#کمک_به_همنوع
تا اینکه یه شب بخاطر سکته ی مغزی مامانم فلج میشه نزدیک چند ماه زمینگیر شده بود تمام مدت برای جابجایی مامان محمد کمکش میکرد میگفت بابات دیسک کمر داره و تو هم تازه زایمان کردی،همه ی جابجا کردنهای مامان با محمد بود عین مادر خودش بهش رسیدگی میکرد،،،تو اون مدت مامان حسابی خجالت میکشید بابت رفتارهای گذشته ش، حتی کمکهای محمد رو پس میزد تا اینکه بعد از چند ماه حال مامان بهتر شد و از اون به بعد مامان دست از رفتارهای گذشته ش برداشت.و یروز متوجه شدم پنهانی از محمد حلالیت میگیره،کاش ما ادمها بدونیم پیری و مریضی فقط برای یه عده نیست ممکنه برای خودمون هم پیش بیاد.
#پایان
❌کپی حرام ❌
خـ♡ـدایا
خستہ ام...
شڪستہ ام ..
دیگر آرزویـے ندارم..
جز شہادتـ ♥️
احساس میڪنم ڪہ ایݩ دنیا دیگر جاے من نیست
ازعاݪم و عاݪـمیاݩ مے گریزم👣
بسوے تومے آیم
تۅ مرادررحمتـ خۅدسڪنے ده✨
#شہیداسماعیݪ_خاݩزادھ♥️
شبتون منور به نور شهدا🌷🕊
🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋شاهکارقرائت من سوره:الانعام🦋
#آیه:73
#القاری:الاستاد:محمدصدیق المنشاوی
#امیرالقرا
سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید.
شهید سید مجتبی علمدار
شهادت آرزومه🕊💚🌷🖤
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
9.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#زیارتنامه تصویری شهدا🥀
#تقدیم به روح مطهر لاله های بی نشان🕊🌷💔
#پست آخر❌💔
#أنتم تقاتلون قوماً عشقوا الشهادة ..}
#شما با گروهی میجنگید که
عاشق شهادت هستند ..]
✍#ادمین نوشت.....🖤
#گاهی باید
#آرزوهایت را مثل قاصدک
#بگذاری کف دست
#و بسپاریشان به دست باد
#تا بروند و
#سهم دیگران شوند
#وَ؟!💔
#گاهی شهادت را هم💔🕊🌷
#اخوی جانم💔
#لاله ی زهراییِ بی نشان💔
# ریسه ی دلم را دخیل میبندم به
#ضریح ِ چشمهــــــایت و مزار بی نشانت💔 ...
شاید که #اجابت کند مادرمان زهرا س ، التماس ِ #شفاعتِ شهادتــــــِ زهرا گونه ام را💔..
#اَللّهُمَ عَجِل لِوَلیَکَ الفَرَج بَه حَقَ زِینَب مُضطَر س💔🖤
#اللّهُمَ الرُزُقنا شهادَتِ فی سَبیلِ المَهدی (عج)🌷🕊
#اللّهُمَ صَلّی علی' مُحَّمد و آل مُحَّمَد و عَجِل فَرَجَهُم 💚🙏
#در پناه نور شهدا 🕊🌷💔
#حلالم کنید 🙏💔
#علی؟؟!!علییی✋✅
#شهادت آرزومه
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️ استاد رائفی پور
💠 من فقط ازاین می ترسم که از چشم شما بیفتم یا صاحب الزمان
📛 ماجرای #تکان_دهنده کسی که در یک قدمی شهادت بود اما دریک لحظه به #مفسد_في_الارض تبدیل شد
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
در #دل_سنگ چه با آرامش پناه گرفته اید
کمی به #آرامشتان نیاز دارم ؛
برای زندگی در این دنیاے پر #فریب ...
#اَللّهُمَ عَجِل لِوَلیَکَ الفَرَج بَه حَقَ زِینَب مُضطَر س💔🖤
#اللّهُمَ الرُزُقنا شهادَتِ فی سَبیلِ المَهدی (عج)🌷🕊
#اللّهُمَ صَلّی علی' مُحَّمد و آل مُحَّمَد و عَجِل فَرَجَهُم 💚🙏
#در پناه نور شهدا 🕊🌷💔
#حلالم کنید 🙏💔
🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بسم رب الشهدا والصدیقین ✨
قرارمون_آسمون_کربلا
📃آغاز برگی دیگر از دفتر زندگیمان با نام شهد
سلام بر شهدا✋🏻
🌷ای عطر بهارم
عطر شهادت پیچیده توی دیارم🇮🇷
🕊شهید مدافع حرم محمودرضابیضایی🕊
🌟شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات
#سلام_صبحتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا
🦋🦋🦋
رفیق شهید
من از روي عكسي كه كنار حرم
حضرت زينب (س) و حضرت رقيه
(س) گرفته بود برام فرستاد
متوجه شدم كه به
سوريه رفته بود. 😭
#اَللّهُمَ عَجِل لِوَلیَکَ الفَرَج بَه حَقَ زِینَب مُضطَر س💔🖤
#اللّهُمَ الرُزُقنا شهادَتِ فی سَبیلِ المَهدی (عج)🌷🕊
#اللّهُمَ صَلّی علی' مُحَّمد و آل مُحَّمَد و عَجِل فَرَجَهُم 💚🙏
#در پناه نور شهدا 🕊🌷💔
#حلالم کنید 🙏💔
🦋🦋🦋
#طلاق
پنج سالم بود ولی هر چی از اون زمان یادمه فقط کتکهایی هست که مامانم از دست بابام میخورد،بابام یه ادم بداخلاق بددهن معتاد بود که همیشه در هرشرایطی مامانم رو میزد،غذای ما همیشه یا نون و پنیر بود یا گوجه خیار یا تخم مرغ و سیب زمینی ابپز غذای خیلی اعیونی ما کوکو بود یا املت ،،،یروز به مامانم گفتم بوی ماکارونی میاد اشک تو چشماش جمع شد و شروع کرد به نفرین کردن بابا،وقتی غروب بابام به خونه اومد مامان بهش گفت این بچه هوس ماکارونی کرده یکم پول بده برم روغن و ماکارونی بخرم ،بابا دو سه بار گفت پول ندارم که اخرش مامانم رفت دست کرد تو جیب شلوار بابا که روی چوب لباسی اویزون بود و چندتا اسکناس مچاله دراورد و گفت پس اینا چی هستند همینا رو میبرم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#طلاق
که بابا طبق معمول بلند شد و شروع کرد به کتک زدن مامان،اونقدر مامانم رو زد که سیاه و کبود شد،و از اونموقع دیگه یادم موند هیچوقت چیزی از مامانم نخوام که کتک نخوره.دیگه به اون زندگی حقارت امیز عادت کرده بودم و همه ی دلخوشیم تو زندگی فقط حضور مادرم بود،کلاس اول بودم و تنها پشتیبانم مامانم،یروز که از مدرسه برگشتم دیدم مامان نیست،از بابام خیلی میترسیدم برای همین اصلا سراغ مامانم رو نگرفتم یساعت اول بابام تو هال خوابیده بود بعدش بلند شد و لباس پوشید و رفت بیرون تا نیمه های شب من تک و تنها تو خونه بودم،از ترس هرلحظه نزدیک بود جون بدم هرچی گریه کردم و مامانم رو صدا کردم خبری ازش نشد تا اینکه نیمه های شب بابا با حالی خراب به خونه برگشت.
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