#هوس_سرد 1
سلام من نازنینم و سه ماهه با شوهرم عقدم شوهرم داروسازه و محیط اطرافش پر از دختره و همین خیلی ناراحتم میکنه.
تازگی ها بهش شک کردم و مدام از هر فرصتی برای چک کردن گوشیش استفاده میکنم. شاید اعتماد بینمون کاملا از بین رفته و فقط به خاطر رفتارای مشکوک خودشه.
یه روز رفتم سر وقت گوشیش و رمزش زدم همین که خواستم برم تو پیامهاش متوجه شدم برای پیامها رمز گذاشته که نمیتونم وارد شم. چرا اینکارو کرده؟ قبلا که رمز نداشت ! ذهنم بدجوری مشغول بود که صداش از پشت سرم بلند شد نازنین.
به سمتش برگشتم و هول جواب دادم جانم.
تنم بدجوری گر گرفته بود.یعنی حدسم درست بوده و داره بهم خیانت می کنه
گوشیش همونطور تو دستم خشکمبرده بود. سئوالی نگاهی به دستم انداخت و گفت گوشی من دست تو چیکار میکنه؟
هول شدم و بدجوری اضطراب داشتم .
به پته تته کردن افتادم میخواستم به گوشی خودم زنگ بزنم نیستش.
با اشاره ای به پذیرایی گفت
گوشیت روی کاناپه .
بعدش مشکوک گوشی رو از دستم گرفت
من باید برم داروخانه دیرم شده
ادامه دارد...
کپی حرام
#هوس_سرد ۲
مسعود رفت و ذهنم بدتر مشغول شد.انگار داشتمبه واقعیت نزدیک میشدم خدایا برام سخت بود که بخوام ازش جدا شم .خیلی دوستش داشتم اما این رفتارای اخیرش باعث شد به این قضیه شک کنم. با چک کردن گوشی و دیدن رمزی که روی برنامه زده بود شکم بیشتر شد .
تا همین چند وقت پیش خبری از رمز نبود اما الان رمز گذاشته.
تصمیم گرفتم که به لیا زنگ بزنم و باهاش حرف بزنم .
به مامان گفتم که منم شامنمیخورم و بی حوصله به اتاقم رفتم.
شماره لعیا رو گرفتم
بوق اول بوق دوم و بلاخره بوق سوم تماس وصل شد الو .
الو سلام لعیا خوبی .
مرسی تو خوبی.
صدامو پایین تر آوردم که مامان نشوه
ممنون ...لعیا زنگ زدم در مورد اون قضیه شکی که به مسعود کردم....
نتونستم ادامه بدم صدام بدجوری میلرزید
ادامه دارد...
کپی حرام
#هوس_سرد ۳
نفسم بالا نمیاومد بغض لعنتی بلاخره شکست و اشکام سرازیر شدن.
صدای لیا تو گوشم بود: خب میشنوم.
هق آرومی زدم لیا نتونستم برم تو پیامکهاش ...رمز گذاشته بود. قبلا رمزی در کار نبود . بعدش هم که طبق معمول به بهانه داروخانه گذاشت رفت.
لعیا هینی کشید و گفت بهت گفتم پیگیرش باش بعد سه سال عقد بودن تو هنوز مسعود رو نشناختی
من همون شب متوجه رفتارای مشکوکش شدم تلفنش که زنگ خورد بدجوری رنگ نگاهش پرید و ترسید
سریع هم که گذاشت و رفت.
با گریه گفتم
_لعیا من الان چیکار کنم ؟ حالم خیلی بده
_عزیزم برو داروخانه مگه نمیگی گفته میرم اونجا برو ببین راست میگه
باید هرچه زودتر اصل قضیه رو بفهمی نازنین خداروشکر که هنوز زیر یه سقف باهاش نرفتی.
همونطور اشک میریختم و هق میزدم که ادامه داد
_میدونم سخته اما چاره ای نداری.
ادامه دارد...
کپی حرام
#هوس_سرد ۴
تلفن رو قطع کردم .باید تکلیف خودمو روشن میکردم دوستش دارم ولی نمیتونم با آدم خیانتکار باشم.
حتی اگه من بخوام خانوادهام همچین اجازهای نمیدن .
لباسامو پوشیدم و بعد اینکه به مادرم گفتم به داروخانه میرم با مسعود کار دارم از خونه بیرون اومدم.
