eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.2هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
6.1هزار ویدیو
98 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
45.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باب الحوائج شد تا بگیرد دست‌ها را...💔 👤 حاج مهدی ▪️ایام شهادت ⭐️‌¦↫# حاج مهدی 🖤¦↫ شهادت 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
🔰 قسمتی از وصیت نامه سردار جاویدالأثر شهید حمید باکری🌷 به همسرش؛ ان‏ شاءالله كه شما و عموم فاميل در يادبود من به ياد شهداى كربلا و امام حسين(ع) گريه و عزادارى نماييد و مرتب به ياد بياوريد كه هستى ‏دهنده اوست و بايد شكر به مصلحت الهى گفت. ▪️لشکر عاشورا اللَّهمَّﷺصَلِّﷺعَلَىﷺمُحمَّـدٍﷺوآلﷺِمُحَمَّد 🦋🦋🦋 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
خدایا تورا شکر می‌کنم که در این خط قرارم داده‌ای و از درگاهت تقاضای بخشش می‌کنم که نتوانستم بندگی‌ات کنم آن‌طور که خودت صلاح می‌‌‌‌بینی! گناهانم را نابود بفرما و همچنین تقاضا دارم آن‌هایی که منحرفند، هدایت و مغرضان را نابود بفرما! شهید_عبدالحسین‌هدایتی🌷 🌹🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُم🌷🌾 🌺 🌹 🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُم🌷🌾 🌺 🦋🦋🦋 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
🌱کبوترها،کبوترها،به دلجویی ازآن بالا نگاهی زیرپا گاهی اسیران قفسها را 🌱خوشاپروازتان باهم،بلندآوازتان با هم به یادآرید مارا هم، درآن پروازکردنها 💠شادے ارواح طیبه شهدا صلوات (عج)🌷🕊 💚🙏 🦋🦋🦋 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
شهید نابغه ی جنگی که بادادن پیشنهاد تنگه بر سبب پیروزی عملیات مرصادشد. در ۳ مرداد۶۷منافقین ازمحورسرپل ذهاب وارد ایران شدندوبسرعت تا کرندپیش رفتند.آنها ساعت ۲ عصرسرپل ذهاب و ۸ عصر آبادراتصرف کردندوتمام جنگی این شهررا و کردند. آنها باتجهیزات وتوان زرهی ِ بالاوحدود۵۰۰۰ نیروی مسلح سریع پیشروی کرده وقصد سریع تهران راداشتند. وچون بخش عمده ای ازنیروهای مابرای مقابله باعراق، در بود نیروی زیادی دراین ناحیه نداشتیم‌، فرمانده سپاه خواسته بود تاجاییکه امکان دارد منافقین رامتوقف کنیدتانیرو اعزام شود. به فرماندهان پیشنهاددادتابانیروهای کمی که داشتندبه بالای تنگه منتقل شوند وازآنجاراه رابرمنافقان ببندند... وچنین شد که عملیات مرصاد با هدایت سردارشهید شهید که حملات هوایی را رهبری میکردبه پیروزی منجرشد. بعدها وقتی فرماندهان، محل درگیری رادیدندسوال کردند: 💠طرح بستن تنگه کارچه کسی بود؟ پاسخ دادند:جوانی بنام که خودش ودوستانش همین جا آسمانی شدند. 🌹نثارروان شهدا . 🦋🦋🦋 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
، ولی با توجه با لات بازیهای برادرهام، به خودم میگفتم محاله که عباس بیاد من رو بگیره، اینقدر این فکر من رو درگیر خودش کرده بود، که خواب و خوراک ازم گرفته شده بود. آخر به خودم گفتم، خوبه برم پیش فرمانده پایگاه بسیج‌مون ماجرا رو براش بگم، شاید یه راهی جلوی پام بگذاره، بعد از جلسه بسیج رفتم کنار فرمانده پایگاهمون، اروم گفتم، خانم حبیبی، من یه حرف خصوصی باهاتون داشتم، گفت صبر کن همه برن، تو بمون، بهم بگو، همه رفتن، ما تنها شدیم، با خجالت تموم همه چی رو براش گفتم، لبخندی زد، گفت، من مادرش رو میشناسم، از طرف خودم میگم، من برای پسرتون، یه دختر خوب سراغ دارم، بعد تو رو پیشنهاد میدم، گفتم اگر قبول نکنن چی، گفت بقیه اش دیگه اگر قسمت باشه، که جور میشه، اگرم نشد، حتما قسمت نیست... ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
