#قسمت_۸
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 شهید هادی عزتی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
پایان
#قسمت_۱
#شهید دفاع مقدس ،
وحید محمدی اراکی🍃⚘🍃
در تاریخ ۱۳۵۰/۶/۲۸ در شهر تهران در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شد.
#شهید ۱۷ ساله بود و مجرد
دانش آموز سال اول دبیرستان رشته ی تجربی بود.
🍃⚘🍃
به قول دوستانش #شهید دقیقه ۹۰ دفاع مقدس هست. ۱ مرداد ماه سال ۱۳۶۷ در حالی که مجروح بود در محاصره افتاد و با لگدهای پوتین دشمن بعثی به#شهادت رسید.😔
🍃⚘🍃
به روایت یکی ازدوستان #شهید:
قطعنامه پذیرفته شد و جنگ به پایان رسید. خیلی ها احساس می کردند که دیگر تمام شد. برای همین جبهه ها با کمبود نیرو مواجه شد. #وحید مرخصی گرفت تا برگردد اما وقتی شنید که به نیرو احتیاج است دوباره به یگان دریایی برگشت.
🍃⚘🍃
#١٧ سال بیشتر نداشت اما از #بهترین #غواصان گردان بود. مدتی گذشت تا اینکه اولین روزهای مرداد ۶٧ رسید. دشمن به مناطق مختلف مرزی حمله کرد.
🍃⚘🍃
از یگان دریایی تقاضای نیروی زمینی شد.#وحید#داوطلبانه به عنوان #آر.پی.جی زن به خط شلمچه رفت. دشمن با تمام توان پیش آمده بود.
🍃⚘🍃
ادامه دارد👇👇
#قسمت_۲
دشمن بعثی عقده و کینه اش را از امام و انقلاب امام با #بدن نازنین او #تسویه کرد. آثار لگدهای دشمن بعثی بر صورت زیبای #شهید وحید نمایان است. #وحید با ضربات لگد مزدور بعثی به #معراج رفت و صورت زیبایش اینگونه شد. 😭
🍃⚘🍃
#وحید از نوجوانان بسیجی شهر ری بود که به پاس تلاش هایی که انجام داده بود تقدیر نامه ای به دست خط امام خمینی (ره) دریافت کرده بود.
🍃⚘🍃
به روایت یکی از امدادگران:
وقتی بالای سر#وحید رفتم دیدم لب هایش تکان می خورد و گویی با کسی صحبت میکند. 😭 باند را برای پانسمان روی سینه اش گذاشتم. من نتوانستم وحید را به عقب منتقل کنم و به ناچار خود به عقب رفتم. 😔
🍃⚘🍃
وقتی اوضاع کمی آرام شد باز به نزد #وحید رفتم ولی دیدم به #شهادت رسیده 😭 اونم با# پیکری اونجوری 😭😭 و بدین ترتیب #وحید « ذبیح الله عید قربان » شد در اول مرداد ماه ١٣۶٧ در حالی که #هفده سال بیشتر نداشت. 😭
🍃⚘🍃
ادامه دارد👇👇
#قسمت_۳
به روایت از پدر #شهید:
#وحید بعد از #شهادت پسر دایی اش « غلامرضا محمدی » کنار قبر پاک #شهید فقط به عکس او نگاه میکرد و بسیار هم متأثر و غمگین بود که ناگهان شروع به خندیدن کرد.
🍃⚘🍃
به مادرش هم گفتم : « حاج خانم ! خودت را برای #شهادت پسرت آماده کن. » 😭😭
🍃⚘🍃
و مثل آدمی که خبر بسیار خوبی شنیده باشد شروع به دویدن و خوشحالی نمود. من همان جا به همه ی بستگان که در بهشت زهرای کاشان حضور داشتند گفتم : « اگر وحید به #جبهه بره این بار دیگر بر نمیگرده. » 😭😭
🍃⚘🍃
شب آخری که در خانه بود حال و هوای عجیبی داشت و مناجات بسیار زیبایی با خدا داشت طوری که#وحید متوجه نشه دیدمش و با خود گفتم : « یقیناً دیگر #وحید بر نمی گرده و قطعاً این بار به #شهادت می رسه😭 » و رفت و به #شهادت هم رسید. 😭😭
🍃⚘🍃
سرانجام#شهید وحید محمدی اراکی هم در تاریخ ۶٧/۵/۱ با سمت #تیربارچی در پاسگاه زید عراق بر اثر #اصابت ترکش خمپاره مجروح و بر اثر #ضربات لگد نیروهای بعثی به آرزویش که همانا #شهادت در راه خدا بود رسید.