سوار ماشین شدم و روشن کردم.
باورم نمیشد که مسعود داره بهم خیانت بکنه شاید لعیا اشتباه کنه. منم خودم حساسم...به هرحال یه رمز بوده دیگه .
نباید انقدر زود قضاوت میکردم
به خودم تشر زدم که چرا دارم به خاطر عشق به مسعود خودمو فریب میدم
اونقد مشغول بودم که نفهمیدم کی رسیدم جلو داروخانه.
ترمز کردم و خواستم پیاده شم که با اومدن مسعود خشکم برد.
سوار ماشینش شد و راه افتادم منم دنبالش رفتم .
تو راه پیاده شد و گل خرید. دلم میخواست فکر کنم اون گل برای منه اما مسیری که می رفتیم خیلی پرت تر از خونه ما بود.
از بس که اشک ریختم چشمام تار شده بودن و به وضوع نمیدیدم.
ادامه دارد...
کپی حرام
#هوس_سرد ۵
بالاخره جلوی خونهای آپارتمانی ترمز کرد. نمیدونستم آماده بودم برای دیدن حقیقت و میتونم هضمش کنم یا نه ؟
پیاده شدم و آروم دنبال مسعود به داخل آپارتمان رفتم. خیلی احتیاط کردم که خودم یا ماشینو نبینه.
به داخل آپارتمان رفت و منم دنبالش بودم . پله ها رو بالا رفت و تو طبقه اول ایستاد. خودمو پشت دیواری پنهان کردم
مسعود زنگ آپارتمانی رو زد و بی تابانه با گل تو دستش منتظر موند.
گریه امونمو بریده بود. لحظه ای بعد در باز شد و خانمی تو چارچوب ظاهر شد .
مسعود لبخندی زد و گل رو به طرفش گرفت . گل رو از مسعود گرفت. با لبخند هردو به داخل رفتن.
زیر لب با گریه لب زدم
_نمیبخشمت مسعود.
دلم میخواست برم و هر چی از دهنم در میاد بهشون بگم اما نه...
من حرفی با آدم خیانتکار ندارم .نمیبخشمش به همین سادگی.
بیرون اومدم و در حالی که صورت خیس اشکمو پاک میکردم سوار ماشین شدم و سرمو روی فرمون گذاشتم.
ادامه دارد...
کپی حرام
#هوس_سرد ۶
بعد از اینکه خیانتشو با چشم خودم دیدم همه چیزو به خانواده ام گفتم درخواست طلاق دادم
گوشیم رو خاموش کردم و چند روزی با خانواده به شمال رفتم . سخت بود و برام غیر ممکن بود اما باید همه چیزو فراموش کردم و زندگیجدیدی رو شروع می کردم.روز دادگاه توی محوطه مسعود با دیدنم خودشو بهم رسوند و با التماس گفت_ چرا اینکارو کردی؟ گوشیتو چرا خاموش کردی؟ باید باهات حرف بزن.
بدون نگاه کردن بهش گفتم_ من همه چیزو دیدم نمی تونی انکار کنی.
با بغضی که تو صداش بود گفت_ به پدرت هم گفتم الانم به خودت میگم فریب خوردم اون دختر فریبم داد. من که اهل این جور وصله ها نبودم نمیدونم چی شد گولم زد ...ببخشم نازنین
قسم میخورم که دیگه تکرار نشه من به خاطر تو هرکاری میکنم من عاشقتم نازنین. اشک تو چشمام حلقه زده بود
بی توجه بهش قدمی برداشت .
صداش بالاتر رفت_ این کارو نکن نازنین.
سرجام خشکم زد یاد حرفای مادرم افتادم اشتباه کرده اما من مطمئنمکه پشیمونه
به خاطر حرفای دوستات زندگیتو نابود نکن . بهش یه فرصت بده .
به سمتش برگشتم و با اشک گفتم_ میبخشمت مسعود شاید لیاقت این ببخش رو داشته باشی و از اشتباهت پشیمون باشی..تصمیمم رو به پدرم گفتم و درخواست طلاق رو باطل کردم
بخشیدمش اما به شرط اینکه دیگه هیچ وقت بهم خیانت نکنه ...الانم سالها میگذره و در کنار هم خوشبختیم.
پایان
کپی حرام