#پارت_131♥️
_این حرفت برات گرون تموم میشه دختر خیره سر حاجی قلابی...
_در مورد پدرم درست صحبت کن دروغگوی نامرد...
کشیده محکمی روی گوشم نواخت طوری که پرت شدم زمین... بعد کنارم روی زمین نشست...
با تمام توان تلاش میکردم از جا بلند شوم اما زورم نمیرسید... با دو دست بازوهایم نگه داشته بود و حرف می زد: این مدت خونمو تو شیشه کردی دختره ی لجباز. مثل اون بابای زبون نفهمت یه دنده ای...
جیغ کشیدم: خفه شو...
دستانش را دور گردنم حلقه کرد و کمی فشار داد... حالا به سختی نفس میکشیدم
اما او در کمال آرامش از رازی پرده برمیداشت که دربرابرش شنیده های امروزم هیچ بود: من با تو کاری ندارم دختر حاجی... از اولم نداشتم
من فقط میخوام با اون بابای لعنتیت یه معامله بکنم. بابات یه چیزی به من میده که منو به پولم میرسونه و یه عده رو به یه نون و نوایی. منم دخترشو بهش پس میدم...
دست از دور گلویم برداشت و به سرفه افتادم اما هنوز نفس نکشیده از یقه پیراهن گرفت و بلندم کرد: فردا به بابات زنگ میزنم تا سر تو معامله کنیم. ولی تا اونموقع باید یه بلایی سرت بیارم که از دیدن فیلمت یکم بترسه و فکر نکنه لاف میام مگه نه؟!
https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8