#ناشکری ۱
من خیلی از زندگیم ناله میکردم و میگفتم که این چه وضعشه ما همش غرق مشکلاتیم، کل مشکلات من نهایتش میشد یه مقدار تامین مخارج خونه و چیزهای روزمره مثل بقیه مردم مشکلات منم مثل هموناست خیلی خودمو ناراحت میکردم و درگیر میکردم که چرا اوضاع من اینجوریه هر بار که مینشستم توی هر جمعی شروع میکردم به ناله کردن یه روز زنم بهم گفت این همه ناله کردی چی نصیبت شده به خدا مردم مشکلات بدتر از ما دارن ولی تو فکر میکنی ما خیلی غرق مشکلاتیم و دیگه خیلی بدبختیم بهش گفتم مشکلات ما از مردم بیشتره ما باید قسط وام بدیم تامین مخارج خونه و بچهها هست انقدر من درگیرم که نمیتونم هیچ کاری انجام بدم زنم بهم گفت اگر مشکل داری خب تلاشتو بیشتر کن قرار نیستش که صبح تا شب بشینی فقط ناله کنی
ادامه دارد
کپی حرام
#ناشکری ۲
بهم گفت از خدا میخوام یه نفرو بزاره سر راهت که ببینی مشکلاتمون اونقدر بزرگ نیستن و قدر زندگیمون رو باید بدونی بعدم خدا را شکر کنی بابت همین مشکلات ریز و درشتی که داریم به زنم خندیدم و رفتم سر کار، سر ساختمون کار میکردم استاد کار بودم بعد از اینکه چند ساعت کار کردم نشستم ی گوشه استراحت کنم یه دفعه دیدم یه مردی اومد سمتم سر و وضع مناسبی نداشت خیلی نامرتب و کثیف بود ازم سیگار خواست و منم بهش دادم شروع کرد به حرف زدن گفت من زندگیم خیلی خوب بود ولی انقدر به خودم مغرور شدم و خودمو دست بالا گرفتم که خدا کوبیدم زمین و ورشکستم کرد خدا ورشکستم نکرد طمع خودم بود که رو بردم به سمت پول نزول
ادامه دارد
کپی حرام
#ناشکری ۳
بعد از ازدواجم خدا بهمون یه دختر داد، یکم بعد بدنیا اومدنش ورشکست شدم بعد از ورشکستگی رفتیم یه جا مستاجری صاحب خونمون خیلی پولدار بود و بچهدار نمیشد بهم گفت بیا دخترتو بفروش به من نه پول پیش میخوام نه اجاره یه پولی هم اضافهتر بهت میدم منم برای اینکه خودمو از نداری نجات بدم هر چقدر زنم بهم التماس کرد به حرفش گوش نکردم و دخترم و فروختم بهشون دخترم اوضاعش اونجا خیلی بهتر بود اما همش دلش میخواست بیاد پیش ما کلاً ۴ سالش بود که فروختمش زنم مریض شد و برای اینکه به این شرایط عادت کنه از اون خونه نقل مکان کردیم به یه جای دیگه ولی زنم دوریه دخترمو طاقت نیاورد و مرد بعد فوت زنم رفتم به سمت مواد همون یه ذره مال و منالیم که داشتم رفت پای مواد، بی پولی انقدر بهم فشار آورد
ادامه دارد
کپی حرام
#ناشکری ۴
رفتم سراغ اونی که بچهمو بهش فروخته بودم گفتم یا بچهمو بهم میدی یا از دستت شکایت میکنم اونم بعد از کلی التماس کردن که حداقل اجازه بگیره بتونه مخارج بچه رو بده دخترمو بهم داد دیگه دخترم یه دختر نوجوان بود یه پسری رو پیدا کردم که باباش کارخونهدار بود برای اینکه دخترم زن یه آدم پولدار بشه و خودمم از کنار این ازدواج پول خوبی گیرم بیاد پسره رو راضی کردم که دخترمو بگیره اونم قبول کرد و دخترمو به زور بهش شوهر دادم پول خوبی هم گیرم اومد دخترم خیلی گریه زاری میکرد که شوهرش ندم ولی نمیشد من پول زیادی لازم داشتم بعد از عقدشون با دخترم زندگی کردن تازه فهمیدم که پسره هم معتاده و به خاطر اعتیادش پدرش از خونه انداختتش بیرون
ادامه دارد
کپی حرام
#ناشکری ۵
درسته که معتاد بودم و توی زندگیم کارهای خوبیم نکردم اما دلم میخواست حداقل دخترم یه جوری خوشبخت میشد دامادم به جرم دزدی افتاد زندان دو سال توی زندان بود دخترم توی فقر و بیچارگی مطلق زندگی کرد تا اینکه آزاد شد وقتی آزاد شد پدر دامادم اومد و با خودش بردشون اصفهان به دخترم گفته بود اون موقعی که من پسرمو بیرونش کردم مجرد بود اما الان تو هستی و گناه داری دیگه نمیذارم اذیتت کنه بعدم دختر و دامادم رو برداشت و با خودش برد از خجالتم که معتادم و هیچی ندارم نمیرم دنبال دخترم میگم نکنه یه وقت به خاطر من خجالت بکشه و سر شکسته بشه که باباش معتاده ولی نگرانشم نمیدونم زنده ست یا مرده.
مرده حرفهاش تموم شد از پیشم رفت تازه فهمیدم که چقدر خوشبختم و مشکلات زندگیم خیلی کوچیکه از خودم و خدای خودم خجالت کشیدم که چرا انقدر ناله میکردم وقتی خدا با لطف زیادش انقدر مراقبم بود و کمکم میکرد
پایان
کپی حرام