💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
🌼 خصوصیات اخلاقی شهید 🌼
🍂 #صـبـحها_زودتـر از سـایـریـن به #مسجـدمحل میرفت و در آنجا با حالتی #خاشعـانه و #خاضعـانه مشغول به خواندن #نمـاز_شـب می شد و
🍁در #اڪثر_اوقات سعی میڪرد ڪه #باوضـو باشد.
🍂محمد به نمـاز خیلے مقید بود.
🍁همسرش مے گوید :
#نمـاز_براے_محمد_تمام_اعتقـادش_بود.
نماز واجب ، نماز جمعه و نماز شب ،
شـاهـدان هر روز عبادت محمد هستند.
🍂محمد خیلے #غیـرت داشت. همیشه به من #احتـرام مے گذاشت و مرا #تشویق می ڪرد تا با #حجاب_ڪامل اسلامے بیرون بروم.
🍁او مے گفت درست است که با #مـانتو و #روسـرے هم #حجـاب وجود دارد ولی #چادر_ حجاب_ ڪاملتری_ است. او حتی در #آخرین_ خداحافظی هم ما را به #حجاب اسلامی سفارش مے کرد و گفت ؛ خودت و #دخترم همیشه حجاب اسلامی (چادر) داشته باشید.
🍂همین ڪه #رفت تا حریم اهل بیت علیهم السلام شڪسته نشود و بدون #مدافع نماند ، نشانه #غیرت و جوانمردیش بود.
🥀#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_محمد_زهره_وند
#سالروز_شهادت🕊
اَللهُمَ اَسئَلُڪَ مِنَ الشَهادَةِ اَقسَطَها
اللهم ارزقنا🌹
سلام بر شهدا🌹
#روزتون متبرڪبهنگاهشهدا...🌸🕊🌸
🦋🦋🦋
#چادر_۱
من عارفه هستم ،، وقتی وارد دانشگاه شدم، از چادر متنفر بودم و خیلی تعجب میکردم از اینکه بعضی دخترهای چادری، درسخوان و باهوش بودند و شلخته، بدتیپ و بینظم نبودند. لباسهای مد روز میپوشیدند، ادکلن میزدند، آهنگ گوش میکردند و فکرشان بهروز بود و عاشق میشدند؛ البته با رعایت موازین شرعی. آنها هم از من که مانتویی بودم، تصوراتی داشتند؛ مثلاً هماتاقی سال اوّلم همیشه به من میگفت
-- اوّلین روز دانشگاه که دیدم نماز میخواندی، خیلی تعجب کردم.
تا سال سوم دانشگاه، مانتویی و خوشتیپ بودم؛ آرایش میکردم و کمی موی خود را بیرون میگذاشتم. در این سه سال، تصوراتم در خصوص چادر و چادریها مقداری عوض شده بود و بهترین دوستانم چادری بودند؛ ولی باز هم حاضر نبودم چادری شوم؛چون ازطرز برخورد اطرافیانم میترسیدم ،، نمیخواستم منو مسخره کنن و اُمل خطابم کنن . از طرفی تصور میکردم به هنگام ازدواج، مرد رؤیاهایم مرا با چادر نمیپسندد.
ادامه دارد....
کپی حرام.
#چادر_۴
اولش شدیدا از خدا دلخور شده بودم و آه و ناله میکردم و همه اش بخدا گلایه میکردم که چرا مانع رسیدن من به رضا شده ، یه مدت گذشت و تصمیم گرفتم با خدا معامله کنم وشروع کردم به حرف زدن باخدا و نذر کردم که اگه بهم کمک کنه و به رضا برسم حتما چادری میشم. تا حدودی برای رسیدن به رضا و وفای به عهدم با خدا تغییر کردم و دعا و راز و نیاز با خدا رو هر روز ادامه میدادم، طوری که ناخواسته هر روز با این دعاها، به خدا نزدیکتر میشدم و خود را تغییر میدادم. روزای اول شاید نقش بازی میکردم ومیخواستم خدا رو برای برآورده کردن حاجتم راضی کنم ، اما به یکباره همه چیز تغییر کرد و دعاهای هر روزهام و نمازهای اوّل وقت در مسجد، حجاب کامل و چادرم، در قلب و ذهنم رسوخ کردن و من دیگه اون عارفه سابق نبودم .انقدری تغییر کرده بودم که همه اطرافیانم متوجه تغییر رفتارام شده بودن ،دیگه از پوشیدن چادر و مسخره شدن به وسیله دیگران نمیترسیدم و با افتخار چادرمو سر میکردم وناراحتی اطرافیان و دوستانم زیاد برام مهم نبود ،مهم قلب خودم بود که به آرامش رسیده بود .
ادامه دارد....
کپی حرام.
#چادر_۵
بعضی از دوستانم بخاطر پوشش جدیدم باهام قطع رابطه کردن ولی برام مهم نبود ،توی محیط دانشگاه بعضی ها من با انگشت بهم نشون میدادن و مسخرام میکردن ولی من بی توجه به اونا و متلک هاشون چشامو میبستم و از کنارشون رد میشدم چون به مرحله ای از ایمان رسیده بودم که دیگه حرف های دیگران برام مهم نبود و احساس میکردم که خدا اون مانع رو سر راه من و رضا قرار داد تا منو تغییر بده، انگار خدا حجاب از روی اجبار منو قبول نداشت و دوست داشت خودم چادر رو انتخاب کنم تا هیچ وقت کنارش نذارم ، باورم نمیشد که من به جایی رسیده بودم که به خدا میگفتم
-- خدایا! هرچه صلاح خودته ، ولی حتی اگه صلاحت نرسیدن ما به هم باشه، من دیگه هیچوقت چادرم رو زمین نخواهم گذاشت و این چادر تا آخر عمر همراه منه، چون این بار خودم انتخابش کردم ومیخوام تا آخر عمرم اون رو بپوشم و اولین پوششی هست که با آن، احساس امنیت و بزرگی میکنم .
ادامه دارد....
کپی حرام.