شهیدی که دست و. پا و سرش را جدا کردند... 🕊🌺 🍁سید با من سال 92 خادم الشـــــهدای شلمچه بود، حال عجیبی داشت، نماز شبش ترک نمیشد بچهارو برای نماز صـــــبح آروم بیدار میکرد. تو سنگرجمـــــاعت میخوندیم از اخلاصـــــی که داشت خودش جماعت نمی ایستاد بااینکه از سید بود و از همـــــه بزرگ تر بود. تمام15روز خادمی پابرهـــــنه بود طوری که تمام کف پاهاش تاول زده بود، یادمه صورتش توآفتـــــاب سیاه شـــــده بود کـــــرم بهش دادم زد. همیشه یه پارچه سبز دورسرش میبست. واقعا یه بدخلقی ازش ندیدم شهـــــادت حقــــــش بود💔 ۹۴ 🦋🦋🦋 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
مهدی_جان💔 چہ انٺظار غریبی؛ نہ ڪوششی نہ دعایی نہ پرسشی ڪہ ڪجایی فقط نشسٺہ و گوییم خدا ڪند ڪہ بیایی 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🦋🦋🦋 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
طلاییـــــــــــــه صدای حاج ابراهیم همت درون گوشم میپیچد ! مهدی باکری دارد از آخرین دیدار با برادرش میگذرد و میگوید همه شهدا🌷 برادرهای من هستند اگر همه را میتوانید بیاورید حمید را هم بیاورید! هنوز ابراهیم همت تاکید میکند که ♨️ما همچون حسین وارد شدیم و همچون حسین هم باید به شهادتــ🕊 برسیم... به شهادت برسیم ... به شهادت برسیم... حسین خرازی وسط عملیات دستش قطع میشود و با یک دست تا آخر عملیات میجنگد... حس میکنم 💭خنکای خاک طلائیه را زیر پاهایم ! باید خاک معطرش را در مشت هایم پنهان کنم و ب سر و صورت بریزم!! نه اصلا باید سجده ای طولانی بروم روی خاک پاکش تا عجین بشود با روح و پوست و استخوانم...! 💥صدای خمپاره و ترکش! 💥گویی که عملیات آغاز شده است! شوق وصال_معبود در وجودم طنین انداز میشود... ناگهان؛رشته افکارم را در هم می ریزند🗯 بوق ماشین ها🚙!! صدا! صدای خمپاره و گلوله نبود...🚫 🔰صدای آهنگ لس آنجلسی ماشین مدل بالایی بود ک دلش میخواست تمام من را به انضمام افکارم زیر بگیرد!! هندزفری🎧 و مداحی بعدی... چه به موقع پلی میشود👌! مداح میخواند: یه شهید،یه پرچم عشـقــ❤️، توی شهر ما غریبه نه فقط نام و نشونش... خودشم خیلی غریبه! و اینجا بود ک فهمیدم وسط دورترین نقطه• به طلائیه هستم ! وسط هوای دود آلود شهر که آدمهایش از هوایش دود آلوده تر اند!! اینجا عده زیادی رنگ بوی خدایی ندارند...📛 اینجا برای خیلی ها افتخار است که راه شهدا را برعکس بروند↪️!! اینجا عده ای همه قرار هایمان را با شهدا فراموش کرده اند!🗯 عده ای دیگر که دم از خدا و امام و شهدا میزنند! ♨️فقط شده اند ظاهر و در باطن... اینجا بی منت ببخشید و از هیچکس هیچ نخواهید! اینجا دیگر منش و رفتار شهدایی نیست...📛 اینجا فقط نام شهدا را یدک میکشیم!! باز هم بگویم! 👈ریا 👈تظاهر 👈حسادت 👈تهمت 👈بی اخلاقی!! دلــــــــم پر است آی آدم هاااااا... خوش ب حال آنهایی ک در این حال و هوای آلوده حال هوای دلشان آفتابی و بدون ابر است... دل من انقدر بهانه نگیر! اینجا که طلائیه نیست... اینجا آسمان شهر است، شهر!! اللهم عجل لولیک الفرج💔 🦋🦋🦋 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✊او ایستاد پای امام زمان خویش 🕊به مناسبت سالروز شهادت "بسم الله الرحمن الرحیم" 🍃 هر دو چشمهای حقیقت بین بازی داشتند انگار که مثل آب خوردن غیب میدیدند و از شدت آنکه این دیدن برای آنها طبیعی و معمولی بود، آن دیده ها را به راحتی و‌خیلی فاش بیان می کردند. 