eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.3هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
6.1هزار ویدیو
98 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
خواهرم یه برادرشوهر داشت که چند بار ازم خاستگاری کرده بود و من هربار جواب منفی داده بودم،خواهرم حسابی از دستم دلخور بود و هربار کلی حرف بارم میکرد که پسر به این خوبی رو با لجبازی داری از دست میدی از طرفی هم خونواده ش رو میندازی به جون من بخاطر جواب منفیت،مگه تو دنبال چه جور ادمی هستی نکنه کسی رو زیر سر داری و هربار با همین حرفهاش مامان و بابا رو هم به جون من مینداخت. دیگه طوری شده بود که از خواهرم تنفر پیدا کرده بودم و هربار با خودم میگفتم حیف اسم خواهر که روی تو باشه که فقط به فکر خوشبختی خودتی.یه مادرشوهر داشت مادر فولاد زره بود بسکه این ادم بدجنس و دوبه هم زن بود، به خواهرم میگفتم تو خودت از دست اون خونواده شکاری میخوای منم مثل خودت بدبخت کنی؟ میگفت فرشاد پسر اولشونه و بهش خیلی وابسته بودند ضمنا خود فرشادم خاله زنک و بی عرضه ست، ✍ادامه دارد... ⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
برای همین از اول اجازه ی دخالت تو زندگی مون رو به همه داد بعدم نتونست جمعشون کنه ولی فرزاد داداش کوچیکه شون خیلی زرنگه و اصلا مثل شوهر اون بیعرضه نیست. میگفت اگه تو بشی جاری من با هم دست به یکی میکنیم مادرشوهرمون رو فتیله پیچ میکنیم،این مادرشوهر من دختر خواهر خودشو میخواد برا پسرش بگیره اگه اون بشه جاری من پدر من تو اون خونواده در میاد. من هم هربار در جواب حرفهاش میگفتم بخاطر زندگی خودت میخوای منم بدبخت کنی من اصلا قصد ازدواج ندارم ،داشته باشمم با فرزاد ازدواج نمیکنم. یه بار خواهرم با گریه اومد خونه و گفت مادرشوهره به شوهرم گفته خواهرزنت برای پسر ما طاقچه بالا اومده حتما بخاطر زن تویه،از بس از ماها پیش خونواده ش بد گفته از چشم همه افتادیم . من میخوام برای فرزاد دختر خاله تو بگیرم،تو هم تا هنوز بچه نداری زنتو طلاق بده بفرست خونه باباش دختر داییتو برات بگیرم. ✍ادامه دارد... ⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
هرچی به خواهرم میگفتم مشاوره برو قبول نمیکرد و میگفت چاره ی زندگی من تو هستی اگه زن فرزاد بشی باهم حساب مادرشوهرمو میرسیمو دهنش رو میبندیم. اونقدر پیش مامان و بابا ننه غریبم بازی در اورد که اخرش بابا پاشو کرد تو یه کفش که من اجازه نمیدم یه الف بچه هم خودشو بدبخت کنه هم زندگی خواهرشو از هم بپاشونه. اونموقع من شونزده ساله بودم یروز فهمیدم قول و قرار خاستگاری رو گذاشتند تصنیم گرفتم وقتی رفتیم توی اتاق که با فرزاد صحبت کنیم کاری کنم که از اینهمه پافشاری بابت خاستگاری از من پشیمون بشه.اما برخلاف تصورم وقتی شروع کرد به حرف زدن مهرش به دلم نشست و براحتی درخوایت خاستگاریش رو قبول کردم،خودمم اصلا نفهمیدم چطور اما واقعا عاشقش شده بودم.دوران نامزدی خوبی داشتیم متعجب از رفتارهای مادرشوهرم بودم که اون هم خیلی باهام مهربون بود.یکسال از نامزدیمون گذشته بود که،،، ✍ادامه دارد... ⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