🍃⚘🍃
ادامه دارد👇👇
#قسمت_۴
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 شهید وحید محمدی اراکی 💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
پایان
#قسمت_۱
جلسه خواستگاری ما حقیقتا دو جلسه 15 دقیقه بود و هیچ بحث مفصلی انجام نگرفت و در این دو نوبت متوجه #ایمان، #معرفت و #حیا ایشان شدم و از ظاهر مهربان #آقا محمود دریافتم که فردی معتقد است. ایشان اعتقاد عجیبی به "ولایت فقیه" داشت و در این مورد نیز از لحاظ فکری بسیار نزدیک هستیم و از لحاظ اخلاقی در ایشان هیچ مورد منفی ندیدم. با توکل به ائمه⚘، #شهید نریمانی را انتخاب کردم و در طول دوران زندگی به این انتخاب مطمئنتر شدم و خدا را شکر میکنم که زندگی مرا با این مرد بزرگ قرار داد.
آقا محمود در جلسه خواستگاری درباره کار خود صحبت کردند که تعداد و مدت زمان ماموریتهای ایشان زیاد است و خارج از کشور باید بروند و در ادامه گفتند که خیلی زیاد مسافرت میروم و ممکن است روزی هم بر نگردم که ایشان منظورشان "شهادت"🍃⚘🍃 بود ولی کلمه #شهادت را به زبان نیاوردند و در مورد کار خود صحبتهای کردند و اینکه ممکن است این مسیر به #شهادت ختم شود، که در جواب ایشان گفتم آسمانی شدن ویژه آقایان نیست و خانمها نیز میتوانند آسمانی شوند و #شهید نریمانی سکوت کرد.
ادامه دارد👇👇
#قسمت_۲
به# آقا محمود گفتم تو را برای خودم نگه نمیدارم و به #بیبی حضرت زینب (س)⚘ میسپارم. ماه رمضان سال 95 آخرین بار به سمت حرم حضرت زینب (س)⚘رفتند. قبلا از اعزام منتظر تماس برای رفتن به سوریه بودند که بعد از نماز صبح وقتی تماسی از محل کارشان انجام نشد دوباره خوابیدند. این اعزام آخر یک ماه عقب افتاد و #شهید بسیار کلافه بود. حال و هوای بدی داشت و یک روز به من گفتند که من یک چیزی را فهمیدم و اینکه شما و مادرم به من دل بستهاید به همین دلیل است که قسمت به رفتن نمیشود. در پاسخ به آقا محمود گفتم اصلا اینطوری نیست و تو را برای خودم نگه نمیدارم و به بی بی حضرت زینب سلام الله علیها⚘میسپارم.