🍃 اگر اینقدر دیدن حقایق عالم که برای امثال ما است برای آنها آسان و طبیعی نبود لااقل کمی خصوصی تر و با احتیاط بیشتری آن حقایق را بیان می کردند، نه مثل که چند لحظه قبل از شهادتش، خطاب به کاظمی پشت بیسیمی که می دانست ضبط میشود و در آینده همه آن را میشنوند بگوید «احمد!بیا اینجا که اگر بیایی دیگر دلت نمیخواهد برگردی!» 🍃 اما حکایت حمید از مهدی هم جالبتر است، او چند وقتی قبل از شهادتش وصیت نامه ای مینوسد که در آن آینده را به تصویر میکشد و انگار که از پشت پرده ای از پرده های عالم خبر بدهد می گوید:«دعا کنید که خداوند را نصیب شما کند. در غیر این صورت زمانی فرامی‌رسد که تمام می‌شود و رزمندگان سه دسته می‌شوند: دسته‌ای که به مخالفت با گذشته خود برمی‌خیزند و از آن پشیمان‌اند. دسته‌ای که راه بی‌تفاوتی در پیش‌گرفته و غرق زندگی مادی می‌شوند و دسته‌ای که به گذشته می‌مانند و احساس وظیفه می‌کنند و از شدت مصائب و غصه‌ها دق خواهند کرد. پس از خداوند بخواهید با رسیدن به شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان باشید، چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن هم بسیار سخت خواهد بود.» 🍃 برادر مهدی باکری، عاشقی است که یک شبه ره صد ساله رفت و پیر شد آنچنان که در خشت خام چیزی دید که در آینه هم نمیبینیم. 🍃 آرزو میکنم که اگر حمید باکری نمیشویم در نگاه او که حقیقت بین بود و هست عاقبت بخیر باشیم♥️ ✍نویسنده: 🕊به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۱ آذر ۱٣٣۴ 📅تاریخ شهادت : ۶اسفند۱٣۶٢ 📅تاریخ انتشار : ۵ اسفند ۱٣٩٩ 🥀مزار شهید : مفقود الاثر 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
شهید حمید باکری 💠حمید آلمان که می خواست برود، نشسته بود خودش و اعتقاداتش را روی کاغذ پیاده کرده بود. می خواست وقتی آنجا می رود یادش نرود که کیست و برای چه آمده است؟! نامه پر بود از نقاط مثبت و منفی اش؛ از خصلت های ارثی تا خصلت های تأثیر گرفته شده از خانواده و محیط. 💠می گفت: اینها را نوشتم تا وقتی رسیدم آلمان برم ندارد و یادم نرود چه کسی هستم و برای چه آمده ام و نباید به خطا بروم. همه را نشانم داد. البته این ها را به این قصد به من نشان داد تا نقاط ضعفش را بدانم و خیلی پیش خودم بزرگش نکنم. اللَّهمَّﷺصَلِّﷺعَلَىﷺمُحمَّـدٍﷺوآلﷺِمُحَمَّد 🦋🦋🦋 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
با تمام وجودم توی دلم گفتم، خدایا موانع ازدواج، من و عباس رو از سر راهمون بردار، گفتم خانم جبیبی جان، یه وقت نفهمن من خودم به شما گفتم، گفت نه فرشته جان خیالت راحت، اصلا نمیگم که تو. گفتی، بهش گفتم زنگ بزنم بهتون ببینم، اقدس خانم مامان عباس چی گفته، گفت نه من خودم بهت زنگ میزنم، اومدم خونه، به انتظار کشیدن، دو روز کشید از فرمانده پایگاهمون خبری نشد، نتونستم صبر کنم خودم زنگ زدم، خانم حبیبی گفت، اتفاقا الان میخواستم بهت زنگ بزنم، با دلشوره گفتم، خب بگید چی شد، گفت الان شش ماهه که عباس میگه بریم برای فرشته خواستگاری من و باباش قبول نمیکنیم، گفتم چرا قبول نمیکنن، گفت به خاطر برادرهات، میگن اینها دو تا از برادرهاش، خاک کوبی کرده و زنجیر میندازن گردنشون، با اون وضع موها و لباسهایی که میپوشن، ادم ازشون میترسه، داداش‌هاش لات هستن، واقعیتش ما ازشون میترسیم... ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹فرازهای زیبا وروح بخش آیاتی از کلام نور🌹 # قرائت من سوره: العلق # آیه:2الی4 # القاری: الاستاد: محمدصدیق المنشاوی سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید. شهید سید مجتبی علمدار شهادت آرزومه🕊💚🌷🖤 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
