بطوری که تا چند روز دایی با زندایی یا زندایی با دایی قهر میکرد. در دلم غوغا بپا میشد و لذت میبردم،یکبار زندایی کنارم نشست و باهامصحبت کرد،
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#فتنه_انگیز
و با مهربونی بهم گفت روزی که داییت اومد خاستگاریم همون روز در مورد تو بامن حرف زد و گفت خواهرزاده م یکی از اعضای خونواده ی منه که ممکنه همیشه کنارمون باشه و لازم باشه خیلی وقتها براش خرج کنم.
من هم قبول کردم،هیچ زنی راضی نمیشه موقع خرید طلا نامزدش ازش بخواد طلای سبک برداره که بتونه برای خواهرزاده ش هم طلا بخره.ولی وقتی داییت اینو از من خواست علیرغم میل باطنیم هیچی نگفتم،یه زنجیر پلاک هم برای تو خرید، هر وسیله تو خرید عقدمون برمیداشتم یکی هم برای تو مثلا کیف و کفش و لباس برمیداشت.
گاهی اونقدر پول کم میاورد بجای حذف وسایل تو از من میخواست وسایل رو خیلی ارزونتر بخرم،زندایی گفت از وقتی ازدواج کردیم بیشتر هوش و حواس داییت به تویه،من خیلی وقتها حسودیم میشد به وجود تو،حضور تو همیشه مثل وجود یه هوو ازارم میداد ولی بخاطر داییت برات ارزش قایل بودم.اما...
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#فتنه_انگیز
اما معنی این رفتارهات رو نمیفهمم چرا با دروغ و تهمت میخوای وجهه ی من رو پیش داییت و عزیزت خراب کنی؟ مشکلت با من چیه؟ بهم بگو تا باهم برطرفش کنیم .من تو رو مثل خواهر کوچکترم دوست دارم ما میتونیم مثل دوتا دوست باهم رفتار کنیم نه مثل دوتا رقیب.حرفای زندایی که به اینجا رسید بلند شدم و یه دهن کجی بهش کردم و رفتم بیرون.دلم براش سوخت اما حس حسادت یه لحظه هم ولم نمیکرد،برای همین مثل گذشته به تهمتها ادامه دادم،تا اینکه من بزرگتر شدم بعد از چند سال با رفتارهای خوب زندایی باهاش دوست شدم.
دیگه کینه و حسادت و دشمنی رو فراموش کردم تا اینکه در سن بیست و دوسالگی ازدواج کردم، مادرشوهرم مدام در حال فتنه انگیزی بین من و همسرم بود،دوتا خواهرشوهر داشتم به حمایت از مادرشون خیلی اذیتم میکردند،
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#فتنه_انگیز
چندبار بخاطر دروغهای اونها از همسرم کتک خوردم حتی یه بار باعث شدند تو جمع یه سیلی بهم بزنه.
که همون روز به حالت قهر رفتم خونه مامانم اتفاقا عزیزجون و زندایی هم اونجا بودند،وقتی با گریه همه چی رو تعریف کردم یهو چشمم خورد به زندایی که درسکوت نگاهم میکرد ،ناگهان تک تک رفتارهام تک تک دروعها و تهمت ها،تک تک ازار و اذیت ها،تک تک فتنه هایی که بین زندایی و دایی و عزیز مینداختم افتادم.شرمنده سرم روبه زیر انداختم و دیگه ادامه ندادم.
فردای اون روز زندایی بهم گفت با اینکه تو ازم حلالیت نخواستی ولی من حلالت میکنم بابت همه ی اذیتهایی که سه سال اول زندگیم توسط دروغها و تهمتهای تو شدم بخشیدمت.
اولش بهم برخورد خواستم باهاش دعوا کنم که با حرف اخری زندایی سکوت کردم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#فتنه_انگیز
آخه زندایی اعتراف کرد و گفت:من وقتی مجرد بودم بین هرسه تا زنداداشها و برادرها و مادرم دعوا راه مینداختم منم به اونها بدی کردم ولی وقتی ازدواج کردم تو زندگیِ خودم توسط تو تنبیه شدم،حالا تو هم توسط خانواده ی همسرت.اگه توبه کنی مشکلاتت حل میشه چون زمانی که تو دست از دشمنی با من برداشتی همون روزهایی بود که خودم از زنداداشهام حلالیت گرفتم و از اشتباهاتم توبه کردم....همیشه فکر میکردم چون از سر بچگی اون بلاهارو سر زنداییم اوردم نه اون کینه ای ازم به دل میگیره و نه خدا برام پرونده تشکیل میده.زندایی خانمِ فهمیده ای بود با راهنمایی اون من هم توبه کردم و بازهم ازش حلالیت گرفتم،بعد از مدتی بصورت معجزه اسا رفتار خانواده ی همسرم با من تغییر کرد و بهتر شد،،،
#پایان.
❌کپی حرام ❌