نزدیک تاریخ عروسیمون بودیم که یروز خواهرم بهم گفت برای عروسی هرجا مادرشوهره گفت تو یجای دیگه رو بگو،منم گفتم من که نمیدونم کجا کارش بهتره اونم میگفت فلان جا گفتم باشه،گفت کلا هرچی گفتند تو کاری که دوست داری انجام بده نذار مثل من از اول هر بلایی دوست داشتند سرت بیارن.خلاصه موقع عروسی هرکاری کردم برخلاف نظر مادرشوهرم یا فرزاد حرف بزنم دلم نمیومد همش تو دلم میگفتم من فرزاد رو دوست دارم اون شوهرمه مامان همیشه میگفت زنی که همیشه به شوهرش چشم بگه خدا ارج و قربش رو زیاد میکنه در مورد مادرشم میگفتم اون مادر فرزاده مثل مامان خودم احترامش واجبه.عروسی تموم شد و روز پاتختی باز هم چند تا راهکار برای اینکه گربه رو دم حجله بکشم خواهرم یادم داد باز هم به همون دلایل گذشته کارهایی که گفت رو انجام ندادم.،،،روز به روز میگذشت و من پیش خونواده شوهرم عزیزتر میشدم،یروز طبق معمول خواهرم گریون اومد پیشم گفت من میگفتم تو جاریم بشی دم مادرشوهرمو قیچی کنیم ✍ادامه دارد... ⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
باهم حالا خودت کاری کردی بیشتر از قبل از چشم مادرشوهرمو شوهرم بیفتم. کلی بدوبیراه بهم گفت بعدم بغلم کرد و گفت خسته شدم از این زندگی کوفتی. دوباره بهش پیشنهاد دادم بره مشاوره.با اینکه خیلی بچه تر از خواهرم بودم ولی بیشتر از اون به احترام به شوهرم و پدرومادرش پایبند بودم. اما خواهرم میگفت من هرچی بیشتر بهشون احترام میذارم پروتر میشن درحقم بیشتر جفا میکنند،میگفت تو مهره ی مار داری که اینقدر دوستت دارن. تا اینکه یروز رفت مشاوره ی مذهبی،اونجا وقتی صحبت کرده بود و مشکل خودش و عزت من در خونواده ی همسرامون گفته بود،خانم مشاور کلی بهش راهکار داده بود و گفته بود رفتی خونه از خواهرت بپرس نیتش برای احترام به شوهرش و مادرشوهرش چی بوده نیت اون رو با نیت خودت مقایسه کن شایدجواب همه ی سوالاتت رو گرفتی. وقتی ازم پرسید دلایلم رو گفتم،گفتم یادته مامان همیشه میگفت شوهر ادم خدای دومش توی خونه ست؟ ✍ادامه دارد... ⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
هرچی شوهر گفت بخاطر دستور خدا باید چشم بگی و احترام بذاری؟ بعدم میگفت مادرشوهر پدرشوهر چون پدرومادر شوهراتونن برای شما حرمت دارن بخاطر رضای خدا بهشون احترام بذارید حتی اگه بد بودند؟من نیتم همینا بوده،خواهرم با شوق گفت اتفاقا خانم مشاور هم گفت شاید نیت خواهرت رضایت و خشنودی خدا بوده و خدا هم پاداشش رو داده،،،ولی تو از اول احترام گذاشتنت بخاطر زرنگی و یا ترس و یا شیرین کردن خودت پیش شوهرت و بقیه بوده برای همین هم پاداشی نداشتی و نتیجه ی معکوس گرفتی،میگفت الان که خوب فکر میکنم میبینم واقع همینطور بوده اوایل فقط برای اینکه خودم رو تودل فرشاد و خونواده ش جا کنم خیلی احترام میذاشتم و مدتی بعد اونها به احترام گذاشتنهای من عادت که کردن تازه عادی هم شد و دیگه یجورایی وظیفه م بود براشون همه کار کنم و اهرروز توقعاتشون بالاتر میرفت.،،،خواهرم که فهمید مشکلش چیه رفتارها و نیتهاش رو تغییر داد و خداروشکر مدتی بعد زندگی اونم روبراه شد. پایان. ⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