فعالیت امروز کانال متبرک به نام شهیدبزرگوار 🌷۸اسفند روز 🍂به مناسبت سالروز شهادت ‍ 🌹🕊 🕊🌹 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم. فَاَفُوزَمَعَڪُم 🌹 🦋🦋🦋 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان توسل به امام زمان (عج) 🎤 حجت الاسلام عالی تا آخر گوش کن 👌 🌹 🍃🍂 ‌‌‌‌ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج سوریه در جمع رزمندگان مدافع حرم🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🏴 شهادت مظلومانه‌ی هفتمین مولای غریب شیعیان، امام موسی کاظم علیه‌السلام بر دوستداران آن حضرت تسلیت باد. امام کاظم(ع): بهترین عبادت بعد از شناختن خداوند، انتظار فرج و گشایش است. اللهم عجل لولیک فرج 🤲 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
شهید حمید باکری 💠حمید آلمان که می خواست برود، نشسته بود خودش و اعتقاداتش را روی کاغذ پیاده کرده بود. می خواست وقتی آنجا می رود یادش نرود که کیست و برای چه آمده است؟! نامه پر بود از نقاط مثبت و منفی اش؛ از خصلت های ارثی تا خصلت های تأثیر گرفته شده از خانواده و محیط. 💠می گفت: اینها را نوشتم تا وقتی رسیدم آلمان برم ندارد و یادم نرود چه کسی هستم و برای چه آمده ام و نباید به خطا بروم. همه را نشانم داد. البته این ها را به این قصد به من نشان داد تا نقاط ضعفش را بدانم و خیلی پیش خودم بزرگش نکنم. اللَّهمَّﷺصَلِّﷺعَلَىﷺمُحمَّـدٍﷺوآلﷺِمُحَمَّد 🦋🦋🦋 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
اقدس خانم هرچی گفته بود. راست بود، بردارهای من، هم ظاهرشون هم رفتارهاشون، خیلی بد و خجالت آور بود، و چوب کارهاشون رو. من داشتم میخوردم، اولش نا امید شدم، ولی بعدش دوبار آتش عشقش در دلم شعله ور شد، به خودم. گفتم، باید یه جوری من خودم با عباس صحبت کنم، بگم رفتارهای داداشم ربطی به اعتقادات من نداره، شب و روزم شده بود فکر کردن، زندگی با عباس، یه روز شهره خانم مادر یکی از دوستهای داداش وسطیم اومد برام خواستگاری، حالم داشت بهم میخورد، شهرخانمم، همینطور پشت سر هم داشت از پویا پسرش تعریف میکرد، مامان منم گوش میکرد، هرچی من میگفتم نه، دوباره چند روز دیگه شهره خانم با یه جعبه شیرینی میومد خونه ما، اخر دلم طاقت نیاورد، گفتم، شهره خانم، شما باید یه دختری رو برای پسرتون بگیرید که مثل پسرتون باشه، ما از نظر اعتقادی به هم نمیخوریم، لبخندی زد، گفت، پسرم پویا دنبال یه دختر آفتاب مهتاب ندیده‌است، میگه حالم از این دختر ولگرهای خیابونی که خودشون رو رنگ و وارنگ درست میکنن بهم میخوره، این دخترها به درد دوستی میخورن، برای زندگی کردن خوب نیستن ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مهدی زین الدین: هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند. شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند. 🌹شادی روح مطهرهمه ی شهداءبخوانیم فاتحه مع الصلوات 🌹 مامدیون شهدائیم 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀شهیدی که ۳۰ ترکش در بدن داشت🕊 🗓 ۸اسفند؛ 🌹سالروز شهادت علمدارلشکر۱۴ امام حسین(علیه السلام)، سرلشکر شهید، حاج حسین خرازی🕊 🥀 🕊 🦋🦋🦋🦋 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
