eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.6هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
7.3هزار ویدیو
124 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
از بچگی همیشه مراقب مادرم بودم ،اخه رماتیسم حاد مفاصل داشت و هرروز درد مفصل باعث میشد نتونه تحرک داشته باشه و از درد بدن زجر میکشید،با اینکه سنم کم بود ولی خیلی کمک حال مادرم بودم حتی با وجود داشتن سه برادر بزرگتر از خودم ،وظیفه ی خودم میدونستم که کمکش کنم تا کمتر عذاب درد رو تحمل کنه. برادرانم از صبح تا شب جز اضافه کردن کارها کار دیگه ای بلد نبودند،از صبح زود بعد از صرف صبحانه ای که من و مامان به سختی اماده میکردیم میرفتند بیرون دنبال بازی و تفریح تا ظهر که خسته و گرسنه و خاک الود به خونه بر میگشتند و دوباره بعد از خوردن نهار و کمی استراحت با شنیدن صدای دوستانشون از خونه میرفتند ، ❌کپی حرام ⛔️
و بعد ار غروب افتاب دوباره خسته و گرسنه با سر و روی خاکی به خونه برمیگشتند،...هرچه مادرم بهشون میگفت کمی به من کمک کنند یا کمتر به کارهام اضافه کنند اصلا اهمیتی نمیدادند.همیشه میگفتند حبیبه دختره و باید در خدمت ما پسرها باشه،بابا هم که برای کار به شهر دیگه ای میرفت و معمولا هر دوهفته یک شب به خونه میومد،اصلا نه خبر از مشقاتی که من و مامان میکشیدیم داشت و نه خیلی تو دعوای مامان و داداشهام دخالت میکرد.بعضی همسایه ها میگفتند بابام زن گرفته که دیر به دیر بهمون سر میزنه و این حرفها بیشتر قلب مامان رو تحت فشار قرار میداد ،برادرهام به سن راهنمایی رسیده بودند ولی همچنان بیعار و بیکار بعد از اتمام ساعات مدرسه و روزهای تعطیل دنبال بازی و تفریح خودشون بودند کپی حرام ⛔️
و همه ی مسوولیتهای خونه به عهده ی من بود که اون موقع کلاس چهارم بودم ...یه روزکه مامان از درد به خودش میپیچید از ترس رفتم خاله ملیحه همسایه روبرویی مون رو صدا کردم وقتی رسید بالا سر مامانم شروع کرد به ماساژ دادن دست و پای مامان و غرغرکنان میگفت چرا از شوهرت نمیخوای ببرت یه دکتر درست و حسابی ؟ چرا از پسرات نمیخوای دست از لودگی و بیعاری بردارن تا کمی کمک حالت باشن؟ همون موقع داداشهام وارد خونه شدند هرکدوم مقداری پول برای چیزی میخواستند،همینکه صدای هرکدوم بلند شد خاله ملیحه داد زد به سرشون و گفت مگه نمیبینید این بدبخت فلک زده داره از درد جون میده؟هرکدوم به فکر خوشی خودتونید،مگه شما ادم نیستید که رحم و مروت ندارید ؟ کپی حرام ⛔️
بعدم با دستش من رو نشون داد و گفت از این یه الف بچه یاد بگیرید اینقدر مسوولیت پذیره،با گقتن این حرف داداش بزرگم که اونموقع کلاس سوم راهنمایی بود پارچ پلاستیکی ابی که دستش بود رو پرت کرد سمت خاله ملیحه و گفت گمشو از خونمون بیرون اومدی اینجا چی بلغور میکنی،ننه ما که ننه نیست از وقتی چشم وا کردیم فقط نق و ناله هاشو شنیدیم ،اون کمه تو هم اضافه شدی؟ مامان که دیدن این وضعیت براش خیلی سخت بود با همه ی دردی که داشت با شرمندگی به خاله گفت شرمندتم به زحمت افتادی پاشو برو خونت تا بیشتر ازین شرمنده ت نشدم،خاله با دلخوری از دست داداشهام پاشد و رفت،این ماجراها ادامه داشت و هربار بابا میومد مامان بهش میگفت،تورو خدا یا همینجا کار پیدا کن که بالا سر پسرا باشی یا اینهارو هم با خودت ببر،پدر ما رو دراوردند ❌کپی حرام ⛔️
از صبح تا شب تو کوچه پس کوچه ها ول هستند،بابا که انگار هیچی نمیشنید محل به حرفای مامان نمیداد،مامان گفت ظاهرا حرف مردم درسته زن گرفتی دلت نمیاد پسراتو ببری اونجا زنت اذیت نشه،که سکوت بابا مهرتایید بود رو حرفای مامان،وقتی دوم راهنمای بودم داداشام دیگه بزرگ شده بودند مدرسه رو رها کرده بودند و هرروز دنبال الواتی و خوشگذرونی و گاهی هم دنبال یه کار نیمه وقت بودند،یبار که بابا اومده بود خونه یه خاستگار برام اومد مامان میگفت حبیبه گناه داره از وقتی چشم باز کرده پاسوز منو برادراشه،این خاستگاره خودشو خونواده ش خوبن شوهرش بدیم بره پی خوشبختیش ،بسه هرچقدر حمالی ماهارو کرده،داداشام که انگار از رفتن من خوشحال نبودند با منظور و برای اینکه بابا رو از شوهر دادن من پشیمون کنند گفتند ❌کپی حرام ⛔️
حبیبه و این پسره دوسه بار تو محل باهم قرار گذاشتن ،آبرومونو بردن غلط کرده پسره اومده خاستگاری،بابا که باورش شده بود شروع کرد به کتک زدن من هرچی مامان قسم میخورد که این خیر ندیده ها دروغ میگن انگار نمیشنید،همون لحظه مامان مشت میزد به سینه و داداشها و بابامو نفرین میکرد و میگفت یه عمره بالاسر این دختر نبودی یتیم بزرگ شده حالام که اومدی حرف اون نمک به حرومارو باور میکنی؟ این بدبخت صبح تا شب حمالی ماهارو میکنه کی وقت کرده بره جوون مردم رو از راه بدر کنه ابروتو ببره؟گفت الهی دستت بشکنه و رو به داداشام گفت الی خیر از جوونیتون نبینید خیر از زندگیتون نبینید ،،،الان که داداشام حدودا چهل چهل و دوسه ساله شدند هرکدوم گرفتاریهایی دارن یاد نفرینهای اون روز مادرم میفتم، ❌کپی حرام ⛔️
یه برادرم معتاد و همیشه خماره،زنش ولش کرده رفته و مهریه شو اجرا گذاشته و این روزاست که حکم جلبشو بگیره ،یکیش هردوتا بچه هاش علیلند و هرروز این بیمارستان و اون بیمارستانه برای مداوای بچه هاش،یکی از داداشها هم که زنش تشت رسواییش افتاد و از بی ابرویی که زنش به بار اورد اونقدر زدش که دست و پای زنه رو ناقص کرد الان چندساله بخاطر دیه ی زنش افتاده زندان،،،منم دوسال بعد از اون کتک خوردنم با معرفی خاله ملیحه به یکی از پسرهای فامیلش ازدواج کردم و الحمدلله شوهر خیلی خوب با سه تا بچه زندگی فوق العاده خوبی دارم،،،هرچندوقت یبار داداشهام میان از من حلالیت میخوان منم با گریه میگم نفرین رو که مامان کرده و الانم فوت شده کجاست تا نفرینشو پس بگیره؟چرا اون روزها اون همه زجرش میدادید؟ کپی حرام ⛔️