ادامه دارد👇👇
#قسمت_۳
ساعت10 صبح بود برادرم با من تماس گرفت که میخواهم برای خودم و محمدهادی لباس نظامی بگیرم. تعجب کردم و گفتم مهمان دارم ولی ایشان اصرار داشت که من بیایم و قبول کردم. در راه رفتیم سئوالاتی میپرسید. وقتی ماشین را پارک کرد حس خوبی نداشتم و دلم آشوب بود. لباس را که برای محمدهادی اندازه میگرفت یاد تشییع جنازه #شهدا🍃⚘🍃 افتادم که فرزندان آنها لباس نظامی برتن میکنند. به برادرم گفتم اتفاقی افتاده است؟ متوجه شدم #محمود شهید شده است روی پا نمیتوانستم بایستم و در داخل ماشین احساس میکردم دنیا دیگر تکیهگاه ندارد و دوست نداشتم خانه بروم و گفتم فعلا خانه نمیروم و کمی در خیابان باشیم. اسیر یک سرگردانی شدم و بعدازظهر به خانه پدری #شهید رفتیم و بعد #معراج شهدا. اصرار داشتند پیکر را نمیتوانند نشان دهند چون مین در داخل دست ایشان منفجر شد. خودم هم دوست داشتم آخرین تصاویر خندان ایشان را در ذهن نگه دارم و از این به بعد با روح ایشان زندگی میکنم.🍃⚘🍃
سرانجام #شهید محمود نریمانی در تاریخ 1395/5/10 به آرزوی خود که همانا #شهادت بود رسید.🍃⚘🍃
ادامه دارد👇👇
#قسمت_۴
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهیدسرفراز
💠 شهید محمود نریمانی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
پایان
#قسمت_۱
#فدایی حضرت زینب(س)
# شهیدعلاء حسن نجمه
#نام:مستعار:تراب الحسین
#وضعیت تاهل:مجرد
ایشان درسال1370/10/18در شهرعدلون در جنوب لبنان به دنیا آمد.
زمان #شهادت:مهر ماه 1395
مکان #شهادت:سوریه،حلب
یتیمی بود که خود برای خواهر و برادران یتیمش پدری میکرد. علاوه بر آنکه در کنار مادرش سرپرستی خواهر و سه برادرش را بر عهده داشت و در ترییبت آنها تلاش میکرد، برای #فرزندان دوستان #شهیدش به ویژه #شهید «علی ناصر» نقش پدری دلسوز داشت که همواره پیگیر احوالات آنها بود و با رفتنش بار دیگر دو فرزند شهید «علی ناصر» خود را یتیم دیدند.
((علاء))شاد و بشاش به هنرهای عکاسی، فوتوشاب، بازیگری و کارگردانی علاقه داشت و #عکس بسیاری از شهدا را به مناسبتهای مختلف، طراحی و در صفحههای مجازی قرار میداد .
به خاطر سیمای زیبایش بارها برای #بازیگری در تلویزیون دعوت شده بود اما او راه و رسم دیگری در پیش گرفته بود؛ باید میرفت تا به گونه ای دیگر بدرخشد و #ستاره باشد؛ همچون نام خانوادگی اش: «نجمة».
🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷
#قسمت_۲
#خاطره ای جالب #شهید حسن علاء نجمه با کودکان #معصوم سوری:در یکی از روز های بسیار سرد زمستان،یکی از کودکان سوری به سوی مکانی که رزمندگان و مجاهدان در آنجا جمع بودندرفت و آنجا با #شهید علاءحسن نجمه روبرو شد.
آن کودک از #شهیدعلاءخواست تا در مقابل مقداری غذا،به آنها در #تمیز کردن خانه ی شان کمک کند.
#شهیدعلاءبه خانه کودکان رفت اما آنچه که آنها مقابل کمک به او پیشنهاد کرده بود را نپذیرفت.در آن روز های سرد زمستان سوریه،#علاءآستین ها و پاچه های شلوارش را بالا زد و به شستن کف خانه و نظافت کردن منزل خانواده سوری مشغول شد.
زمانی که یکی از دوستان#علاءاز اوپرسید:که در این هوای بسیار سرد مشغول چه کاریست ، او اینگونه جواب داد:#این کودکان قلبم را آتش زدند؛ می خواهم #حال درونی آنها را برای لحظاتی احساس کنم.
#علاء جوان و شاداب که علاقه فراوانی هم به عکاسی داشت،#دوربین خود را برداشت و با او همراه شد.
قلب مهربان و پاک این #شهید او را به سوی این کودک پاک و معصوم گویی رنج و دردی هزار ساله در دل دارند؛#علاءسعی می کرد با دقایقی در کنار آنها بودن بتواند #حس غریب آنها را از عمق جان #احساس کند.
🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قسمت_۴
#شهیدعلاءحسن نجمه
دِلے ڪه با#خُدا♡باشد
عاشِق مےشَود
شُهدا دِل را به#خُدا♡سِپُردَند
تا عاشِق شُدند...
#یاد شهدا با ذکر صلوات🍃