ناراحت گغتم، اونوقت خودش چی خودش، خودش اینقدر نحیب هست که داره دنبال همچین دختری میگرده، شهره خانم. گفت، فرشته جان من اهل دروغ نبستم، نه اون نیست، دو تا دوست دختر داره، ولی به من میگه فرشته بله رو بگه، هر دوشون رو. میزارم کنار، بعدم دخترم به دل نگیر، پسر با دختر فرق داره، دختر باید تا چشم وا میکنه خانم و نجیب و با حیا باشه، ولی پسر تا وقتی زن نگرفته ازاده، ولی زن گرفت دیگه نباید خطا کنه، اینقدر این حرفش عصبانیم کرد، که بهش گفتم، شما اشتباه فکر میکنی شهره خانم، چون قرآن میگه، زنان پاک برای مردان پاک، و. زنان ناپاک برای مردان ناپاک، به پسرتون بکید بره با یکی از اون دوست دخترهاش که مثل خودشن ازدواج کنه، شهره خانم دلخور از خونه ما رفت، مامانم من رو دعوا کرد، گفت نمیخوای بگو نه، چیکار داری این زن بزرگتر رو ناراحت میکنی... ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
✍امام على عليه السلام: دانايى، ريشه هر خوبى است؛ نادانى ريشه هر بدى است 📚غررالحكم حدیث818 و819 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
‌ ‍ 📚 🔴بنده‌ی من درب خانه شما آمد؛ چرا او را ردّ کردید؟ مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری رضوان‌الله‌علیه خادمی داشت به نام شیخ علی؛ او می‌گوید شبی در ایّام زمستان در بیرونی آقا خوابیده بودم. صدای درب بلند شد، بلند شدم درب را باز کردم، دیدم است، اظهار کرد شوهرم مریض است، نه دوا دارم، نه غذا و نه ذغال دارم که أقلّاً کرسی را گرم کنم! - من جواب دادم: خانم این موقع شب که کاری نمی‌شود کرد، آقا هم می‌دانم الآن چیزی ندارد که کمک کند. زن ناامید برگشت، ولی دیدم آقا که حرفهای ما را شنیده بود، مرا صدا کرد، من رفتم به اطاق، آقا فرمود: شیخ علی! اگر خداوند از من و از تو بازخواست کند که در این ساعتِ شب بنده من به درب خانه شما آمد، چرا او را ناامید کردید؟ - ما چه جوابی داریم؟ عرض کردم: آقا ما الآن چه کاری می‌توانیم برای او انجام بدهیم؟ فرمود تو منزل او را بلد شدی؟ عرض کردم: بلی، می‌دانم، ولی رفتن در میان آن کوچه‌ها با این گل و برف مشکل است. فرمود: بلند شو برویم. وقتی که آمدیم مریض را دیدیم و منزل را هم ملاحظه کردیم صحّت اظهارات آن خانم معلوم شد. آن وقت آقا به من فرمود: برو از قول من به صدرالحکماء بگو همین الآن بیاید این مریض را معاینه کند. من رفتم دکتر را آوردم، دکتر پس از معاینه نسخه‌ای نوشت و به من داد و رفت. آقا به من فرمود: برو به دواخانه فلان، بگو به حساب من دوای این نسخه را بدهند. من رفتم دوا را گرفته، آوردم. بعد فرمود برو به منزل فلان علّاف بگو به حساب من یک گونی ذغال بدهد. من رفتم ذغال را گرفتم، با مقداری غذا آوردم. خلاصه آن شب آن از هر جهت راحت شدند. هم بیمار با خوردن دوا حالش خوب شد، هم غذا خوردند و هم کرسی‌شان گرم شد. بعد فرمود: روزی چه‌قدر گوشت برای منزل ما می‌گیری؟ عرض کردم: هفت سیر؛ فرمود: نصف آن گوشت را هر روز به این خانه بده؛ آن نصف دیگر هم برای ما فعلاً بس است. آن وقت فرمود حالا بلند شو برویم، بخوابیم. 📚 همراه با عالمان شیعه| حجره فقاهت 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