eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.3هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
6.1هزار ویدیو
98 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
1 پدرشوهرم مرد خیلی زورگویی بود و به دستور اون پسراش باید پیش خودش زندگی می کردن. دو تا واحد برای پسراش ساخته بود که اونجا زندگی می‌‌کردیم. اما من اصلا راضی نبودم حتی روز اول به اجبار به این خونه اومدم. درست یادمه که شب خواستگاری گفتن امید و زنش می‌رن هر جا خودشون دلشون خواست زندگی می‌کنم اما بعد عقد همه چیز عوض شد و امید از دهنش پرید که گفت_ قراره تو همون واحد خالی زندگی کنیم. بدجوری اعصابم خورد شد . به حالت قهر رفتم تو اتاقم و امید سریع اومد دنبالم. درو قفل کردم اما داد و بیداد راه انداخت _نسرین این درو باز کن. با بغض که تو صدام بود ملتمسانه گفتم_ امید ازت خواهش می‌کنم که برو نمی خوام ببینمت. ادامه دارد. کپی حرام.
3 پوفی کشید و گفت_ نسرین اذیتم نکن امروز به اندازه کافی اعصابم داغون شده تو دیگه شروع نکن. دستی به کمر زدم_ خب منم حق دارم! شب خواستگاری شما یه چیز دیگه گفتین! سری تکون داد _ باشه یادمه که چیا گفتیم یه مدت صبر می کنیم پیش بابا اینا می‌مونیم اوضاعمون که بهتر شد می‌ریم. بازم مثل همیشه موفق شد که فریبم بده و رضایت منو بگيره. قبول کردم از روی ناچاری چاره دیگه ای نداشتم. عروسی که کردیم مستقیما رفتیم خونه پدر شوهر تو همون واحدی که از قبل تعیین کرده بودم. اصلا نمی‌خواستم اینجا زندگی کنم و رضایت قلبی نداشتیم اما چیکار می کردم. همون شب ازدواج به حسین‌گفتم که فراموش نکن گفتی فقط یه مدت اونجا میمونیم اما چه کنم که پدرشوهرم زیر پاش می‌نشست. ادامه دارد. کپی حرام.